𝖧𝗎𝗋𝗋𝗂𝖼𝖺𝗇𝖾

1.5K 151 138
                                    

شانزده ساعت قبل

_دارم میام!

صدای زنگ با صدای فریاد مانندِ تهیونگ آروم نشد؛ بلکه پیوسته و رومخ‌تر از قبل تکرار شد، تا اینکه پسر مو خرمایی دستگیره در رو گرفت و فشرد.

برخلاف ذهنیتِ چندلحظه پیشش که میخواست سر مزاحم پرصدایی که دستشو روی زنگ گذاشته بود، از تنش جدا کنه با دیدن جین هیونگ عزیزش اخم‌هاش سست شد و لبخندی زد.

جین تا کمر سمت پنجره‌های خاک خورده خونه خم شده بود، تا اگر زنگِ خونه فایده نداره شروع به درکوبیدن و بعد شکوندن پنجره‌ها بکنه.

ولی با دیدن لبای آلبالویی رنگ و پوست کاراملی تهیونگ که با چشم‌های براق و صافش به چشم میومد درجا خشک شد، خنده‌ای سر داد و شوخی بی‌مزه‌ای کرد:"داشتم فکر میکردم فقط خودم زنده موندم!"

پشت بندش خنده شیشه پاککنی و کوتاهی کرد که بیشتر از تیکه‌ش تهیونگ رو به خنده انداخت، پسر کوچکتر از جلوی درکنار رفت و البته که جین هم برای وارد شدن اجازه نمیخواست.

وارد خونه شد و بعد از آویز کردن کُتش روی جالباسی سمت نشیمن رفت و کیف سامسونتش رو کنار میز انداخت و روی مبل ولو شد.

تهیونگ در رو بست و پشت سرش وارد خونه شد، همینطور که به سمت آشپزخونه میرفت پرسید:" به موقع رسیدی، داشتم ساندویچ درست میکرد."

با انگشتش سمت آشپزخونه اشاره کرد، با نگاه نرم و محبت آمیزی که از سمت جین دریافت کرد به قدم‌هاش ادامه داد و به سمت کابینتی که روش مشغول بود رفت تا مواد ساندویچش رو دوبرابر کنه.

برخلاف توقعش صدای جین درحالی که نزدیک و نزدیکتر میشد به گوشش خورد که با جمله "چیزی نمیخورم" دست رد به سینه غذا زده بود!

فاکینگ سئوکجین برای اولین بار تو عمرش تعارف به خوردن غذارو رد کرده بود؛ اما چه دلیلی داشت که اینجا بود؟

قبل از اینکه گستاخی روی ذهن تهیونگ تور پهن کنه خود جین پیش دستی کرد، از جاش بلند شد و درحالی که اپن آشپزخونه رو دور میزد توضیح داد:" نیومدم واسه خوردن... یچیزی بود که ذهنمو درگیر کرده بود. اما زیاد نمیمونم، لازم نیست به نامجون خبر بدی."

تهیونگ مثبت سرتکون داد؛ اما حالا که جین با پیچوندن جواب به کنجکاویش دامن زده بود بیشتر دلش میخواست دلیل اصلیِ اومدنش رو بفهمه. خطاب به بقیه جواب جین گفت:" نامجون هیونگ خونه نیست... چی ذهنتو درگیر کرده بود هیونگ؟"

جین کنارش ایستاد و پایین تنه‌اش رو به لبه اپن تکیه داد، لبخندی زدن و درحالی که با گوجه گیلاسیای قرمز رنگِ داخل ظرف بازی میکرد نگاهش رو بالا آورد.

نون ساندویچ بین انگشت‌های کشیده تهیونگ روی هوا مونده بود و با چشم‌های کنجکاوش به صورت جین نگاه میکرد.

𝖮𝗋𝖼𝖺 {اُرکا} 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘷Where stories live. Discover now