"Part 11"

35 8 5
                                    

سانها:

صبح با نوازش دسته مونبین از خواب بیدار شدم...
بلند شدم و رو تخت نشستم خابالو بودم چشمامو مالیدم.....

+صبح بخیر
-صبح بخیر
+پاشو دست و صورتتو بشور بیا بریم صبحونه بخوریم و حرکت کنیم

از جام بلند شدم رفتم سمت دستشویی دست و صورتمو شستم اومدم بیرون رفتم سمت آشپزخونه و صبحانمو خوردم...

+کجا میخوایم بریم؟
-ورزش دوست داری؟
+آرهههه خیلییی
-پس برو حاضر شو بریم یه ست ورزشی واست خریدم تو کمده بپوش بریم...

از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاق دره کمدو باز کردم و لباسارو پوشیدم..
یه ست ورزشی قرمز سفید بود خیلی دوسش داشتم....
ساعتمو برداشتم انداختم دستم....

رفتم پایین مونبین داشت وسایلارو میزاشت تو ماشین رفتم کمک و باهم وسایلارو گذاشتیم تو ماشین و سوار شدیم و حرکت کردیم....

بعد چند دیقه رسیدیم یه زمین تنیس بود...
از ماشین پیاده شدم.....
دوتا دسته تنیس و یه توپ مونبین آورد....

+بلدی بازی کنی؟
-نه حرفه ای نیستم زیاد
+خودم بهت یاد میدم هرکاری کردم توام انجام بده.....

شروع کرد به تکون دادن و بازی با تنیس منم سعی کردم ازش تقلید کنم تا یاد بگیرم....
هرچی تلاش کردم نشد....

+اینجوری نباید بگیری اشتباهه
اومدم پشتم بغلم کرد و حرکت دستم گرفتن صحیح تنیس رو بهم یاد داد....
+خب حالا یاد گرفتی بریم برای بازی....

مونبین اونور زمین وایساده بود منم اینور شروع به بازی کردیم.....
دست اول رو من بردم حسابی ذوق کردم و بالا پایین پریدم....
دست دوم و سوم رو مونبین بود....

قرار گذاشتیم هرکی باخت هرچی که برنده گفت رو انجام بده....
حوله رو برداشتم و سرو و صورتمو باهاش پاک کردم و بطری آبمو از توی کیفم برداشتم و سر کشیدم.....

نشستم روی نیمکت تا خستگی بگیرم....
مونبین اومد کنارم نشست....

+کارت خوب بود بیبی....
-فقط دسته اولو بردم....
+یکم تمرین کنی از منم بهتر میشی...
-خب حالا یه کار من میگم تو باید انجام بدی یه کارم تو باید بگی من انجام بدم....
+طبق قرارمون...
-من فعلا کاری ندارم تو چیزی میخوای بگو من انجام بدم....

+اممم خودت میدونی چه کار باید بکنی ببینی خوشگلم...
با یه لحن شیطانی اومد کنار گوشم و گفت و پوزخند زد....
-یااا نمیخوام باز لنگ بزنم....
+ما قرارمون همین بود پس باید قبول کنی...
-باشه ولی نوبت منم میرسه.....
زد زیر خنده و با حرص نگاش کردم....

از جام بلند شدم و با حرص وسایلمو جمع کردم....
+چرا عصبانی میشی بیبی...
- عصبی نشدم
بیا میخوام ببرمت یه جای خوب...
دستمو گرفت و برد به سمت ماشین سوار شدم و جلوی یه مغازه نگه داشت....
اومد طرفم و درو باز کرد بیا پایین...

از ماشین پیاده شدم و بیصدا دنبالش کردم...
یه مغازه پر از حیوانات خانگی بود....
عاشق اینجا شده بودم....
همیشه دوست داشتم یه گربه داشته باشم عاشق گربه هام.....

رفتم سمت قسفه گربه ها.....
یه گربه ی کوچیک و ناز بود خیره شدم بهش...
خانمی که مسئول اونجا بود اومد سمتم،

مسئول: این گربه رو از توی خیابون پیداش کردیم پدر و مادرش توسط حیوانات دیگه کشته شده بودن وقتی اوردیمش اینجا خیلی کوچیک بود دوسش داری؟

- آره خیلی زیاد....
+میخوای واست بخرمش عزیزم؟
با ذوق به مونبین نگاه کردم و سر تکون دادم...
+ نمیخوای حیوونای دیگه رو ببینی؟
- نه همینو میخوام....

مسئول: این گربه نیاز به مراقبت های زیادی داره تازه چهار ماهشه باید خوب ازش مراقبت کنید و بهش عشق بدید....

رفتم سمت زنه و گربه رو ازش گرفتم خیلی خوشگل و کوچیک بود آروم نازش کردم....
غذاها و وسایل مورد نیازشو مونبین خرید و سرپرستیشو به عهده گرفتیم....

سوار ماشین شدیم خم شدم سمته مونبین و بوسه ای روی لپش کاشتم و ازش تشکر کردم....
ماشینو سمت پارک بزرگی که نزدیکیه اونجا بود حرکت داد...
پیاده شدیم و وسایلو چیدیم و پیک نیکو شروع کردیم....

مونبین مشغول سرخ کردن گوشتا روی باربیکیو شد منم بقیه چیزارو آماده کردم...

میز کوچیکی آورده بودیم گذاشتیم وسط و روشو چیدم مونبین گوشتارو آورد و مشغول خوردن غذا شدیم....

یه دختر کوچیکی که گل فروش بود اومد سمتمون...
مونبین با لبخند به سمت دختر رفت و سرشو نوازش کرد و یه دسته گل ازش ازش خرید....
اومد سمتم و با لبخند گلو جلوم گرفت....

+تقدیم با عشق....
-عاشقتممممم....

یه شاخه گل از روی دسته گله برداشت و کنار موهام زد.....
لبخند زدم و به منظره ی روبه رومون خیره شدیم....
چشمامو بستم سکوت بیمون بود....
با تکون خوردن چیزی روی پام چشمامو باز کردم...
گربه کوچولومون روی پاهام خوابش رفته بود نوازشش کردم...

یا مونبین قدم زدیم و گربه بعد از یه استراحت کوچیک تو بغلم بود و راه میرفتیم...
رفتیم توی مغازه و لباس و کلی چیزای دیگه خریدیم و برگشتیم خونه.....

خریدارو اوردیم خونه و هرکدومو سره جای خودش گذاشتیم....
تخت گربه رو اوردیم و گذاشتیم توی اتاق مشترک منو مونبین یکم غذا بهش دادیم و رفت توی جاش و خوابید.....

خیلی دوسش داشتم....
- مرسی بینی واسه خریدن این گربه ی ناز خیلی خوشگله و دوسش دارم....
+هرکاری میکنم تا خوشحال باشی با این گربم سعی کردم اگه ناراحتت کردم از دلت درارم...
- ناراحت نشدم...
+هومم چرا از اون همه حیوون اینو برداشتی
- چون این مثل خودم خانواده نداره،،، همینجوری که تو خانواده ی من شدی منم خواستم باهم خانواده ی این گربه کوچولو باشیم و باهم بزرگش کنیم....

مونبین پیشونیمو بوسید و رفت لباساشو عوض کرد منم از جام پا شدم و مشغول عوض کردن لباسام شدم و از خستگی نفهمیدم چطوری توی بغل مونبین خوابم برد.....

_________________________
                                   ___________________

سلام اینم از پارت جدید..
ووت و کامنت یادتون نره....
از این به بعد یه روز درمیون آپ میکنیم....❤

 𝘽𝙄𝙉𝙎𝘼𝙉Where stories live. Discover now