شبِ قبل
-از بین لبهای غنچه شدهاش هوفی کشید، هنوز هم میتونست عذابی که از فشرده شدن انگشتهای جین روی کمرش و نگاهِ اخم آلود و عصبیِ جونگکوک داشت رو حس کنه.
دستی به صورتش کشید، موهای بهم ریخته و حالتدارش رو روی پیشونیش مرتب کرد و همون لحظه با وارد شدن جین داخل اتاق دستش رو پایین آورد.
با گذاشتن انگشتهاش روی تخت دستش رو تکیه بدنش قرار داد، لبخند کوچیکی به لبهاش نشست و با نگاهِ خمار و چشمهای خستهاش حرکتِ مرد رو دنبال کرد.
جین با فاصلهی کمی روی تخت کنار تهیونگ لم داد، لبخند متقابلی به تهیونگ زد و درحالی که کف دستهاش رو به هم میکشید گفت:" میخوای بخوابی؟"
پسر کوچکتر سمتش چرخید، روی تخت جابهجا شد و با به پهلو قرار گرفتن دستش رو کنار سرش گذاشت و جواب داد:" نه... هرچند بخوام هم خوابم نمیبره."
نفسی با صدا از بینی مرد بیرون اومد، نگاهش روی اجزای صورت و چشمهای وحشی تهیونگ که حالا رد سنگینی از خستگی روشون نشسته بود چرخوند.
_دلم میخواد کاری کنم آروم بخوابی... بدونِ ترس و نگرانی داشته باشی، درست همونطور که میخوای.
تهیونگ با نوک انگشتش با روتختی بازی میکرد، خطوط و دایرههای نامفهومی رو کشید و بعد از دست کشیدن از حرکت انگشتش سرش رو بالا آورد:" چطوری؟"
لبهای جین کمی به دوطرف کشیده شد، با چشمهای درخشانش به نگاهِ خالی از امید تهیونگ رنگ داد و زمزمه کرد:" فقط کافیه بخوای تهیونگ... اگر جونگکوک از این خونه بره، دیر یا زود بقیه هم میرن... شاید... شاید واقعا وقتشه به زندگیت یه شانس دوباره بدی هوم؟"
تهیونگ که دوباره ذهن مشغولیِ تازهای پیدا کرده بود، سرش رو روی کف دستش جابهجا کرد و با پوزخندِ ناامیدی که زد پرسید:" با کدوم پول؟ من رسما همه چیزم اینجاست."
با شنیدنِ لحنِ خالی از ذوق و اشتیاقِ تهیونگ، انرژیِ جین کمی فروکش کرد؛ اما بعد از لحظه کوتاهی دوباره لبخند عمیقی زد و انگشتهای بیحرکت تهیونگ رو لمس کرد و نوازش داد.
_میتونی روی من حساب کنی تهیونگ، میتونی بیای با من زندگی کنی...نظرت چیه؟
نگاهِ گیج تهیونگ ردِ اخمی گرفت، ذهنش خسته بود و همینکه پلکهاش بین حرفهای جین بسته نمیشد جای امیدواری داشت.
اما نزدیکتر شدنِ مرد به صورتش رو حس میکرد، آروم پلک زد و به چشمهای جین خیره شد که مدام به لبهای خوردنی و نرمش زل میزد و دوباره چشمهاش رو زیرنظر میگرفت .
مرد به آرومی زمزمه کرد:" تاهروقت که بخوای... میتونی اونجارو خونه خودت حساب کنی، با هرشرایطی که بخوای... من میتونم برات فراهمش کنم."
YOU ARE READING
𝖮𝗋𝖼𝖺 {اُرکا} 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘷
Fanfictionاولش به همین خشونت خالصی که نشونش میدادی علاقه مند شدم. تو برای عاشق موندن زیادی خشن بودی نهنگِ قاتل من؛ اما حتی اگه در آخر تیکه های پاره ای از گوشت و پوستم باقی بمونه، اون ها هم متعلق به توعه! ( مناسب برای ذهنهای سادیسمی) ⊹₊ 𝖳𝗀 𝖼𝗁𝖺𝗇𝗇𝖾𝗅: @...