"part 8"

47 10 7
                                    


سانها:
یک ماه از اومدنم به اینجا گذشت و تونستم گرگ درونمو بیدار کنم بین برای معرفی من به بقیه یه مهمونی ترتیب داده استرس تمام وجودمو گرفته میترسم خراب کنم نتونم رهبر خوبی باشم....
دور تا دور خونه رو راه رفتم تا استرسم کمتر بشه اما نشد.....

+چرا ایتقدر راه میری؟
-استرس دارم اگه اشتباه کنم چی میشه مونبین
+استرس نداشته باش چیز خاصی نیست آموزش دیدی

رفتم تو آشپزخونه تا شیرینی بپزم و حواسم از این موضوع پرت شه....
وسایل مورد نیازو اوردم....
آرد رو ریختم توی ظرف و بقیه موادو اضافه کردم
و با همزن برقی شروع به هم زدنشون کردم تا خوب مخلوط شن....

+اوووو بیبی داره شیرینی میپزه به به
-آشپزی همیشه آرومم میکنه
+پس من چی
-یعنی چی
+من آرومت نمیکنم....:(
-اها نه تو فرق داری
+چه فرقی؟
-خب امممم.....
+نمیخواد اصن بیخیال

اومد پشت سرم و از پشت بغلم کرد....

-چه کار میکنی ممکنه مواد شیرینی بریزه
+دارم خودمو اروم میکنم توام اروم انجام بده نمیریزه

سرشو کرد توی گردنم و جای جایه گردنمو بو کشید.....

+دلم برای بوت تنگ شده بود
-ولی دوره ی هیتم نیست که بو بدم
+این بود بدنته که فقط جفتت حسش میکنه....

بالاخره مواد رو حسابی مخلوط کردم و میخواستم بریزم توی قالب هرکاری کردم نتونستم از حصار دستای مونبین خلاص شم....

-بزار برم باید اینارو بریزم توی قالب
+خودم میبرمت

آروم همونجوری که دستاش دور کمرم حلقه بود یکم بلندم کرد و بردم سمت کابینت قالبارو برداشتم و شروع کردم به ریختن....
باز دوباره مونبین بلندم کرد و این دفعه به سمت توستر برد....

قالبارو گذاشتم و روشنش کردم و زمانشم برای پخت شیرینی ها مشخص کردم.....
ظرفارم شستم و گذاشتم سره جای خودشون....

هنوزم مونبین بهم چسبیده بود....

-نمیخوای ولم کنی
+نه

هوفی کشیدم و رفتم به سمت پذیرایی مونبینم باهام اومد....
بالاخره حلقه ی دستاشو باز کرد....

+خب میخوای فیلم ببینیم تا شیرینی ها اماده شه
-فکر خوبیه چه فیلمی؟
+ترسناک
-من ترسناک دوست ندارم
+اوکی پس واست کارتون میزارم
-آخخخخ جووووون

نشستم و با ذوق کارتونمو تماشا کردم هنوزم که هنوزه کودک درونم زندس....

-اممم میگم به سوبین نباید خبر بدیم یک ماهه ازم بی خبره
+نیازی نیست
-یعنی چی نیازی نیست اون دوسته منه دانشگاه میریم باهم
+لازم نیست بری دانشگاه
-من بردت نیستم که بخوای اینجا زندانیم کنی

+درسته نیستی اینجا مدرسه و دانشگاه هست اسمتو مینویسی دانشگاه و میری
-پس سوبین چی
+اون جاش اینجا نیست خودش باید بره دانشگاه توام باید فراموشش کنی
-نمیشهههه

 𝘽𝙄𝙉𝙎𝘼𝙉Where stories live. Discover now