༺𝑷𝒂𝒓𝒕 23

804 164 19
                                    

تهیونگ~
 
بطری الکلی که تو کابینت بود رو برداشتم و نفسمو حبس کردم و همشو تو یه نفس خوردم تلخیش حالمو بهم میزد، از جام بلند شدم:لعنتی

دوباره با فکرش گفتم: جز خودت هیچی نمیتونه حالمو خوب کنه کی برمیگردی
بطری که دستم بودو محکم به زمین پرت کردم، با صدای بلندی شکست...

-تهیونگ
سمت صدا برگشتمو خندیدم:انقد بی جنبه هم نبودم زود اثر کنه که تازه توهمم کنم

نزدیک تر اومدو با دستای سردش صورتمو قاب گرفت:تهیونگ

قطره های اشکش پشت سرهم رو گونه هاش سر میخوردن هنوزم باورم نمیشد اینی که روبرومه جونگکوکه

جونگکوک~

نمی‌خوام که این ناگفته بمونه حتی تو این حالتم جذابه.
دلم برا آغوشش تنگ شده بود خودمو انداختم بغلش و هق هقم شروع شد آره درسته من برگشتم حتی نتونستم دووم بیارم.

بین هق هقام گفتم: منو ببخش که انقد باهات بد بودم من رفتم فکر کردم حالم خوب میشه وابسته نمیشم ولی وقتی کنارتم حالم خوبه احساس امنیت دارم.

دستشو روی کمرم گذاشته دست دیگشو رو موهام و نفس عمیقی بین موهام کشید:برگشتی

هیچی نگفتم فشار دستاشو زیاد کرد: دلم برات تنگ شده بود کوچولوی تهیونگ

با لقبی که الان داده بود لبخند خجالتی زدم و آروم گفتم: ببخش
نچی کرد: من باید بهت میگفتم که نری تقصیر کنه
با تعجب پرسیدم: چیو میگفتی
ادامه داد: باید بهت میگفتم که دوست دارم شاید اگه میگفتم نمیرفتی کوک من هیچوقت این درارو قفل نکردم میخواستم فقط بترسی تا نری.

خندیدمو سرمو تکون دادم و گفتم:انگار یادت رفته قبلا دزد بودم واسه منی که هزارتا گاوصندوق باز کردم قفل در که چیزی نبود

دستامو رو سینش گذاشتم:میتونستم،ولی نخواستم چون دوست داشتم
لبخند محوی رو لباش نشست:چی؟
پرسیدم: ساعت چنده؟

گوشیو از جیبش در آوردو نگاهی بهش کرد: دوازده
لبخندم پررنگ تر شد: تولدت مبارک سرگرد
بخاطر فاصله قدیمون روی نوک پاهام ایستادم و لپشو بوسیدم: نباید میرفتم ولی از این به بعد توهم بخوای دیگه نمیرم

دستشو رو موهام کشید: یبار دیگه میگی
لبخندی زدم، شیطونیم گل کردو گردنشو طولانی بوسیدم و مطمعن شدم که جاش میمونه:دوست دارم سرگرد.

تو چشام زل زد: منم دوست دارم.
اخمی کردو چشماشو بست: جونگکوک سرم گیج میره
نچی کردمو ازش جدا شدم:بله دیگه نصف بطریو خوردی انتظار داری سرت گیج نره؟بیا بریم دوش بگیر
   ‌
دستشو دور گردنم انداخت، نمیتونست راه بره:کوک احساس نمیکنی زمین کجه؟بیا از اینور بریم

باید قبول میکردم تو مستی بامزه میشه،گفتم:زمین کج نیست تو نمیتونی راه بری،بیا من کمکت میکنم

نچی کردو بی توجه بهم برگشت، تا اومدم چیزی بگم که هردومون افتادیم استخر...

با سرمای آب هرچقد میتونستم رفتم تو بغلش چون برخلاف من داغ بود با خیسی آب لباسامون چسبیده بود به بدنمون و عضله هاش از پشت تیشرت سفیدش دیده میشد و این صحنه خیلی هات بود دستمو گذاشتم روی سینش...

موهای خیسمو از جلوی چشمم کنار زد:چه فرقی داره اینهمه راهو میخواستی ببریم حموم؟

خندیدمو سرمو تکون دادم...

یه چیزی یادم افتاد و اخمی کردم: صبر کن ببینم، تو چرا منو نبوسیدی؟
سوالی بهم خیره شد...

گفتم:چیه؟ندیدی وقتی اعتراف میکنن همو میبوسن
بی توجه بهم گفت: بیا ببوسم

لبخندی زدمو سرمو عقب تر بردم، نزدیک تر اومدو من باز عقب رفتم دوست داشتم سر به سرش بزارم...

نچی کردو حلقه دستاشو محکم تر کرد الان بدنامون کاملا بهم چسبیده بود و فاصلمونو به صفر رسوندو لباشو رو لبام قفل کرد...
لب پایینمو مک زد و منم چون چیزی بلد نبودم هرکاری انجام میدادو میکردم وقتی گاز ریزی از لبم گرفت خواستم ناله کنم که زبونشو داخل دهنم برد بعد از چند لحظه چون نفس کم آوردم دستمو رو سینش زدم
ازم جدا شدو هردو نفس عمیقی کشیدیم، دستشو رو گونم گذاشت:هر اتفاقی هم بیوفته نمیزارم بری.

لبخندی زدم:هر اتفاقی هم بیوفته نمیرم.
پیشونیمو بوسیدو تو چشمام خیره شد، گفتم:الان خیس شدیم کی قراره برامون حله و لباس بیاره؟

به لبه استخر تکیه داد و منو سمت خودش هل دادو روش افتادم: من که نمیتونم راه برم
خندیدم: باشه تو لباساتو در بیار منم برم حوله بیارم.

سری تکون دادم و هردو از استخر بیرون اومدیم.

مثل جوجه اردکا بدو بدو از پله ها رفتم و حوله هارو برداشتم و دوباره اومدم حیاط اما با دیدنش سرجام میخکوب شدم، عجب هیکلی داشتو پشت لباس قایمش میکرد...

-اقای محترم اگه دید زدنت تموم شد حوله رو بده
خندیدمو با خجالت رفتم کنارش، حوله رو، روی شونش انداختم: تو چطور پلیسی هستی که حتی رو بدنت یه خراشم نداری؟
‌ ‌
خندیدو بغلم کرد، لباسامو با آرامش در آورد و حوله رو دورم پیچید: آخه همه مثل تو خوش شانس نیستن که یکی بیادو زخماشو ببوسه
‌ ‌
خندم شدت گرفت و گفتم: اوه راس میگی حواسم نبود.

خواستم از بغلش بیام بیرون که نزاشت، ای من چقد بی جنبم، تا حالا صدبار منو با بالاتنه لخت دیده اینجوری دست و پاشو گم نکرده، بعد من...
نه جونگکوک شرایط فرق داره خب الان هم تو لختی هم اون اینجوری هم بهم چسبیدین...
‌وای دارم به چی فکر میکنم من؟ خب حق دارم انصاف نیست چون یکم مسته بدنش انقدر داغ باشه.

نوچ جونگکوک به خودت بیا انقد زود وا نده: بیا بریم تو.
-هوم؟
سرمو بالا آوردمو بهش زل زدم، با دیدن چشمای خمارش خندیدم: میگم بریم...

با گذاشتن لباش رو لبام حرفم نصفه موند...
با نفس نفس ازش جدا شدم: داشتی خفم میکردیا سرگرد‌.
خندید: کاش کارم با خفه کردن تموم میشد...
________༺𝑷𝒂𝒓𝒕 23_____
اوک ولی خودمم تو تعجبم که چقد اتفاق تو یه پارت انداختم بعدی اسمات باشه؟ امیدوارم لذت ببرین و به این پارت هم عشق بورزین ♥️🌚

My Night Dream[فعلا متوقف شده]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن