༺𝑷𝒂𝒓𝒕 24

707 164 50
                                    

با نفس نفس ازش جدا شدم:داشتی خفم میکردیا سرگرد‌.
خندید: کاش کارم با خفه کردن تموم میشد...
معترضانه گفتم:تهیونگ بسه
خندیدو لپمو کشید: بیا بریم تو

خواستم ازش جداشم که مانع شد:ازم جداشی چطور راه برم؟
گفتم: ازت جدا نشم چطور راه برم؟

تک خنده ای زدو ازم جدا شدو دستشو دور کمرم حلقه کرد باهم از پله ها بالا رفتیم در اتاقو باز کردم رو تخت نشست.
خواستم براش لباس بیارم که دستمو کشید: لباس نمیخوام گرممه

کنارش دراز کشیدم:خودت گفتی لباس نمی‌خوایا فردا باید یادت باشه تقصیر من نیستا
خندید:چرا باید یادم نباشه
شونه ای بالا انداختم: از من گفتن
ولی باز بلند شدم لباس اوردم ولی با حوله دراز کشید

چند دقیقه تو سکوت گذشت که چپ چپ نگام کرد:صبر کن ببینم
اخمی کردو ادامه داد:تو چرا انقد تتو زدی؟

با خنده داشتم بهش نگاه میکردم، حالتش بنظرم بامزه بود، ولی چشمای خمارش خیلی جذابترش کرده بود.
با همون اخم گفت:نخند جواب بده
خندمو خوردم:بله نمیخندم

نچی کرد: پهلوتم تتو زدی؟خجالت نمیکشی؟
لبمو گاز گرفته بودم تا نخندم سرشو تکون دادو 
دستشو سمت لبام آورد و با انگشت شصتش لبمو از بین دندونام رها کرد: مگه بهت نگفته بودم گازش نگیر؟
لبخند شیطونی زدم: دوس دارم زخمی شه تا تو بوسش کنی.
ابرویی بالا انداخت: عه؟اگه لبامو میخوای اینکارا لازم نیس که

بدون اینکه وقتی بده لباشو رو لبام کوبید و لب پایینمو مک زد ازم جدا شد و دستشو نوازش وار به سمت گونه هام برد: از این به بعد مثل بچه خوب میگی چی میخوای دیگه لازم نیس زخمی کنی
ریز خندیدم: باشه سرگرد
لبشو گاز گرفتم بلندم کردو گذاشت رو پاهاش و صورتمو چلوند: اینجوری صدام نکن
با درد گفتم:آییی لپم

خندیدو صورتمو ول کرد دستاشو پشت کمرم گذاشت:حواسمو پرت کردی داشتم غر میزدم،من باید برم تتو زدن یاد بگیرم

خندیدم: تهیونگ بگیر بخواب
نچی کردو نگاهی به پهلوم کرد:باز خوبه تتو نکردی
دوباره اخمی کرد:یعنی چی اصلا؟یعنی رفتی پیش یکی لخت خوابیدی بعد طرف دو ساعت دستشو چسبونده به بدنت؟

با خنده داشتم به غر غراش گوش میدادم یهو گردنمو گاز گرفت: کسی بجز من نگات کنه چشماشو در میارم چه برسه به این که لمست کنه
صورتمو رو سینش گذاشتم:اگه بگم اینهمه از حرص خوردنات الکیه ناراحت میشی؟

از پاهام کشید و درواقع رو تخت دراز کشیدم روم خیمه زدو سوالی نگام میکرد...
خندمو خوردم:همشو خودم زدم
با تعجب گفت:چی؟
خندیدم: بله،یه دوستی داشتم اون بهم یاد داده
پوکر نگام کرد:یعنی میگی الکی انگشتمو اونروز بریدم؟
ابروهام بالا رفتن: اون روز...نمی‌دونستم انقد حسودی
لب برچید:حالا اونقدرم حسود نیستما
خندیدمو هلش دادم تا دراز بکشه :اره اصلا، خسته نشدی اینهمه وزنت رو دستاته؟

دراز کشید:الان که دقت میکنم چرا
گفتم: تهیونگ کاش ازت فیلم میگرفتم فردا نشونت بدم
نچی کرد:بیا بغلم دوری ازم
سرمو رو بازوش و دستمو رو سینش گذاشتم...

