ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀"EP.4"

821 137 36
                                    

با MV جدید چه میکنید😵😵
من‌ک رسما نااااابود شدم☻
کرونا همچین انتحاری ب ما نزد ک بیگ هیت داره میزنه🤣🤣

.
.
.
.
.

تو راهرو ها با جیمین راه میرفتیم و جیمین دانشگاه و بهم نشون میداد... هنوز باورم نمیشه ک انقد راحت تونستم پیداش کنم ، اگ من اونو تو این دانشگاه نمیدیدم چیکار باید میکردم؟ کجا باید دنبالش میگشتم؟ اصلا میتونستم پیداش کنم؟حتی نمیخوام ب این فک کنم ک الان پیشم نباشه حالا ک پیداش کردم هیچ وقت دیگ از پیشش نمیرم و از دستش نمیدم .. هیونگ منو با کتابخونه و کلاسا آشنا کرد واقعا دانشگاه بزرگیه ما نیم ساعته ک داریم میگیردیم و من هنوز یک سومه دانشگاهرم ندیدم .. هیونگ منو تو ازمایشگاه برد و همینجوری داشت حرف میزد و اتفاقایی ک اینجا افتاده بهم میگفت و میخندید .. من غرق نگاه کردنش شدم اون هیچ فرقی نکرده همون جیمین 9 ساله پیشه همون قدر شاداب و سرزنده ، مهربون و زیبا فقط یکم لاغر شده ولی هنوز لپای بامزش سرجاشه
_هیونگ تو این نه سال چیکار میکردی؟
اره .. میخوام بدونم زندگیه اون بعد از رفتنم چجوری گذشته ، مطمئنم زندگیه خوبی داشته و کلی دوست پیدا کرده شاید الان با کسی تو رابطه ام باشه ..دوست دارم بدونم کجا زندگی میکنه ؟ هنوزم عادت داره موقع خواب دست کسی رو بگیره ؟ من میخوام تمام چیزایی ک براش تو این نه سال اتفاق افتاده رو بدونم
+آه .. خب تهیونگ این سوال سختیه و کلی جواب داره .. ولی من امادم لحظه ب لحظمو بهت توضیح بدم ولی حق نداری غر بزنی و بگی تمومش کن
_اوه هیونگ من از سوالم گذشتم
+یااا.. صبر کن بینم من میخوام توضیح بدم
_فقط خلاصش کن من میتونم با اونم کنار بیام
+خب * دستاش و بهم کوبید و روی میز ازمایشگاه نشست و شروع کرد ب تاب دادن پاهاش* آااه ته وقتی رفتی همه چی خیلی برام سخت شد من چند سال اول نتونستم با کسی دوست بشم و تقریبا یکم افسرده شده بودم و خیلی نگران تو بودم ک داری چیکار میکنی .. بهد از چندماه ک تو رفتی منم از اون شهر رفتم و اومدم سئول و ی اپارتمان کوچیک اجاره کردم هم زمان هم درس میخوندم هم ‌کار میکردم چندتا دوست پیدا کردم ولی زیاد تا همین یکی دوسال پیش قاطیشون نمیشدم ، نمیدونم چرا ولی هیچ کدوم جای تورو واسم نمیگرفتن و نمیگرن * بهم لبخند زد و من دوباره برای داشتنش تو زندگیم خوشحال شدم* همینجوری گذشت تا ب اینجا رسیدم الانم اپارتمانی ک توشمو با یکی از دوستام خریدیم و شریکی زندگی میکنیم واسه همین نمیتونم بیارمت خونه خودم .. واقعا متاسفم
_هی مهم نیست من خونه رو یکاریش میکنم ..خب هیونگ هنوز عادت داری دست یکی رو بگیری تا خوابت ببره ؟
بحث و عوض کردم نمیخوام خودش و سرزنش کنه اصلا این و نمیخوام البت خب کنجکاوم هستم ‌.
دستشو پشت موهاش کرد و لبخند دندون نمایی کرد
+آه اره ته .. بعد از رفتنت من شبای سختی داشتم پسر
_چجوری خوابت میبرد ؟ کی دستات و میگرفت؟
+خب .. چند ماه اول با قرص خواب و بغل کردن بالشت ب زور خوابم میبرد ولی بعدش با ..
هنوز حرف جیمین تموم نشده بود ک با باز شدن درو کوبیده شدنش ب دیوار دو تامون از ترس ازجامون پریدیمو ب سمت صدا برگشتیم
×یااااا... جیمین میکشمت
با پسری ک جسش یکم از جیمین بزرگ تر بود ولی چند برابر سفیدتر بود و موهای پرکلاغیه مشکی داشت و صورتش خیلی جدی بود و چشمای خیلی سرد و خشنی داشت روب رو شدم ..
×میدونی ازکیه جلوی در دانشگاه منتظرتم
جیمین با خنده سمتش رفت و دستش و دور بازوهاش گره کرد ولی پسر حتی پلکم نزد و تو همون حالت موند
