این پارت اسمات داره اگه دوست ندارین نخونین(کسایی که نمیخونن از جریان عقب نمیمونن)
دستمو از دورگردنش نوازش وار پایین تر کشیدم تا اینکه نزدیک عضوش نگه داشتم: دیگه اینکه...
تهیونگ~
سرشو بالا آوردو نگام کرد، چشمای خمارش خبر از حال بدش میداد
پوزخندی زدم، پسر کوچولوی کم طاقتم...
صدام زد:ته.
صداش پر از نیاز بود، پر از خواستن،خودمم دست کمی ازش نداشتم لبامو رو لباش کوبیدم متوجه حرارت بدنش شدم.
از لباش دل کندم و اجازه دادم نفسای لرزونش گردنمو نوازش کنه ، دستمو سمت نیپلش بردم از روی لباس لمسش کردم، صدای گوشیم مزاحم ترین صدایی بود که میتونست این لحظه رو خراب کنه...
تکونی خوردو از بغلم بیرون اومد: ام...من...برم گوشیتو بیارم فکر کنم سونگیوله توهم بیا خونه من خیلی گشنمه
قبل از اینکه چیزی بگم رفت
رفتم خونه و رو مبل نشستم از بالا با گوشی اومدو نشست تو بغلم
-ندونستم کی بود تا برم بالا قطع....
گوشیم دوباره زنگ خورد و نتونست ادامه حرفشو بگه.
با دیدن اسم سونگیول که روی صفحه گوشی نمایان شده بود خواست از بغلم دربیاد که مانعش شدم و با خنده گفتم: همینجا تو بغلم بمون میخوام واکنششو ببینم.
با خنده تماسو وصل کرد، ولی با دیدن مامانم و پدرم تو تصویر ، خنده رو لبمون ماسید...
ولی اونا داشتن با لبخند نگاهمون میکردم ، هرچند دیر شده بود ولی از بغلم بیرون اومد، منم مثل جونگکوک جا خورده بودم:س...سلام
لبخندشون پر رنگ تر شد:سلام پسر قشنگم تولدت مبارک
لبخند فیکی زدم: مرسی اوما خوب هستین؟
از اونور اوپا بود که گفت:جونگکوکی کجاس؟من برای اون پسر زنگ زدم فکر نکن بخاطر توعه
خندیدم و نگاهمو به جونگکوک دوختم که یکم اونور تر با لپای قرمز ایستاده بود دوباره سمت دوربین برگشتم:همینجاست کوک نمیخوای بیای؟
دستشو گرفتمو به زور کشیدمش کنارم...
با خجالت گفت:سلام
با خوشرویی جوابشو دادن:آیگو چه کیوته این موجود،یاااا تهیونگا مواظبش باش از وقتی سونگیول اومده از هر ده تا کلمش دوتاش جونگکوکه
سونگیول با پوزخند معناداری نگاهمون کرد:من باهاتون حرف خصوصی دارم،مخصوصا با جونگکوک یه تکنیک یادش داده بودم،تکنیک آشپزی چطور پیش رفت؟
خندید و با همون لپاش گفت:این فقط خودمو تو دردسر انداخت ،کیک خوب بود
کمی باهم حرف زدیمو بعد از قطع کردن جونگکوک تو خودش جمع شد
و با صدای آرومی گفت:خیلی بد شد من خیلی خجالت کشیدم
موهاشو نوازش کردم:نه اگه نمیدونستن یروز که خودم باید بهشون میگفتم
جونگکوک~
بعد از اینکه کیکو خوردیم تهیونگ میخواست بلند شه زودتر بلند شدم و دستشو گرفتمو سمت آشپزخونه کشیدم:میگم تهیونگی
پشت سرم میومد:جانم
با رسیدن به آشپزخونه دستشو ول کردم و سرمو انداختم پایین و هرچی مظلومیت داشتمو ریختم رو چشمام:یه چیزی بگم دعوام نمیکنی؟
-بستگی داره چی باشه
هرچند خیلی ناراحت بودم و صد البته میترسیدم ، ولی به زور تیکه های شکسته شده رو نشون دادم: ببخشید
نگاهی به شکسته ها کرد: این ماگ قهوه منه؟
لبمو گاز گرفتم و خیلی آروم گفتم:اوهوم
با مظلومیت نگاهمو به چشماش دادم:اصلا عمدی نبود من میخواستم از پشتش کاسه در بیارم یهو از کجا پیداش شد افتاد شکست بعد سونگیول هم گفت یادگاری مامانته و خیلی برات ارزش داشته و خیلی دوسش داشتی...
صدای بلند خنده باعث شد سرمو با تعجب بیارم بالا رو صندلی نشستو ادامه داد، منم با تعجب نگاهش میکردم ،یعنی آرامش قبل از طوفانه؟زدم شکوندم داره میخنده؟جونگکوک بدبخت شدی
بلاخره نفسی کشیدو با ته مونده خندش گفت:چرا باید بخاطر یه ماگ بی ارزش بخندم؟
بعدشم سونگیول سرکارت گذاشته اینو خودم خریدم چه یادگاری
دندونامو روهم فشردم:میدونی با حرف سونگیول از صب چقد استرس کشیدم همچین خودشو گرفته بودو میگفت وای تهیونگ بفهمه خیلی عصبانی میشه و فلان...
