::::::::::::::::::
Writer's Povچند روز بعد، تهیونگ سر پا شده بود. جواب آزمایش هاش نشون می داد که در سلامت کامله و بعد از چند روز فیزیوتراپی و کمک جیهوپ و نامجون دیگه مشکلی توی راه رفتن هم نداشت.
بعد از عوض کردن لباس هاش، به همراهی نامجون و جیهوپ بیمارستان رو ترک کرد.
شرکت بیمه اش هزینه های بیمارستان رو کاور کرده بود و حالا تنها نگرانیش دیدن جونگ کوک بود. با اینکه در اون لحظه هیچ چیزی رو بیشتر از این نمی خواست، ولی مطمئن نبود چی انتظارش رو می کشه.اون جونگ کوکی که اون شناخته بود امکان نداشت حالش خوب باشه و تهیونگ رو تنها بذاره... و اینکه تو کل این یک سال به دیدنش نیومده بود نشون می داد یه چیزی جداً اشتباهه. و تهیونگ می ترسید فکر کنه که چی. و آیا می تونه درستش کنه یا نه؟
بخاطر اصرار های زیادش، نامجون که پشت فرمون بود قبول کرد به سمت شرکت جونگ کوک بره.
جیهوپ یادآوری کرد:- این یه شرکت خیلی خفنه تهیونگ، فکر نکنم بتونی بدون وقت قبلی به دیدنش بری!
تهیونگ مصرانه گفت:
- اگه لازم باشه در شرکت می خوابم. من. باید. ببینمش.
با شدت کلمات رو بیان کرد و بعد کف دستای عرق کرده اش رو روی زانوش کشید. استرس داشت و دلش می پیچید، ولی باید خودشو قوی نگه می داشت.
بالاخره ماشین اون سمت خیابونی که درب ورودی برج سمت دیگه اش بود ایستاد. تهیونگ از توی پنجره به برجی که توی عکس هم دیده بود نگاه کرد و با دیدن اسمش ناخواسته پوزخند زد. دال مستر... ارباب عروسک. تمسخرآمیزه.ماشین مشکی رنگی جلوی درب برج متوقف شد و با پیاده شدن دو بادیگارد و بعد ظاهر شدن جونگ کوک، نگاه تهیونگ به سمتش کشیده شد.
ضربان قلبش در آنی بالا رفت و نفهمید کِی از ماشین پیاده شد و به اون سمت خیابون دوید... این بهترین شانسش بود!
با رسیدنش به ماشین، با نفسی بریده آروم صدا زد:- جونگ کوک...
جونگ کوک که جلوی در عقب ماشین ایستاده بود با شنیدن صدا، به سمتش برگشت و عینک آفتابیش رو از روی چشماش برداشت. چند تار از موهای کوتاه مشکیش با باد ملایمی که می وزید روی پیشونیش ریخته بود و با چشمایی ریز شده و متمرکز لب زد:
- شما؟
تهیونگ حس می کرد با اون کلمه خنجر خورده. دستاش آروم می لرزیدند و سعی کرد با مشت کردنشون لرزشش رو مهار کنه:
- جونگ کوک... منم! تهیونگ!
با لحن شوکه و آرومی گفت و جونگ کوک متعجب نگاهش کرد. بعد کم کم ابروهاش بالا پریدند:
- اوه... آقای کیم... از دانشکده... درسته؟ خیلی وقت شده! اینجا چیکار می کنین؟
با لحن تقریبا روشن و راضی از بخاطر آوردنش بلند گفت و کنجکاو به تهیونگ مات شده خیره شد.
راجب چی حرف می زد؟ آقای کیم؟ از دانشکده؟
این یعنی فراموشی نگرفته بود... ولی چطور... چطور تهیونگ رو بخاطر نمی آورد؟
ولی قبل از این که جوابی بده جونگ کوک آروم حرکت کرد و با کنار رفتنش از جلوی در، جیمین از ماشین پیاده شد و باعث خشک شدن تهیونگ شد.
YOU ARE READING
𝐂𝐫𝐚𝐳𝐲 𝐃𝐨𝐥𝐥 | KOOKV
Fanfiction[Completed] با اطمینان بدن تهیونگ رو محکم به خودش فشرد و عطر تنشو رو نفس کشید. نباید می ذاشت تهیونگ رازشو بفهمه و ترکش کنه. آره. این هرگز قرار نبود بفهمه. هرگز. 𝐶𝑜𝑢𝑝𝑙𝑒 : 𝐾𝑜𝑜𝑘𝑣, 𝐾𝑜𝑜𝑚𝑖𝑛 𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒🤍, 𝑆𝑚𝑢𝑡+𝟏𝟖🚫...