+آاا هیونگی معذرت میخوام ی اتفاق خیلی مهم واسم افتاد
×دارم اتفاق مهمتو میبینم
چپ چپ بهم نگاه کردو نگاه خشنش و از رو من رو جیمین کاشت
+هیونگ بالاخره پیداش کردم
با خنده گفت انگار جیمین از اون چشای خشن نمیترسید کاملا برعکس من ، جیمین دستای پسرو با ذوق تکون میداد و پاهاشو رو زمین تند تند میکوبید
×آهه جیمین چی رو پیدا کردی .. دستم و از جا دراوردی
+تهیونگم و پیدا کردم
پرید بغلش و محکم دستش و دور گردن پسر حلقه کرد اما پسر انگار کاملا خشکش زده بود و ب زمین خیره شده بود
×چی..چ..ی؟..پید..اش..کر..دی؟
از بغلش در اومد و جلوش وایساد
+هیونگ تهیونگ و پیدا کردم باورت میشه ؟ * خنده بلندی کردو دست پسرو گرفت و سمت من کشید * ایناهاش با تهیونگ آشناشو
پسر با نگاه خشنش نگاهم کرد و فک کنم نفسم تو سینم حبس شد
×اووو .. پس تهیونگ معروف تویی
با نیشخند گفت و از نوک انگشتام تا بالاترین نقطه موهام و برانداز کرد . جیمین اومد کنارم وایساد و دستم و تو دستاش قفل کرد
_اوووم هیونگ خوده خودشهههه
با وضح دیدم و پسر خشن جلوم حالا دستاش و مشت کرد و عضلات فکش و منقبض کرده .. بعد چند ثانیه نیشخندی ک انگار ب صورتش چسبیده بود رو دوباره سرجاش گذاشت و دستش و سمتم دراز کرد
×یونگی .. مین یونگی ، اسممه
بعد چند ثانیه ب خودم اومدم و سری دستم و بالا اوردم و دستش و گرفتم .واااو برعکس سردی ک از اخلاق و قیافش ب ادم میده دستاش خیلی گرمن و البت زور زیادیم داره چی؟ کم کم دستم داشت درد میگرفت . داره دستم و فشارمیده؟ داره دردم میگیرع یعنی نمیفهمه؟
_آه ..خ..ب..من تهیونگم ..کیم تهیو..نگ آه
با لبخند بزرگی ک رو صورتش با دیدن حالی ک داشتم کرد فشار دستش و کم کرد و سمت در برگشت
×هی پارک جیمین تا پنج دیقه دیگ جلوی در نباشی رفتم .. آه راستی از دیدنه توام خوشبختم * زیر لب گفت* البت فک کنم
همونطور ک پشتش ب ما بود و داشت از اتاق میرفت بیرون گفت و کم کم دیگ اثری ازش تو اتاق نبود . خدای من این دوست جیمینه؟ اصلا ب روحیه ظریف و لطیف هیونگم نمیخوره فک کنم قراره اتفاقای جدیدی باهاش تجربه کنم..
+ته معذرت میخوام یونگی یکم بی ادبه ..البته خیلی پسر خوبیه
_مهم نیست هیونگ هر کی ی اخلاقی داره دیگ
+خب اون یکم خاصه ، بعد از رفتن تو من با اون آشنا شدم و خب خیلی حالم و خوب کرد ، کسی ک خونم و باهاش شریکم و شبا دستم و میگیره یونگیه و خیلی وقته ک هم و میشناسیم تقریبا یک سال بعد از اومدنم ب سئول
_اوه پس حتما خیلی بهم نزدیکیت
تو ی قلبم ی چیزی رو احساس کردم ، خب یکم حسودیم شد من تو این نه سال خیلی تنها بودم و تنها هم صحبتم دیوارای اتاقم بود البته اونا فقط خوب گوش میکردن .. اینک هیونگ کسی رو پیدا کرده ک انقد باهاش صمیمی و راحت شده خوشحالمم میکنه ، خوبه ک تو این چندسال هم صحبتی داشته ک وقتی ناراحته ارومش میکنه وقتی اشکاش رو گونه های سفید بلوریش میریزه با مهربونی و دل گرمی قطره های براق و براش پاک میکنه و بهش حرفای امید دهنده میزنه
+اره .. یونگی از بیرون خیلی ادمه خشن و سردیه ولی قلبش خیلی مهربون و دل گرم کنندس ، ته سعی کن باهاش کنار بیای اون وقت میتونی بفهمی ک چی میگم
سرم و تکون دادم و امیدوارم همونجور ک هیونگ میگه بتونم قلب مهربون و دل گرم کننده ی یونگی رو ببینم
_گفت منتطرته بیرون
+پووف مهم نیست فعلا باید ب کارای تو رسیدگی کنم
_ا..ما..اون..
+هیییش بیا بریم اتاقت و بهت نشون بدم

ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀Onde histórias criam vida. Descubra agora