با ضربههای آخر و کم جونش روی تن پسر حرکت میکرد و عضوش رو به مال پسر میمالید، تا بالاخره روی شکمش خالی شد.
دستش رو از دور عضوِ کام شده یونگی و خودش باز کرد، تن بیجونش رو به سمت بالا تنهی یونگی کشوند و نوازشش داد.
سطح برفی پوست شکمش رو بوسید و برآمدگیهای کنار دندههاش رو لمس کرد، به چشمهای یونکی که از نفس نفس زدن بیحال و خمار بود نگاه انداخت و به سمت لبهاش رفت...
برای هزارمین بار توی این چند روز، لبهای نرمِ یونگی رو بوسید و به آرومی خودش رو توی آغوشش رها کرد.
یونگی بوسه عمیقی توی موهاش زد، با نوازشهای ریزی کمرش رو قلقلک داد و دستش رو پشتِ کمر پسر کشید.
هردو بیدار بودند؛ ولی چشمهای یونگی بسته بود، نفس عمیقی بیرون داد و از آرامشی که توی هیچ جای این خونه نمیشد پیدا کرد لذت برد.
بار دیگه با یادآوری این آرامشی که هوسوک باعثش شده عطر پسر رو بو کشید و کنارش تکون خورد، روی آرنجش تکیه کرد و بهش چشم دوخت.
صورتش رو نزدیک برد؛ اما قبلش با مرور صحنهها و چهره هوسوک درحین سکسشون که تمام شب بیدار نگهشون داشته بود، لبخند کوچیکی زد.
پرده پلکهای بسته و لبهای صورتی رنگ پسر رو از زیر نگاه گذروند و به آرومی لبهاش رو روی گونه هاش چسبوند.
با بوسه آرومی که روی پوست هوسوک نشست، صورتش رو کج کرد و از شدت رضایت هومی گفت و پلکهاش از هم باز شد.
نور خورشید کمکم از لابهلای پردهها به داخل نفوذ میکرد، نور محوی اتاق رو پر از روشنایی و دنیاشون رو تبدیل به رویایی زیبا کرده بود.
رویایی که مثل یه ابر بشدت میباره و وقتی خورشید حقیقت طلوع کنه، ممکنه همش به نابودی تبدیل بشه و همه چیز رو از بین ببره.
بوسهای دیگر روی لبهای شیرینش نشست و موهای یخی رنگ و براقش توسط انگشتهای نوازش دهنده یونگی کنار رفت.
یونگی سرش رو روی بالشت گذاشت و همراه با هوسوک به سقف خیره شد، توی فکر فرو رفت و بعد پرسید:
_میدونی چیه...؟
هوسوک هومی سوالی گفت و سرش رو به سمت یونگی چرخوند، روی پهلوش چرخید و بازوش رو سطحِ سینه برهنه پسر گذاشت.
دستش رو روی پوست تنش کشید و درحالی که انگشتهاش دایره وار روی شکم یونگی حرکت میکرد، چشم هاش بالا اومد.
یونگی توی نگاه کردن به دوتا تیلهی شکلاتی رنگ هوسوک تردید داشت، کمی این پا و اون پا پرید و لبش رو گزید و با مکث پرسید:
_وقتی اولین بار دیدمت...همیشه با خودم میگفتم چرا باید پسری مثل تو بازیچهی مردای چندش و کثیفِ این کلاب و اون کلاب شه؟
YOU ARE READING
𝖮𝗋𝖼𝖺 {اُرکا} 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘷
Fanfictionاولش به همین خشونت خالصی که نشونش میدادی علاقه مند شدم. تو برای عاشق موندن زیادی خشن بودی نهنگِ قاتل من؛ اما حتی اگه در آخر تیکه های پاره ای از گوشت و پوستم باقی بمونه، اون ها هم متعلق به توعه! ( مناسب برای ذهنهای سادیسمی) ⊹₊ 𝖳𝗀 𝖼𝗁𝖺𝗇𝗇𝖾𝗅: @...