بیست و چهار سال پیش (اریک )
استرس ، اضطراب و پشیمونی سرتاپاش رو در بر گرفته بود ..
دفعه دهمی بود که فاصله ی کوتاه بین بخش زایمان و در ورودی سالن رو طی می کرد
هی نگاهش بین ادمها میچرخید و باز به هیبت اون پسر و چشمهای مضطرب و مغموم آبیش می رسید ..
به دستکشها و روپوش سبز خونیش نگاهی انداخت
آهه ..
کلافه دستکشهاش رو درآورد و توی سطل فلزی کنار راهرو انداخت ..
کلاهش رو توی دستش فشرد و همزمان قدم توی یازدهمین دور متوالیش گذاشت ..لبش رو میگزید و کلافه توی موهاش چنگ میزد ،
باورش نمیشد واقعا داره همچین کاری میکنه ..اون داشت اینکار رو انجام میداد!!
گاد !!!
دندونهاش رو دوباره روی هم سایید و شقیقههای دردناکش رو فشار داد ،
موهاش اینبار بیشتر کشیده میشد و ..خدایان !!!
صدای تیک تاک ثانیهشمار ساعت آونگی روی اعصابش بود
پچ پچها هیاهو وار از پشت شیشه مات
"ورود ممنوع " رد میشدند و انعکاسش رو توی شیشه نشونش میدادند :چشمهاش سرخ شده و موهای نیمه کوتاهش بهم ریخته بود !
روپوش سبز تیره بدن نیمه لاغرش رو قاب گرفته و انگشتهای کشیدهای که همه به مهارتشون می بالیدند دور کلاهش مچاله شده بود ..
چشم بست و سهتا نفس عمیق کشید ..یک ..
دو ..
سه ...
آهاز روی فشار رگهاش بیرون زده و نبض میزدند !
ذهنش ، گوشش ، چشمهاش رو بست ..
تا پنج دقیقه نمیخواست چیزی رو
_ بخصوص اون صدای سرزنشگر ذهنش در مواجهه با جوون منتظر و نگاه آبی غمگینش _ حس کنه !سریع راه افتاد و پیش رفت ،
در رو کنار زد و مستقیم به سمت هدفش ؛
سرباز مضطربی که از صبح ، گذری دیده و بعد دوساعت تمام بهش چشم دوخته و فکر کرده بود ،
رفت ..مردِ بورِ چشم آبی ، مثل قدیسهای زیبا و دردمند که با وجود تمام آشفتگیش باز هم خیرگی خاصی داشت ،
هِی جلوی در اتاق عمل ، بین سیل رفت و آمد آدمها رژه میرفت و با نگرانی به علامت "ورود ممنوع" و هر جراح خسته و خونیای که ازش بیرون میومد چشم میدوخت ..با رد شدن آخرین دکتر و اظهار بیاطلاعی از امگا و فرزندش ، روی صندلی نشست و پاهاش رو با اضطراب تکون داد ..
ساعت 5:00 بود
دستهاش رو توی موهاش فرو برد و سرش رو به زیر انداخت ،
از زیر عمل رفتن پگی با اون وضع وخیم پنج ساعت گذشته بود !
YOU ARE READING
Fault ; fractures that moved (stony)
Romanceگسل ؛ شکستگیهایی که در آن سنگهای دو طرف صفحهٔ شکستگی نسبت به یکدیگر حرکت کرده باشند. ____________ درام/عاشقانه روانشناختی_پزشکی امگاورس+کمی چاشنی طنز خاطرات قدیمی +داستان دیدار زوجی عاشقانه همش در یک روز ! کاپل :استونی در کنار چریک ، استرنج_و...