سرمو بالا اوردمو نگاهمو به چشماش دادم دستشو سمت موهام بردو نوازشش میکرد

سرمو سمت گردنش بردم و نفس عمیقی کشیدم، تکونی خورد:اذیت نکن بچه

گردنشو بوسیدمو عقب تر اومدم تا به چشماش خیره شم: اذیت نکردم ،فقط یکم شیطونمو شیطونی کردنو دوست دارم،دیگه اونم تحمل کن
خندید: عه؟که اینطور
لبخند دندون نمایی زدم:دیگهههه

لباشو رو لبام گذاشتو شروع کرد به بوسیدنم...
وقتی ازم جدا شد گاز ریزی از لبام گرفت:هم شیطونی میکنی، هم انقدر خوشمزه ای، مواظب باش کار دست خودت ندی

خندیدمو گفت: دیگه نمیزارم جایی بری حق نداری دیگه از کنارم جم بخوری
لبخندی زدم:دیگه هیچجا نمیرم.
نگاهی به تهیونگ کردم که خوابش برده بود بهش خیره شدم نمیدونم چقد بهش نگاه کردم منم خوابم برد

تهیونگ~

با سردرد شدیدی که داشتم ،،از خواب بیدار شدم
به زور چشمامو باز کردم کی خوابیدم؟ کی صبح شد؟چشمامو بستم...

دیروز حالم خیلی بد بود ، بعد از رفتن هویا بطری الکلی که تو کابینت بود رو پیدا کردم اون واقعا جونگکوک بود؟

زود چشمامو باز کردمو نشستم...
سر درد شدیدی داشتم ولی چیزی که دیدم جای خالی جونگکوک بود.

توهمشو زده بودم یا خواب بود؟نمیدونم، نمیدونم...
بغض گلومو گرفت: جونگکوک؟
هیچ صدایی نبود اینبار بلند تر گفتم؛جونگکوک هیچ صدایی نبود... شاید خواب بود؟

سرمو بین دستام گرفتم که صدای خودش بود :صب بخیر
سمتش برگشتمو همین باعث شد درد شدیدی تو سرم حس کنم،اخمی کردمو دستمو رو سرم گذاشتم.
سمتم اومدو کنارم نشست: چیشده؟
-فکر کردم بخاطر مستی توهم زدم سرم شدید درد می‌کنه
اومد تو بغلم و نفس عمیقی کشید: من جایی نمیرم پاشو برو دوش بگیر حالت درست میشه
روی دستشو بوسیدمو از جام بلند شدم:تو کجا بودی؟
لبخند دندون نمایی زد: زود باش برو حموم حولتم خودم میارم میدم برو فقط

جونگکوک~

با کلی غر غر فرستادمش حموم تند تند از پله ها اومدم پایین گوشیشو برداشتمو دوباره‌ به سونگیول زنگ زدم بلافاصله تماسو وصل کرد دوربینو برگردوندم : سونگیول ببین خوب شده؟

خندید:عالیه کوک نگرون نباش
گفتم: مطمعنی خوشش میاد؟
ریز خندید: مطعنم توهم برو لباساتو عوض کن کاری که بهت گفتمو حتما کن
دوربینو برگردوندم: روم نمیشه آخه
چپ چپ نگام کرد:میزنمتا برو ببینم
خندیدم:حالا ببینیم چی میشه من بعدا بهت زنگ میزنم باشه؟
با لبخند سری تکون داد: باشه مواظب خودت باش

بعد قطع کردن رفتم بالا...
کمدشو باز کردم، اون...همه ی لباسایی که اونروز واسم خریده بود، پیش لباسای خودش گذاشته بود...
‌‌
لبخند عمیقی رو لبام نشست، یکی یکی لباس هارو نگاه کردمو اخر سر یه تیشرت سفید با جین تنگ ،زاپ دار پوشیدم
موهامو شونه کردمو از بالم لبی که روی میز بود برداشتمو زدم و یه خط چشم نازکی کشیدم تو آینه به خودم خیره شدم
-جونگکوک؟
حوله و لباساشو برداشتمو چند تا تقه به در زدمو با دست دیگم چشمامو گرفتم و لباساشو سمتش گرفتم...
_________________
امیدوارم لذت برده باشین و به این پارت هم عشق بورزین.

My Night Dream[فعلا متوقف شده]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora