چشمهاش رو باز کرد و با حس سوزش و درد عمیقی که توی تمام تنش-بخصوص سطح شکمش- میپیچید صورتش رو جمع کرد و هیسی کشید.
دیگه دستنبند و پارچه دور دهنش وجود نداشت؛ ولی پانسمانهای سفیدِ روی تنش نشون میداد تصاویر محوِ توی ذهنش حقیقت دارن.
نگاهش رو توی اتاق چرخوند، خبری از جانگکوک نبود؛اما با دیدن چاقوی مسی که کنارش روی بالشت قرار داشت به خودش لرزید...
دندون.هاش رو روی هم فشرد و چهره غرق در خوشی و نیشخندِ وحشتناک جانگکوک، که هنگام شکنجه کردنش به لب داشت رو به یاد آورد.
چشمهاش رو بست و اجازه داد تصویر نابود شدهای که از اون پسر داشت، از چشمش فرود بیاد و بالشت رو خیس کنه.
از جاش بلند شد و به کمک دیوار خودش رو به آینهای که ترک بزرگی اون رو دونصف کرده بود رسوند.
به بدنش نگاهی کرد، لکههای کبودی و مارک و حتی جای دندونهای جانگکوک به وضوح دیده میشد و توی قسمت گردن و شکمش به اوج میرسید.
نمیدونست زیر پانسمانهای سفید رنگ باید توقع دیدن چه چیزی رو داشته باشه، چون ملافههای سفید و جدیدِ روی تخت بهش اجازه نمیداد بفهمه تا چه حد داغونه.
با ناخنش لبه چسب پانسمان رو بلند کرد و با برداشتنش از روی زخم، از بین دندونهاش هیسی کشید و توی آینه به زخمی که مثل نقاشی روی بدنش کشیده بود نگاه کرد.
خطوط بهم پیوسته و عمیقی که در آخر با کنار خم قرار گرفتن شکل دمِ نهنگی رو به بالا رو تشکیل داده بودن پوستش رو نقصدار کرده بود.
لب پایینش رو با دندونهاش فشرد و سرش رو بالا گرفت، تا از فرود اومدن دوباره اشکهاش جلوگیری کنه.
بدنش تبدیل به بوم نقاشیای شده بود که با زخم، کبودی، خون و خراشهای زیاد رنگ و نقش گرفته بود و هنرمند این اثر کسی جز جانگکوک نبود!
دستش رو لبه تخت گذاشت، درد زخم روی شکمش رو نادیده گرفت و شلوارش که کف اتاق بود برداشت و به سختی و با احتیاط به تن کرد.
پلههای زیرزمین رو به آرومی به سمت بالا اومد و تو چهارچوب در به پسری که با چشمهای ذوق زده، شیرینیهای آردی توی دهنش بود برخورد.
اگر درست یادش میومد جین نام داشت، زیاد به این خونه نمیومد و جای دیگهای زندگی میکرد؛اما تمام کارهای اداری و کاغذ بازیها به عهده اون بود.
همیشه کُت و شلوار به تن داشت، موهای فندقی رنگش توی صورتش میریخت و کیف سامسونت دستش بود که اینبار به جاش ظرف شیرینیای توی دستهاش قرار داشت.
با دیدن تهیونگ عقب برگشت، به سختی شیرینیهای توی دهنش رو قورت داد و به پسری که با بالا تنه زخمی و پهلوی پانسمان شده ایستاده بود نگاه کرد.
YOU ARE READING
𝖮𝗋𝖼𝖺 {اُرکا} 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘷
Fanfictionاولش به همین خشونت خالصی که نشونش میدادی علاقه مند شدم. تو برای عاشق موندن زیادی خشن بودی نهنگِ قاتل من؛ اما حتی اگه در آخر تیکه های پاره ای از گوشت و پوستم باقی بمونه، اون ها هم متعلق به توعه! ( مناسب برای ذهنهای سادیسمی) ⊹₊ 𝖳𝗀 𝖼𝗁𝖺𝗇𝗇𝖾𝗅: @...