ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀"EP.17"

525 96 37
                                    

همه جا رو سکوت فرا گرفته بودو فقط صدای نفس های تهیونگ که از شدت دست پاچه شدن زیاد به گوش میرسید، شنیده میشد.
دستاشو بالا آوردو رو قفسه سینه جین قرار داد، اروم به عقب هلش دادو به زور زمزمه کرد
ته:چیکار میکنی؟
جین سکوت کرده بودو حتی یک سانت از جاش تکون نخورد، نگاهشو رو لبای تهیونگ نگهداشته بود.
خودشم نمیدونست چرا داره اینجوری رفتار میکنه! دلیل این همه کششی که به تهیونگ داشتو نمیدونست.
تنها چیزی که بهش اطمینان داشت این بود که دلش میخواست لبای شیرین پسر جلوشو عمیق میک بزنه و مهر مالکیت روش به جا بزاره.
جین خوب میدونست که اینکار اشتباهه، میدونست که کوچیک ترین نزدیکیش به تهیونگ اونارو از هم دور میکنه ، بخاطر تهیونگ باید از دلش، از خواستش میگذشت. اما میدونست که ی روز اون لبارو برای خودش میکنه
" کیم سوکجین ستاره آسمونتو از دست نده"
جین با خودش گفتو نگاهشو رو چشمای پسر رو ب روش قفل کرد.
جین:فلفل..
دستشو دراز کردو جای فلفلو از پشت تهیونگ برداشتو سمته گاز حرکت کرد، پشتشو به تهیونگ کردو نفسشو بیرون داد ، چند لحظه چشماشو بستو دوباره مشغول اشپزی شد.
جین:میتونی میزو بچینی
تهیونگ با بهت بهش نگاه کردو اروم نفسشو بیرون داد از رو کانتر پایین اومدو مشغول چیدن میز شد...
ته:حرفاي منو دكترو شنيدي؟
جين بدون اينكه عكس العملي نشون بده سرشو تكون داد.
ته:اگه از من بدت بياد درك ميكنم، فقط لطفا تظاهر نكن
پشت ميز نشستو نگاهشو به دستاش كه روي ميز داخل هم قفل شده بودن انداخت، نفسشو بيرون دادو لبخند تلخي زد. جين همونطور كه غذارو، روي ميز ميزاشت زمزمه كرد.
جين:چرا بدم بياد؟ چرا بايد تظاهر كنم؟
ته:نميخوام برام دلسوزي كني!
سوكجين نفسشو بيرون دادو پشت ميز نشست، بشقاب تهيونگو از جلوش برداشتو شروع به ريختن غذا كرد.
جين:تظاهر و دلسوزي؟ براي چي؟ اين لقباي چرت به من نميچسبه، داستانت دلسوزي داره اما من آدمي نيستم كه دلم براي كسي بسوزه.
بشقابو جلوي تهيونگ گذاشتو جفتشون مشغول خوردن شدن، تهيونگ مثل هميشه ساكت بودو سعي ميكرد زياد با جين چشم تو چشم نشه، از اينكه جين بخاطر گذشتش رفتارش باهاش عوض نشده خوشحال بود، كنار جين از اينكه خودش باشه نميترسيد.
جين زير چشمي نگاه تهيونگ كه با غذاش بازي ميكرد انداخت.
جين: خب؟ دكترت چيا گفت؟
تهيونگ نفسشو بيرون دادو اروم زمزمه كرد.
ته:گفت قبلا تو رابطه بودم يا نه؟ بايد سعي كنم وارد ي رابطه بشم
جين:خب؟ الانم هستي.
ته:ي رابطه واقعي
سوكجين نگاه تهيونگ كردو از رو عصبانيت خنديد.
جين: الان ميخواي دنبال رابطه واقعي باشي؟
با حرص گفتو تو چشماي تهيونگ زل زد، تهيونگ نگاهشو از جين گرفتو نفسشو بيرون داد.
ته: فقط بايد سعيمو بكنم، دكتر گفت به روند درمانم كمك زيادي ميكنه چندتام قرص بهم داد تا جلوي حمله هامو بگيره.
جين: آااهان خوبه، بريم برات دنبال پسر يا شايدم ي دختر بگرديم
چنگالشو رو ميز انداختو از جاش بلند شدو سمته خروجي اشپزخونه قدم برداشت.
جين: كل اشپزخونه رو تميز كن!
بلند گفتو از آشپزخونه بيرون رفت، همونطور كه از پله ها بالا ميرفت زير لب غر ميزد
جين: وارد رابطه بشم! آره باشه بفرما برو بفرماا، اين دكترا هيچي حاليشون نيست، اگه ميخواد وارد رابطه بشه خب بيا به من بگو!
در اتاقو محكم باز كردو وارد شد، لبه تخت نشستو نفسشو بيرون داد، بلافاصله از جاش بلند شدو تو اتاق شروع به راه رفتن كردو تو فكر فرو رفت.
تهيونگ با تعجب به كاراي جين زل زده بود، حتي بعد از رفتن جين چند ثانيه به جاي خاليش خيره مونده بود،از پشت ميز بلند شدو شروع به جمع كردن آشپزخونه كرد.
ته: چرا اينجوريه، ي لحظه ارومه ي لحظه وحشي
ظرفارو تو سينك گذاشتو مشغول شستن بود كه با صداي جين از تو فكر در اومد.
جين: آماده شو ميريم بيرون
ته:چي؟ كجا؟
جين:هرجا
ته:فردا بايد برم دانشگاه سركارمم هست خواب ميمونم
جين سرشو عقب دادو نفس عميقي كشيد بعد چند ثانيه دوباره نگاه تهيونگ كرد، دستاي خيسشو تو دستاش گرفتو شير آبو بست. پشت خودش تهيونگو ميكشوندو سمت اتاقش كه به تازگي براي اون شده بود ميبرد.
ته:ياااا چيكار ميكني؟
جين:به زور امادت ميكنم
تهيونگو وارد اتاق كردو دره كمدشو باز كرد، ي بافت گشاد نخودي همراه ي شلوار نسكافه اي برداشتو رو به تهيونگ كرد.
جين:دربيار!
ته:چيو؟!
جين: لباساتو
ته:ياااا جلوتو؟ خودم ميپوشم برو بيرون
جين:هرچي تو داري منم دارم
با پوزخند گفتو از اتاق بيرون رفت، دستاشو وارد شلوار جين مشكيش كردو به ديوار رو به روي اتاق تهيونگ تكيه دادو منتظرش ايستاده بود.
تهيونگ از اتاق بيرون اومدو رو به روي جين ايستاد.
ته:خب حالا بگو ميخواي كجا بري؟
جين نگاهي به تهيونگ انداخت، معصوميت تهيونگ قلبشو به درد مياورد و از طرفي زيبايي تهيونگ زبونشو بند آورده بود، براي بار صدم با خودش تكرار كرد، چجوري ي پسر انقد زيباست؟!
جين كم كم داشت از درون به اينكه يكي از خودش زيباتر هست ايمان مياورد اما كيم سوكجين هرگز همچين چيزي رو بيان نميكرد!
جين: ميفهمي..
جلوتر از تهيونگ راه افتادو از پله ها پايين رفت.
سوار ماشين شدو كمربندشو بست، تهيونگ دنبال جين راه افتادو سوار ماشين شد.
ته:ساعت ده شبه كجا داري ميري؟
سوكجين ماشينو روشن كردو راه افتاد، امشب ميخواست دلشو به دريا بزنه، با گفته هاي دكتر تهيونگ اينجوري ميتونست حالشو خوب كنه.
چي بهتر از اينكه حال تهيونگ با جين خوب بشه؟
اينجوري جين زودتر به خواسته هاش ميرسيد، خوب شدن تهيونگ، حل شدن پرونده خواهرش..
جين:خونه يونگي و جيمين.
ته:اونجا برا چي؟
با تعجب نگاه جين كرد.
جين:فردا مرخصيم ميخوام امشب خوشبگذرونم.
ته:چرا منو آوردي خب؟
جين: چون دوست پسرمي.
جين سرشو سمته تهيونگ برگردوند، قلب تهيونگ چند لحظه از تپش افتادو نگاهش به جين قفل شد.
جين:بگم دوست پسرم تو خونه خوابه من اومدم خوشگذروني؟ يكم ضايع نيست؟
سوكجين خنده ارومي كردو نگاهشو به جاده دادو سرعتشو يكم بيشتر كرد، فرمونو تو دستش فشار دادو سعي كرد ريلكس باشه.
ته:با..باشه
تهيونگ نگاهشو به بيرون دادو نفس عميقي كشيد، اينكه از طرف جين مخاطب دوست پسر قرار گرفته بود از ته دلش ي حال عجيبي بهش ميداد. حسي كه خودشم نميدونست چيه، اما اين حس وادارش ميكرد كه خيلي چيزارو بتونه از طرف جين تحمل كنه.
ماشينو جلو خونه پارك كردو از ماشين پياده شد، سمته تهيونگ رفتو قبل اينكه بخواد درو باز كنه ، درو براش باز كرد.
جين:ي شب نشيني سادس، استرس نگير خب؟
ته:هوم باشه
از ماشين پياده شدو كنار جين ايستاد، جين با بستن در ماشين دست تهيونگو گرفتو سمته خونه يونگي و جيمين حركت كرد، تهيونگ تمام مدت نگاهش به دست جين كه محكم دستاشو گرفته بود قفل شده بود.
با ضربه دست سوكجين به در، بعد چند ثانيه يونگي درو باز كردو اولين چيزي كه توجهشو جلب كرد دستاي قفل شده تهيونگ و جين بود، پوزخند كم رنگي زدو از جلو در كنار رفت.
يون:خوش اومديد
جين:ممنون
وارد خونه شدن، جيمين با خوشحالي سمتشون اومد.
جيم:فكر كردم يونگي داره باهام شوخي ميكنه كه داريد ميايد
سمته تهيونگ حركت كردو اونو به آغوش گرمش كشيدو تهيونگ با حس هيونگ مهربونش چشماشو بستو لبخند عميقي زد، جين خيره به لبخند تهيونگ شده بودو حسادت تموم وجودشو فرا گرفته بود!
دلش ميخواست دليل لبخند تهيونگ خودش باشه..
جين:عه! اون چيه؟! سوسكه زير پات جيمي؟!
بلند گفتو جيمين با جيغ از تهيونگ جدا شدو رو كاناپه پريد، تهيونگ گيج به زمين نگاه كردو با پيدا نكردن چيزي نفسشو بيرون دادو نگاه جين كه از كاري كه كرده راضي بودو بلند ميخنديد كرد.
جيم:ياااااا سوكجيناااا
يونگي سرشو تكون دادو سمت جيمين حركت كردو كنارش رو مبل نشستو اونو تو بغلش كشيد
يون:صداتو ببر جين خنده هات هنوز تو مخمه
جين كتشو در اوردو اويز كرد، سمته تهيونگ كه سر جاش ايستادع بود رفتو اروم از پشت گردنشو بوسيدو دستشو دور كمرش حلقه كرد، درون تهيونگ غوغا بودو سعي ميكرد خودشو كنترل كنه.. براي خودشم عجيب بود كه وقتي توسط جين لمس ميشد ديگه مثل قبل اذيت كننده نبود براش...
جين:نميخواي بشيني؟
زير گوشش زمزمه كردو اروم سمته كاناپه رو به رويي يونمين حركت كرد
تهيونگ با نفساي گرم جين كه به گردنش ميخورد، گردنشو يكم كج كردو نفس عميقي كشيد، كنار جين نشستو سعي كرد تابلو بازي در نياره.
جيم:چيشد يهو اومديد اينجا؟
ته:سوكجين فردا مرخصي داره ميخواست كنار دوستاش خوشبگذرونه
جيمين سرشو تكون كوچيكي دادو سمته آشپزخونه حركت كردو چند دقيقه بعد با چندتا نوشيدني تنقلات سمته بچه ها برگشتو رو ميز گذاشتشون.
جينو يونگي مشغول بازي با كنسول بودنو با سروصدا براي هم كوري ميخوندن، جيمينو تهيونگ كنار هم نشسته بودنو مشغول خوردن پفيلاها بودن نگاه بازي جينو يونگي ميكردن چندثانيه يك بار بخاطر حرفاي پسراي رو ب روشون از خنده ريسه ميرفتن.
جين:بابابزرگ يكم براي بازي كردنت دير نيست؟
يون:وقتي همين بابا بزرگ فينيشينگت كرد ميفهمي
جين:داري با خداي بازي هاي كنسول حرف ميزني!فينيشينگ تنها نوشته اي كه من به ديگران تقديم ميكنم
يون: تو فقط براي تقديم كردن ديك نه چندان كاربرديتو داري
جين: ديك كاربرديمم الان بهت نشون ميدم
جيمين همونجوري كه ميخنديد از جاش بلند شدو از پشت خودشو رو كول يونگي انداختو محكم فك دوست پسرشو بوسيد.
جيم:يااا خيلي بي ادبيد
يونگي كه با اومدن جيمين بوسه گرمش انرژي گرفته بود دكمه هاي روي دسته رو تندتر فشار ميداد، تهيونگ ظرف پفيلارو تو بغلش گرفتو كنار جين نشستو چندتا دونه پفيلا لاي انگشتاي ظريفش گرفتو جلوي دهن جين برد.
ته:شامم نخوردي، يكم پفيلا بخور
اروم زمزمه كردو جين نگاهش به تهيونگ رفت،از اينكه تهيونگ داشت ازش مراقبت ميكرد باعث شد لبخند محوي بزنه خيره محو نگاه صورت زيباي پسر خرسيش شد
با صداي داد يونگي پريدنش بالا به خودش اومدو سرشو سمت يونگي برگردوند.
يون: بابا بزرگ فينيشينگت كرد!
جين كه اصلا يادش رفته بود دكمه هاي زير دستشو فشار بده خنديدو مچ دست تهيونگو تو دستاش گرفتو پفيلاهايي كه تو دستش بودو لاي لباي بزرگش گرفتو مشغول خوردن شد، تهيونگ با حس لباي گرم جين رو دستش يكم معذب شدو خواست عقب بكشه كه جين دستاشو بين دستاي خودش قفل كرد، از اونور زوج خوشحال مشغول شادي بردشون بودن
جين: انقدر باورنكردني بود برات كه تا اين حد خوشحالي ميكني؟!!
يونگي رو كاناپه نشستو جيمين كنارش لم داد.
يون:باختنم باور نكردني تر بود!
پوزخندي زدو دوباره قيافه پوكرشو به نمايش گذاشت
يون:پرونده تو چه حاله؟
جين: دارم روش كار ميكنم
نگاه تهيونگ كردو دستاي زيبا و ظريفشو بين انگشتاش گرفتو اروم شروع به نوازش كردن كرد
جيم: عاح كاش تموم بشه، من جات خسته شدم
جين:بالخره تموم ميشه!
ته:براي.. چي.. اين پرونده انقدر.. براي همتون مهمه؟
تهيونگ آروم گفتو نگاهشو از جيمين گرفتو به جين داد.
جينو جيمين چند لحظه مكث كردنو يونگي بدون اينكه از چيزي خبر داشته باشه شروع به حرف زدن كرد
يون: حالا كه دوست پسر جيني اشكال نداره بدوني،خواهر جين توسط ي بند مافيا تو ماموريت كشته شد، قبل اون اتفاق اين پرونده مثل پرونده هاي ديگ براي جين ميموند اما بعد اون اتفاق اين پرونده تمام زندگيه جينه و تا اون كيم حرومزادع رو نگيره دست بردار نيست..
جين و جيمين با بهت به خنگ بودن يونگي نگاه ميكردنو تمام اين مدت گرما از بدن تهيونگ خارج شده بودو اشك ديدشو تار كرده بود. از اينكه پدرش آسيب بزرگي به جين زده بود شرمنده بودو تنها چيزي كه ميخواست مرگ بود، نگاهشو به نيم رخ جين كه با عصبانيت به يك جا خيره شده بود داد.
ته:چـ..را..نگفته بودي؟
جين از جاش بلند شدو بدون اهميت به كسي وارد اتاق جيمين شدو درو محكم كوبيد
تهيونگ از جاش بلند شدو پشت جين داخل اتاق رفت
جيم:يااااا يونگي ميدوني چقدر جين رو اين موضوع حساسع؟!
يون: ميدونم.
جيم: وادفاك!
جيمين با حرص نگاهش كرد، يونگي نميدونست كه كيم پدر تهيونگه و اين فقط حس عذاب وجدان دروني تهيونگو بيشتر ميكنه از طرفيم مرور خاطرات براي جين ميشه، يونگي يك تاي ابرشو بالا دادو دستشو پايين بردو اروم ديك جيمينو چنگ زد.
يون: چي گفتي؟!...
جيم:عاخ..يونگي..
****
تهيونگ آروم وارد اتاق شدو با ديدن جين كه پشت به در لبه تخت نشسته بود. سرشو بين دستاش گرفته بود، مشغول چنگ زدن موهاي پر پشتو لطيف مشكيش بودو شونه هاي پهنشو به خوبي به نمايش گذاشته بود.
تهيونگ آروم سمتش قدم برداشتو كنارش نشست ، نيم نگاهي به جين انداختو دستشو كمي بالا آورد تا شونه هاي جين رو لمس كنه اما پيشمون از چيزي كه تو ذهنش ميگذشت؛ دستشو عقب بردو لاي انگشتاي دست خودش قفل كردو آروم زمزمه كرد.
ته:متاسفم..
جين كه چشماشو به پاركت زير پاش دوخته بود از گوشه چشماش نگاهي به تهيونگ كرد
ته:نميدونستم..پدرم زخم عميقي درونت ايجاد كرده درون خيليا! اما فكر نميكردم توام جزوشون باشي..
جين:تقصير تو نيست پس متاسف نباش!
جين آروم زمزمه كردو نفس عميقي كشيد
تهيونگ سعي ميكرد بغضي كه راهشو به گلوش مثل هميشه پيدا كرده بودو كنترل كنه.
ته:هركاري بگي انجام ميدم..تا فقط يكم دردتو بتونم كم كنم
تهيونگ از درون بخاطر اينكه پسر يك هيولا بود داشت نابود ميشدو جين از اينكه كم كم داشت به پسر رو به روش، پسر كسي كه تمام زندگيشو نابود كرده بود، حس عميقي پيدا ميكردو باعث شده بود جنگ دروني رو تحمل كنه نابود ميشد، جنگي كه تازه به وجود اومده بود و هر روز عميق تر ميشد
دستاشو از لاي موهاش بيرون اوردو كمي صاف نشستو سرشو سمت تهيونگ برگردوند، با ديدن چشماي خمارو اشكي تهيونگ نفسشو بيرون دادو تصميمي كه قلبش برنده اون بودو به زبون آورد.
جين:تهيونگ
تهيونگ از حالت جدي جين و اخمايي كه توهم كشيده شده بودن كمي ترسيدو آب دهنشو قورت دادو سعي كرد نگاهشو ازش بدزده.
جين دست ظريف و كشيده تهيونگو بين دستاي بزرگش گرفتو با لبخند محوي نگاه تفاوت سايز دستاشون كرد.
دستاي تهيونگ با اينكه كوچيك نبودن اما ظرافت خاصي داشتنو مثل دستاي بچه ها نرم بودن، در مقابل دستاي جين كه بخاطر شغلي كه داشت تو فشار زيادي بودنو عمليات هاي زيادي رو به سرانجام رسونده بودن زيادي لطيف بود، تهيونگ كم كم داشت از حس دستاي زخمت جين روي دستاش نفسش بند ميومدو جين اصلا متوجه اين نبود!
جين:ميخواي دردمو كم كني؟
نگاه عميقشو به چشماي مظلومو ناراحت تهيونگ دوختو تهيونگ چند ثانيه خيره نگاه جين كرد.
تنها كاري كه ميتونست حس عذاب وجداني كه بخاطر پدرش درمورد جين داشتو از بين ببره كمك به جين بود!
تهيونگ واقعا ميخواست دردي كه به جين تحميل شده رو كم كنه يا حداقل از بين ببرتش، تهيونگ طعم از دست دادنو چشيده بودو خوب ميدونست كه نبود كسايي كه دوسشون داري چه دردي داره، آروم سرشو تكون داد.
ته:ميخوام درمان زخمت باشم.
سوكجين كه ي گوشه ابروشو بالا داده بود با پوزخندي كه روي لباش جا گرفته بود به تهيونگ نزديك تر شدو آروم تو صورتش خم شد.
جين:بزار اون كسي كه به درمانت كمك ميكنه من باشم!
تهيونگ كه با نزديك شدن جين به خودش نفسش تقريبا حبس شده بود، با حرف جين چشماي خمارش گرد شد.
دكتر از تهيونگ خواسته بود كم كم دايره ارتباطتشو بيشتر كنه و سعي كنه وارد رابطه عاشقانه بشه و به خودش فرصت دوباره اي بده، اين موضوع رو سر شام به جين گفته بودو فكر نميكرد جين بخواد همچين تصميمي بگيره، تهيونگ از نگاه اول به سوكجين حس اطمينان و امنيت داشت اما از اينكه بخواد با اون وارد رابطه بشه واقعا مطمئن نبود!
اون اصلا نميدونست كه حتي گي هست يا نه؟!
يا اصلا رابطه اي كه ميخواست امتحان كنه چه آسيبي به جفتشون ميزد؟
اگه نتونست باهاش كنار بيادو همه چيو به گند بكشه چي؟!
سوكجين برعكس تهيونگ به تصميمي كه گرفته بود مطمئن بودو دلش ميخواست اون كسي كه تهيونگ براي درمانش نياز داره خودش باشه!
از روز اول تهيونگ توجهشو جلب كرده بودو بدون اينكه خودش بخواد تو كاراش فضولي ميكرد، نه بعنوان كسي كه عاشق تهيونگ شده باشه بعنوان حس وظيفه پليسي كه درونش شكل گرفته بود يا شايد خودش ميخواست اينجوري فكر كنه!
سوكجين هيچوقت فكرشو نميكرد پسر مظلومي كه زير نظر داشتش پسر اون هيولاي حرومزاده باشه! اما با چيزايي كه از خاطرات تهيونگ توسط جلسه روانشناسيش فهميده بود اون هيولا حتي به پسر خودشم رحم نكرده بود!
تهيونگ نميخواست گند جديدي راه بندازه، سعي كرد تمام شهامتشو جمع كنه دستاشو از دست جين بيرون كشيدو با صداي جدي گفت
ته:من..من نميخوام!
جين با چشماي درشتو عصبي به تهيونگ زل زد، باورش نميشد براي اولين بار توسط ي آدم رد شده بود!
جين: چي؟!
ته: من نميخوام اون فرد تو باشي كيم سوكجين!تو اصلا به تيپ ايده آل من نميخوري و من اصلا به اون چشم نگات نميكنم!
جين هيستريك خنديدو از جاش بلند شد، تهيونگ از درون ترسيده بود اما از تصميمش مطمئن بود! از نظرش جين واقعا به عنوان ي پسر زيادي زيبا بودو هيكل خيلي خوبي داشت جدا از اون خيلي جسور و پرو بود كه اين براي تهيونگ خيلي جذاب بود چون تو تمام زندگيش ي آدم ترسو و ساكت بود.
اما تهيونگ نميخواست با گندي كه امكانش بود بزنه دوستي بين خودشو جينو خراب كنه
جين: تيپ آيده آل فاكيت چي ميتونه باشه؟! ي دختر لوس كيوت لاغر مردني يا ي پسر پر تتو غول پيكر فاكي؟!
سوكجين تمام كلماتو تند تند پشت هم به كار ميبردو با حرص دستاشو تو هوا تكون ميداد، تهيونگ متعجب به رفتاراي جين از جاش بلند شدو آروم زمزمه كرد.
ته:هيچكدوم. لطفا بس كن اينكارو به خودم بسپار
جين: مگ نگفتي ميخواي زخمامو خوب كني؟!
ته: زخمات چه ربطي به درمان من داره؟!
جين كه فهميده بود به جاي زخم هاي خودش به زخم هايي كه تو وجود تهيونگ نقش بسته بودو ميخواست هرجور شده پاكشون كنه غرق شده عصبي و بلند داد زدو همونجوري كه به سمت در ميرفت به صحبتش ادامه داد.
جين: درست ميگي زخماي لعنتيت به من هيچ ربطي نداره ي حرومزاده ديگ براي درمان كوفتيت پيدا كن!
درو باز كردو پشت سرش بلند كوبيد.
تهيونگ كه اصلا متوجه نشد جين چرا انقدر عصبي شده بود با بهت تو اتاق موندو ترجيح داد تو تنهايي به چند دقيقه گذشته كه اتفاق افتاده بود فكر كنه...
جيمين با اومدن يهويي جين از اتاق نگاهاي عصبيش دست يونگي رو از روناش برداشتو از رو پاش بلند شد.
جيم:چيزي شده؟؟
يون:دره اتاقو شكستي يابو!
جين دستشو رو صورتش كشيدو نفسشو عميق بيرون دادو به كانتر آشپزخونه تكيه داد.
جين:يونگي پايه نوشيدن هستي؟
يون: هوممم اينجا يكي قاطي كرده! من كي پايت نيستم؟
يونگي نيشخندي زدو از رو كاناپه بلند شد، سمته جيمين خم شدو گونشو بوسيد.
يون: درو پشتمون قفل كن مراقب خودتون باشيد احتمالا دير كنيم
جيمين كه حال جينو ديده بود متوجه اوضاع شده بود بدون اينكه مانع رفتنشون بشه سرشو تكون دادو اروم زمزمه كرد.
جيم:شمام مراقب باشيدو زود بيايد
يونگي سرشو تكون دادو جينو يونگي سمته در رفتنو كتاشونو برداشتن جين با نيم نگاهي به در بسته اتاق خيره شدو با يادآوري حرفاي تهيونگ با عصبانيت از خونه خارج شد.
.
.
باريست مشغول پر كردن شاتاي جينو يونگي بودو جين بدون هيچ ملاحظه اي پشت هم شاتارو سر ميكشيدو بدون هيچ حرفي به ي گوشه خيره شده بود.
يونگي بخاطره اينكه ميدونست جين قراره تا خر خره بخوره و مست كنه سعي كرد رعايت كنه تا حداقل يكيشون راه خونه رو يادش بمونه.
يون:چه مرگت شده؟
جين بدون اهميت به يونگي شات بعدي رو بالا رفتو با خنده به جايي كه خيره بود زمزمه كرد.
جين: تيپ ايده آلش كدوم خريه؟!
يونگي كه متوجه منظور جين نميشد پوزخندي زدو دستشو زيره فكش گذاشتو نگاه جين كرد.
يون:تيپ ايده آل كي؟
جين: اون ..خرس..كوچولو لوس!... باورت.. ميشه.. به من گفت... به .. تو اونجوري.. فك نميكنم! تو...تيپ ايده آلم نيستي..!
جين بخاطر مستي زياد كلماتو به زور بيان ميكردو يكم ميكشوند از جاش از رو صندلي بلند شدو به هيكلش اشاره كرد.
جين: من؟!.. من تيپ ايده..آلش نيستم!... فقط...ميخوام بدونم...كدوم حرووووومزاده اي رو انتخاب ميكنه... همه ارزوشونه با ادم خوشتيپ و خوشگلي مثل من قرار بزارن! فقط ميخوام...اون حرومزاده..رو ببينم
انگشتشو با حالت تهديد تو هوا تكون ميدادو تلو تلو رو صندلي نشستو دوباره ي شات ديگ سر كشيد
يون: هوووم انگار يكي اينجا از حسودي آتيش گرفته!
سوكجين پيشونيه داغشو رو ميز كه تضاد زيادي با دماي بدنش داشت گذاشتو انگشت فاكشو رو به يونگي بالا آورد.
يونگي چشماشو تو حدقه چرخوندو نفسشو بيرون داد
يون: جين! نياز نيست چيزي رو از من مخفي كني.فكر كردي احمقم كه دوستي الكي تو و تهيونگو باور كنم؟! بيشتر از خودت من ميشناسمت ، شايد بتوني همه رو حتي جيمينو گول بزني اما منو نه! فقط اون نقشه تخمي كه تو سرته رو بهم بگو
جين كه حرفاي يونگي رو اصلا نميشنيدو تو حال خودش بود، با ياداوري خواهرش بغض تمام گلشو پر كردو نگاه مظلوم پر اشك تهيونگ تو سياهي مغزش نقش بست
جين: يونگي..
كمي مكث كردو يونگي منتظر نگاهش كرد، جين با بغضي كه باعث لرزيدن صداش ميشد زمزمه كرد
جين:من..من عا..شق شدم..
يونگي با چشمايي كه از تعجب درشت شده بودن نگاه دوستش كه واقعا حال خوبي نداشت كردو با شنيدن حرفش تمام سلولاي خونش تو رگاش خشك شدن
يون:عاشق كي؟!
يونگي جوابشو ميدونست اما ميخواست مطمئن بشه
جين همونجوري كه سرش رو ميز بود با چكيدن قطره اشكي كه رو گونش سرازير شد به تمام حسي كه تو اين چند هفته اي كه تهيونگ تو زندگيش پيداش شده بود اعتراف كرد.
جين: من عاشق..پسر قاتل خواهرم، پسر كيم حرومزاده شدم...
يونگي كه با شنيدن حرفاي جين متوجه اينكه تهيونگ پسره كيم و قاتل خواهر جينه شده بودو از تعجب شاخاش بيرون زده بود! از اعتراف جين به عشق تهيونگ حس كرد تو مغزش جنگ جهاني دوم راه افتاده.
بعد اين همه مدت جينو براي اولين بار تو اين حال ميديدو ميدونست جين الكي به كسي حس پيدا نميكنه و اين براي اولين بار باعث شد يونگي تو زندگيش احساس ترسو تجربه كنه، اونم بخاطر آينده رفيق صميميش كه هيچكس ازش خبر نداشت...

ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀Место, где живут истории. Откройте их для себя