_ادیت نشده_
زمان حال :
.
.با صدای دور شدن ناگهانی استفن ، انگار قطرهای رنگ روی خاطراتش چکید و پخش شد ..
همه چیز از هم پاشید !
چشم هاش رو باز کرد و سر از شیشه مات گرفت
انگار حق با نت بود؛ استفن پاهای درازی داشت !
.
.جلوی مردی رو گرفته و با چشم بهش علامت میداد ،
آه..
بلند شد و به سمتشون رفت
مرد پالتو بلند خاکستری تیره به تن و کیفی به دست داشت ،
موهای مسیش بهم ریخته بود و چشمهای سبزش که از جدیت کنارههاش چین خورده بودند ، از اون فاصله هم خسته و کلافه بنظر میرسیدند ..نمی دونست چرا ؟ اما فکر می کرد این صحنه براش خیلی آشناس !
پا تند کرد ،
اون چهره براش آشنا بود و بهش سر درد میداد ..
.
.
.
اریک کلافه بود ..
مغزش زنگ میزد و سرش درد میکرد ،
تصویر گریه ی اون نوزاد از جلوی چشمش جم نمیخورد
فقط میخواست هرچی زودتر از اونجا دور شه و خودش رو توی تاریکی خونه و ذهنش حبس کنه !حوصله هیچ کسی رو نداشت و با نشون دادنش مشکلی ..
.
.
به فاصله استیو و چشم اریک که به خروجی دوخته شده بود ، نگاه کرد
از قیافه هاج و واج چارلز _اون پشت_ و برافروختگی اریک، معلوم بود اون پیشنهادشون رو قبول نکرده و تا گم و گور شدنش فرصت زیادی نمونده ..
نگاهش رو به استیو دوخت و سعی کرد با چشم سرعتش رو زیاد کنه
.
استیون - اریک لنشر !
همون جراحی که بهت گفته بودم ..
.
.
اریک هنوز به سمتی که استیو داشت میومد نگاه نکرده بود و همین حالاشم به اندازه کافی خسته و عصبی بود که اگر استیون میخواست همون بحث قبلی رو جلو بکشه، بتونه با چشمهای سرخ شدهاش قورتش بده !!
.
نگاه استیون همش سمت اون راهروی کذایی بود !!
.
منتظر و بیحس بهش چشم دوخت تا کنار بره و راه باز شه ..
استیون داشت قضیه رو کش میداد و اون حوصله معرفی شدن به یکی دیگه توی این شرایط رو نداشت ..!
بی حوصله اون رو نگاه کرد و خواست کنارش بزنه تا به راهش ادامه بده که با حضور قدم هایی که بلاخره بهشون رسیده و اون رو گیر انداخته بودن آهی کشید ..
.
کلافه پاش رو عوض کرده و سرش رو بالا آورد ...
.
.
سرش رو بالا آورد ،
نگاهشون بهم گره خورد ..
.
نگاه آبی ، غمگین و خسته
چشمهای سبز ، جدی و قرمز ..!قیافه مرد به نظرش آشنا میومد
آشنای آشنا ..
و صد البته که این الان هیچ اهمیتی نداشت !
.استیون توی معرفی سردستی کرده و این عجله و البته علامت دادنهای ضایعش نشون میداد وضعیت مهمه و استیو باید یکاری میکرد ..
.
اون کاملا براش توضیح داده بود که با زمان محدود و شرایط ویژه تونی و بچه ، تنها امیدشون برای نجات آنتونی فقط یه نفر میتونست باشه که اون هم سالها بود جراحی رو کنار گذاشته و بخاطر روحیه جدی و سختگیرش ، پیدا کردن و راضی کردنش تقریبا غیرممکن بود ..
.
این مرد حتما خودش بود
.
.
.
استیو - استیو راجرز !
محکم گفت و دستش رو جلو برد
اریک با مکثی طولانی اون رو آروم فشرد
دستش یخ زده بود !
اون مرد خودش بود ؟!!
جلوی اون چیکار میکرد ؟؟؟!
.
.
سعی کرد تمام جنجال های مغزش رو خاموش و روی صدای استرنج که انگار از صد فرسخ اونور تر میومد تمرکز کنه :
استیون - .. ما میدونیم که جراحی رو کنار گذاشتی و نمیخوای کار کنی ، اما وضعیت خیلی حیاتیه و تنها امیدمون تویی این وض ..
.
.
اب دهنش رو قورت داد،
گلوش خشک شده بود !
کلمات و صداهای پس زمینه توی گوشش زنگ میزدن و سرش بیشتر و بیشتر درد میگرفت ..
.
تصویر قطع و وصل میشد !
فقط و فقط اون چشم های غمگین، مستاصل و آبی رو میدید ..
لحظه ای شیو کرده ، جوون و در قامت یک ارتشی ..
و لحظهای مردی میانسال، که تارهای سفیدی ریشها و شقیقههاش رو رنگ زده و پیرهن سفیدش از کلافگی و اضطراب چروک شده و دکمه هاش باز مونده بود ..
.
.
.
YOU ARE READING
Fault ; fractures that moved (stony)
Romanceگسل ؛ شکستگیهایی که در آن سنگهای دو طرف صفحهٔ شکستگی نسبت به یکدیگر حرکت کرده باشند. ____________ درام/عاشقانه روانشناختی_پزشکی امگاورس+کمی چاشنی طنز خاطرات قدیمی +داستان دیدار زوجی عاشقانه همش در یک روز ! کاپل :استونی در کنار چریک ، استرنج_و...