༺𝑷𝒂𝒓𝒕 17

865 202 50
                                    

تهیونگ~

سرمو بین دستام گرفتم:بهت گفتم هویا،بهت گفتم بجنب.
روبه خلبان داد زدم: زود باش دیگه توهم

حرص کل بدنمو گرفته بود اون لعنتی جونگکوک رو بهشون فروخته بود
خودشم به عنوان برده ، برده جنسی؟ مگه من میزاشتم؟ مگه میزاشتم یه تار مو ازش کم بشه؟مگه میزاشتم دست کسی بهش بخوره نه نه نمیزارم: کو این کشتی کوفتیت؟

آجوشی شونه هامو گرفت: آروم باش تهیونگ حالا که چیزی...
حرفشو قطع کردم: چیزی نشده؟واقعا؟ باشه خیالم خیلی راحت شد هویا بهت گفتم نقشت جواب نمیده

چیزی نگفتو سرشو تکون داد این بیشتر داشت عصبانیم میکرد.
آجوشی برگشت گفت: قول میدم برش گردونیم

پوزخندی زدمو رومو برگردوندم چی میدونستن از حالم

پنج دقیقه ای گذشت تا به کشتی گیو برسیم با عصبانیت روبه هویا گفتم؛ بگو به گشتن جونگکوک ادامه بدن حال این عوضی رو بعدا جا میارم:بگو بره جلوتر.

سری تکون دادو به خلبان اشاره کرد جلوتر رفتیمو جلوتر از شنونده صدای جونگکوک پخش شد...هذیون میگفتو تو حال خودش نبود بغض کرده بودم من نتونستم مواظبش باشم

صدای مردی رو شنیدم که به چینی می‌گفت: فکر نمی‌کردم گیو بتونه از همچین آدمی دل بکنه من باید خیلی خوشانس باشم که سر یه بیبی بوی خوشگلی مثل تو معامله کردم.
صدای جونگکوک بود: چی میگی...بهم دست نزن...بهت گفتم دست نزن بهم
‌-داری اذیت میکنی دیگه خیلی داری لجبازی می‌کنی
+چی شعر میگی به خودت دستامو باز کن

جونگکوک~

هیچی سردر نمیاوردم از حرفاش به هق هق افتاده بودم...
ملتمسانه بهش زل زدم:ولم کن تا الان کم بدبختی کشیدم اخه؟

خندیدو نمیدونم باز چی گفت هق هقم شدید تر شد داد زدم: ازت متنفرم بابا نمیبخشمت.

میدونستم گیو خیلی زرنگه ولی نمی‌دونستم در این حد چشمامو روهم فشار دادم تا قطره اشکام راهی گریه هام شن و جلوی دیدمو نگیرن، مرده که حالت تعجب کرده بود از حالتام اخمی کرد باز به چینی حرف زد...

با بیچارگی گفتم: نمیفهممت احمق بیا دستامو باز کن.

نزدیکترم شدو نگاه کثیفشو به لبام دوخت، عقب تر رفتم...
زیر لب غر زدو دستامو باز کرد، نمی‌دونستم کجام و باید چیکار کنم گردنمو محکم گرفتو پشت سرم وایستاد...
‌‌
از ترس کاری که میخواست بکنه یخ زدم...

گردنمو محکم تر فشار دادو هلم داد راه افتادیم، عوضی خیلی محکم گردنمو گرفته بودو نمیتونستم در برم... با صدای هلکوپتری که از دور میومد دستاش کمی شل شد...

از فرصت استفاده کردمو با ضربه محکمی با آرنجم زدم به سینش از دستش فرار کردمو خواستم بپرم تو آب...(ببخشید گند میزنم دلم میخواست اینجا تموم کنم😂)

صدای دو تا گلوله و بعدشم سوزش شدیدی تو هردو مچ پاهام حس کردم دیر بود واسه حفظ تعادل.

افتادم تو دریا و درد شدید پاهام نمیتونستم بالا بیام *فقط کافیه اسممو صدا کنی
هرچی توان داشتمو جمع کردم با بلند ترین صدایی که میتونستم داد زدم:تهیوووونگ

آبی که تو دهنم رفت باعث شد تا صدامو ببرم
نمیتونستم شنا کنم شایدم شاید دیر صداش کردم.

تهیونگ‌~

با دیدن اینکه شنونده از کار افتاد یخ زدم از دور کشتیشونو دیدم بی توجه از ارتفاع زیادی که از دریا داشتیم به سمت دریا شیرجه زدم من نباید بزارم چیزیت بشه

برخورد تنم با آب دریا منو به خودم آورد...
نفسی گرفتمو سمت کشتی شنا کردم:چراغ سیاه که تو جیب یونیفرمم بود رو با دستای لرزون در آوردمو زیر آب رفتم بخاطر استرس لعنتیم نفسم کم میومد

نمیدونم چقد گذشت چقد طول کشید تا به خودم اومدمو دیدم چند تا همکارا کنارمن و دارن دنبالش میگردن...

دنبال پسری که با اومدنش به زندگیم نور داد همون پسری که به زندگی بی روحم هیجان بخشید مثل آفتاب تو قلبم تابیدو گرم ترش کرد تهیونگی که هیچکسی رو محل سگ هم نمیداد رو عاشق کرد معشوقم کسی هست که هرکسی ببینتش عاشقش میشه حتی دریا!

معشوقی که حتی فرصت نکردم تا بهش بگم از وقتی دیدمش شده کل دنیام بالا اومدمو ریه هامو پر هوا کردم دوباره دنبالش گشتم دوباره،دوباره،دوباره...

نیم ساعت گذشت، یک ساعت، دو ساعت نبود جونگکوکم نبود حتی نتونستم با همین میم مالکیت صداش کنمو بهش بگم چقد عاشقشم بیخیال هرکی که تا الان پیشت نبود من پیشتم هم پشتتم ...
از فرط خستگی تموم تنم داشت میلرزید نمیتونستم درس حسابی شنا کنم

-سرگرد برگردیم دریا داره طوفانی میشه
چی گفت؟چی داشت میگفت؟برگردم؟بدون جونگکوک؟مگه میتونستم؟مگه میشد؟
یا انقد دنبالش میگردم تا باهم برگردیم یا منم خودمو تو دل حسود دریا جا میزارم...

-سرگرد
ادامه ی حرفشو نشنیدم ولی متوجه شدم که کسی نمیتونه مثل جونگکوک سرگرد صدام کنه و من دلم ضعف بره براش

بی‌توجه به صداهایی که سعی داشتن متوقفم کنن نفسی گرفتمو پایین رفتم یاد چشماش افتادم که اولین بار دیدمش با ترس بهم زل زده بود:تورو روح هرکسی که دوس داری لوم نده
از کجا میدونستم چشماش میشه همه دنیای من؟
‌یا وقتی که تا صبح تو بغلم خوابیدو موهای ابریشمیشو نوازش کردم یا خنده هاش وقتی با سونگیول بود...

جواب دلمو چی بدم بگم نتونستم نگهش دارم؟یا جواب سونگیولو که دوستتو سپردم به دل حسود دریا؟
بالا اومدمو نفسی گرفتم این آخرین باره....این آخرین باریه که میرم پایین یا باهاش برمی‌گردم یا دیگه هیچوقت بالا نمیام....

*ده روز بعد

وقتی برگشتم خونه سونگیولو دیدم که داره تلویزیون میبینه گفتم:بیدار نشد؟

ابرویی بالا انداخت:نه میگم، تهیونگ یبار دیگه ببریمش بیمارستان؟
همون‌طور که از پله ها بالا میرفتم گفتم:نه...

وارد اتاق شدمو سمتش رفتم دستمو لای موهاش بردم لبخندی زدم: بیدار نمیشی بیب؟
اکسیژن و فشارش نرمال بود...
کنارش دراز کشیدمو دستمو به لباش کشیدم باید خودمو نگه دارم تا این دوتا رو نچشم گونشو نوازش کردم

نمیدونم چقد به چشمای بستش نگاه کردم که خوابم برد...
دوباره همون کابوس، همون ترس از خواب پریدم...
خیس عرق بودم بلند شدم تا به آبی به صورتم بزنم که با صدای سرفه هاش متوقف شدم.

به سرعت سمتش برگشتم صورتشو قاب گرفتم: جوگکوک
سرفه هاش شدید بودن نشستم کنارش:چیزی نیس آب میخوای؟

دستمو گرفتو متوجه شدم نمیخواد برم سرشو به علامت نه تکون دادو سرشو رو سینم گذاشت موهاشو نوازش میکردم:چیزی نیس بیب آروم باش نفس عمیق بکش.
چند بار نفس عمیق کشید بغلم اومد رو پاهام  نشست و مچاله شد دستامو دورش حلقه کردم دارم میفهمم چقد کوچیکه
یکم طول کشید تا نفساش منظم شن دوباره موهاشو بوسیدم بوی توت فرنگی میداد.

با نوازش کردن موهاش ازش پرسیدم:خوبی؟
انگار منتظر این سوالم بود تا بزنه به گریه اول بی صدا اشک می‌ریخت و بعدش مثل یه بچه کوچیک هق هق میکرد...
هیچی نگفتمو موهاشو نوازش کردم...

سونگیول با نگرانی اومد اتاق که خیلی زود تغییر مود داد چون الان داشت به طرز نشستنمون با یه خنده شیطونی نگاه میکرد و بی صدا رفت بیرون.

با صدایی که گرفته بود گفت: تهیونگ
لباسمو تو دستش مچاله کرد با یه حالت کیوتی گفت:من خیلی ترسیدم اگه بهم تجاوز...
گونه هاشو پاک کردم:چیزی نگو پیشتم نمیزارم کسی اذیتت کنه.

چشاش دوباره اشکی شد:ولی اگه اون
اینبار جدی تر گفتم:چیزی نگو فقط به این چیزا فکر نکن

سرشو بالا آورد و نگام کرد:همشونو گرفتیم حتی پسرش زنشم فرستادیم پیش خانوادش
نگام میکرد دستمو رو گونش کشیدمو لبخندی زدم:من نمیزارم کسی اذیتت کنه

بی هیچ حرفی پیشونیشو رو سینم گذاشت
-میخوای واست آب بیارم؟
نچی کرد: اونقد که آب دریا خوردم سیرم.

دستمو نوازش وار روی کمرش می‌کشیدم...

کمی گذشت که واسه عوض کردم جو گفتم: نمیخوای سونگیولو ببینی؟کلی نگرانت بود صداش کنم؟
با تعجب ازم جدا شد: سونگیول؟
با خنده سرمو تکون دادم که بالاخره لبخندی رو لباش اومد خواستم صداش کنم که فرصت ندادو اومد تو.
زود گفت:پشت در وایستاده بودم فکر نکنیا میخواستم حرفاتونو بشنوم فقط کنجکاو بودم

جونگکوک~

بغلم کرد:گفته بودم مواظب خودت باشیا
خندیدم:چطور مگه میتونستم اصلا
نچی کرد:ولش کن مهم اینه الان خوبی
‌ با لبخند سری تکون دادمو چیزی نگفتم...

_____༺𝑷𝒂𝒓𝒕 17_____
ووت و کامنت؟

My Night Dream[فعلا متوقف شده]Where stories live. Discover now