دکتر، قرصها رو بهش داد و با کلافگی رو به امگایی که میدونست این قرصها حالش رو بدتر میکنه گفت:-این قرصها موقتاً از هیتت جلوگیری میکنن. متوجه شدی بچه جون؟ موقتا!
جونگکوک بهسرعت قرصهارو گرفت و از دکتر تشکر کرد.
از بیمارستان خارج شد و بعد از خوردن قرصها، به سمت محلکارش حرکت کرد.
میشه گفت که جونگکوک یه امگای کیوت و کوچولو بود که اگه میدیدیش دلت میخواست توی بغلت فشارش بدی.
اما هیچکس نمیدونست که این امگای کیوت و کوچولو، وقتی وارد هیتش بشه تبدیل به یه پسر شدیدا هورنی میشه که تا نیازش بر طرف نشه آروم نمیگیره.ولی اون امگای کیوت زیادی حساس بود و با هیچکس غیر از یه آلفا که حتما باید تایپ ایده آلش باشه وارد رابطه نمیشد.
و نکتهی قابل ذکر اینه که اون هیچوقت توی این 19 سال تایپ ایده آل، یا جفتش رو پیدا نکرد.
و مشکل دقیقا همینجاست. از اونجایی که اون مجبوره همیشه کار کنه، نمیتونه توی دوران هیتش، تو خونش بمونه و بیرون نیاد.
به همین دلیل همیشه با استفاده از قرص، جلوی هیتش رو میگرفت و با اینکارش به بدنش آسیب میزد و باعث میشد هر هیتش از قبلی دردناک تر بشه!
اما زندگی یه پسر 19 ساله که خانوادهای نداره و مجبوره همیشه سر کار باشه، وقتی برای موندن توی خونه و کنار اومدن با هیتش رو نداره.بعضی وقتها به خودش غر میزد.
"حتما باید تایپ ایدهآلت باشه احمق؟ تا کی میخوای درد بکشی؟ برو بار مخ یکی رو بزن!"جدال و دعواهاش با خودش ادامه داشت و بحثهاش هیچوقت به نتیجه نمیرسید. اون یه امگای هورنی بود، اما حساس.
***
وارد رستوران شد و به اطراف نگاهی انداخت.
چندتا مشتری توی رستوران بودن و خبری از اون آجومای غرغرو نبود.
خواست با سرعت بره و لباسهاش رو عوض کنه تا بره سرکارش؛ اما به شخصی برخورد کرد و سریعا سرش رو بلند کرد تا اون رو ببینه.
با دیدن خانوم لی، با ترس عقب رفت..
-س... سلام خانوم لی.
-ساعت چنده جئون؟
-م... متاسفم.
زن نگاهی به سر تا پای پسر کوچیکتر کرد و لب زد:
-کجا بودی؟جونگکوک سرش رو انداخت پایین و جواب داد:
-بیمارستان.-برو سر کارت. دفعه بعدی که دیر کنی گزارشت رو میدم به رئیس، بچه!
جونگکوک تعظیمی کرد و رفت تا لباسهاش رو عوض کنه.
***
بعد از تمومشدن کارهاش، از رستوران خارج شد.
خیابون زیادی خلوت بود و این نشون میداد که اون باز هم تا دیروقت مشغول کار بوده.
سرعت قدمهاش رو زیاد کرد تا زودتر به خونش برسه و از این خیابونها و کوچههای ترسناک فرار کنه. فقط دوتا کوچه با خونش فاصله داشت.
توی کوچهی تاریکی که همیشه ازش میترسید پیچید و با ترس و نگرانی به اطراف نگاه کرد.
دستش رو توی جیبش برد تا گوشیش رو بیرون بیاره و با استفاده از نورِ گوشیش، بتونه حداقل جلوی پاهاش رو ببینه؛ اما خیلی ناگهانی توسط کسی کشیده شد و به دیوار برخورد کرد.
YOU ARE READING
My Horny Omega [Vkook]
Romance[Completed] چی میشه اگه یه شب که جونگکوک توی راهِ خونشه، به یه آلفای زخمی بر بخوره و ببردش خونهاش تا بهش کمک کنه؟ و چی میشه اگه اون آلفای زخمی، دقیقا تایپ کوک باشه و اون امگا کوچولو با دیدن اون آلفا، بره توی هیت؟ ...