خندیدو لپمو کشید:خودت بهتر میشناسیش که، تازشم با ارزش ترین دارایی من تویی
لبخند غلیظی رو لبم نشست:یاااایاااا لوسم نکن سرگرد
خندیدو موهامو بوسید
چند دقیقه همینطور خیره بهم گذشت حوصلش سر رفته بود بلند شدو پرسید:خب چیکار کنیم؟
نگاهش کردم:هیچی، تو برو به کارات برس منم حیاطو جمع میکنم
با لحن منظور داری گفت:منظورم شبه بیب
جونگکوک~
لبمو گاز گرفتمو با چشمای گرد شده سمتش برگشتم:بی ادب
رفت سمت اتاقش: چیه ،چه امشب چه فردا شب من کارمو میکنم.
نچی کردم:تهیونگا اذیت نکن، بس کن
خندشو خورد: نه بیب تازه داره شروع میشه
با اخم گفتم:پررو
شاممون با خنده و شوخی گذشت...
بعد از اینکه میزو جمع کردم برگشتم سمتش، جلوی تلویزیون رو کاناپه نشسته بود حواسش پی فیلمی بود که داشت پخش میشد، رفتمو کنارش نشستم: من حسودیم میشه.
سمتم برگشتو لبخند زد،دستشو دور شونم انداختو سرمو به سینش تکیه دادم گفت:حسودی برای چی؟
خودمو بیشتر تو بغلش جا کردم: میخوام همه توجهت برا من باشه.
روی موهامو بوسید:همه توجهم برا شماس،این فیلم مورد علاقمه الانم که داریم باهم میبینیم
نگاهی به تلویزیون کردمو لب برچیدم، از فیلمای کلاسیک خوشم نمیومدو میدونستم قراره حوصلم سر بره ، ولی با این حال چیزی نگفتمو سعی کردم بتونم حواسمو جمع کنم تا شاید از فیلمه خوشم بیاد...
یه ربعی گذشت که اثری نکرده بود حوصلم سر رفته بود هوفی کردمو از گوشه ی چشم به تهیونگی نگاه کردم که داشت با دقت نگاه میکرد
لبخند شیطونی رو لبم نشست،چطور بود حواسشو پرت میکردم؟خب گردنش الان فاصله ای باهام نداره.
خودمو ریلکس بالا کشیدمو اجازه دادم نفسام گردنشو نوازش کنه،تکونی خوردو عضلات گردنشو منقبض کرد...
کافی نبود سرمو رو شونش گذاشتم.
نقطه به نقطه گردنشو خیس بوسیدم با هر بار بوسیدنش فقط عطش خواستنش بیشتر میشد،اولش بخاطر اذیت کردنش بود ولی الان خودمم دارم اذیت میشم اما آسوده خاطر از اینکه حواسش پی تلویزیونه و کاریم نداره، به بوسیدنو گاز های ریزم ادامه دادم...
تکونی خوردو سمتم خم شد، همین باعث شد تا دستامو محکمتر دور گردنش حلقه کنم، با سکوتی که خونه رو گرفته بود متوجه شدم تلویزیونو خاموش کرده:جئون جونگکوک شما که کار خودتو کردی پس ادامه بده
لبخندی رو لبام نشستو دوباره لبامو رو گردنش گذاشتم ولی نه من بیشتر میخواستمش
دستمو سمت دکمه های پیرهنش بردمو سه تاشونو باز کردم یکی از دستاش رو کمرم بودو با یکیش پهلومو نوازش میکرد لبامو رو تن داغش گذاشتمو ناشیانه مک زدم خندیدو دستاشو زیر باسنم گذاشتو از جاش بلند شد با صدای بمی زمزمه کرد؛ امروز بدنتم برا خودم میکنم کیم جونگکوک
خنده ی کوتاهی کردمو از کیمی که داده بود ذوق کردم هیچی نگفتم، رفت تو اتاق و درو با پاش بست گذاشتم زمینو با برخورد تنم بهش متوجه سفت بودنش شدم، و تازه ترس به جونم افتاد، قدمی به عقب رفتم که به میز خوردم فاصلمونو پر کردو با یه حرکت تیشرتمو در اورد
لباشو رو لبام کوبید،هم میخواستمش هم استرس اولین رابطه رو داشتم...
ضربان قلبم شدید تر و نفسام سنگین تر شده بودن، از لبام جدا شدو سمت گردنم حمله کرد مطمعن بودم یه کبودی تازه رو گردنم دارم، قلبم تحمل اینهمه هیجانو نداشت،مخصوصا وقتی کاملا بهم چسبیده بودو نمیتونستم نفس راحتی بکشم...
دستام ناخداگاه از ترس رو سینه هاشو نشست تا هلش بده، مچ دستامو گرفتو پشتم قفلشون کرد، با دست دیگش نیپلمو بین انگشتاش گرفتو فشار محکمی داد که آخی از بین لبام خارج شد
لباشو رو نیپله دیگم گذاشتو مکید
تکونی خوردم برای فرار از دستش ولی:تهههه؟
پیراهنشو در آورد و لبخندی زد: اینبار دیگه راهی برای فرار نیست هربار میای منو میزاری تو خماری بعدش فرار؟نچ
تلاشم برای خلاص شدن از دستبند بی فایده بود، دستامو از پشت دستبند زده بودو حتی نمیتونستم لمسش کنم، ولی حق داشت میخواستم بهونه جور کنم واسه فرار
خیسی لباش روی وی لاینم تنمو لرزوندو باعث شد دست از فکرو خیال بردارم، دستاش روی لبه شلوارم نشست، ملتمسانه اسمشو صدا زدم تا شاید جلوشو بگیرم:ته...
شلوارمو به همراه باکسرم پایین کشید:هییشششش.
خجالتم باعث شد تا خودمو جمع کنم، بالا اومدو برای آروم کردنم لبامو اسیر لباش کردو بوسه ی نرمیو شروع کرد در همون حین دستاشو دور عضوم حلقه کردو شروع به بالا پایین کردنش کرد...
تهیونگ~
از لباش جدا شدمو دوتا از انگشتامو وارد دهنش کردم، زبونشو لای انگشتان تکون میداد،با یه دستم نیپلشو فشار میدادمو و نرمه گوششو مک میزدم، یکم بعد ازش جدا شدمو انگشتامو بیرون کشیدم، بزاقش کش اومدو روی سینش ریخت
برش گردوندمو سرشو روی میز گذاشتم، از آینه به صورت سرخ شدش خیره شدم، انگشت اشارمو آروم واردش کردم شروع به جیغ کشیدن کردو پاهاشو تکون میداد که پام قفلشون کردم و انگشت دوممو هم واردش کردم که صداش بلند تر شد،تنگ بودنش طبیعی بود
خم شدمو انگشتامو بیرون کشیدم دستمو سمت دکمه ی شلوارم بردمو بازش کردم...
سمتم برگشتو جلوم زانو زد باکسرمو پایین کشیدو از درد خلاصم کرد، لبای داغش که روی عضوم نشست آه غلیظی از بین لبام خارج شد، سرشو گرفتمو حجم بیشتری از خودمو وارد دهنش کردم، چمشاشو بستو عوق زدنشو کنترل کرد
عقب اومدمو لایه ای از اشکو توی چشماش دیدم،اب دهنشو قورت دادو خیره به چشمام دوباره عضومو اسیر لبای گرمش کرد
سرمو عقب بردم و ناله تو قلویی کردم بلندش کردمو ازش خواستم رو تخت دراز بکشه سرش رو تخت بود و پاهاشو سمت شکمش جمع کرده بود و سوراخش بیشتر تو چشم بود سمتش رفتمو عضومو تنظیم کردمو یدفعه واردش شدم جیغ بلندی کشید و اشکاش پشت هم سر میخورد، بخاطر تنگیه دور عضوم ناله ای کردم
ازش کامل بیرون کشیدمو دوباره واردش میشدم تا اینکه بعد از چند دقیقه عادت کرد:میشه تندترش کنی
-حتما بیب
ضربه هامو محکمتر و سریع تر کردم،صدای ناله هاش و برخورد تنامون سکوت اتاقو شکسته بود.
دستبندشو کشیدمو از پشت به خودم چسبوندمش، دستامو دور کمرش حلقه کردمو ضربه های عمیق تری زدم تا نقطه ی حساسشو پیدا کنم
قوسی که به کمرش داد و ناله های بیشترش متوجه شدم بالاخره اون نقطه رو پیدا کردم محکمتر به همون نقطه ضربه زدم
اینبار از روی لذت ناله میکرد تا اینکه بدون هیچ لمسی روی تخت خالی شدو باعث شد سوراخش تنگ تر بشه و به لرز بیوفته، همین کافی بود برای ارضا شدنم،داخلش خالی شدم.
با صدای آروم و ضعیفی زمزمه کرد:آخخ پرم کردی بالاخره، ازش بیرون کشیدم، سوراخش متورم و قرمز شده بود با هربار نبض زدن کامم بیرون میریخت،لعنتی...
________________
اوکی ولی سر نوشتنش از خجالت آب شدم
حس میکنم زیادی بد شد اسماتش ولی امیدوارم لذت برده باشین منتظر ووت و کامنتای قشنگتون هستم.
YOU ARE READING
My Night Dream[فعلا متوقف شده]
Fanfiction[عاپ متوقف شده فعلا ادامه نمیدم هروقت شد اطلاع میدم انپاپلیش نمیکنمش] جونگکوک یه خلافکاره که زیر دست یکی از بزرگا کار میکنه ، برای فرار از پلیس اشتباهی وارد یه خونه میشه که صاحب خونه گیرش میندازه و کسی نیست جز کیم تهیونگ پلیس و پیش خودش نگه می...