ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀"EP.5"

780 123 23
                                    

"Tea"

بعد از رسوندن من ب مسافرخونه هیونگ بهم گفت ک شب موقع چیدن لباسام میاد کمکم و باید خودم تا دانشگاه برم بعد از تصویه حساب کردن با مسافرخونه و برداشتن وسایلم سمت دانشگاه راه افتادم ، هوا خیلی سرد شدهو کم کم داره بارون میگیره پس سرعت قدمامو بیشتر کردم تا مثل موش اب کشیده زیر بارون خیس نشم ، اصلا نه انگار ک تازه ساعت ۱۲ ظهره هوا خیلی گرفتس و غم خاصی داره ...
حس عجیبی دارم من هنوز نتونستم با این شهر اونس بگیرم ..هنوز تا دانشگاه خیلی راه هست و کم کم داره گشنم میشه توراه ی کافه رستوران بزرگ و شلوغی دیدم و رفتم تو.
بیرون کافه باغچه ی بزرگ بود و میز و صندلی های رنگی خیلی قشنگی چیدن بخاطر هوا نمیتونم بیرون بشینم داخل کافه رو برای نشستن انتخاب کردم دور تا دور کافه از شیشه پوشیده شده ، کامل ب بیرون دید دارم زمین کافه با پارکت های قهوه ای روشن درست شده ، میز صندلی های داخل و با رنگ مشکی چیدن ..تو نقطه ی کور کافه نشستم و منتظر سفارشم شدم هرچه زودتر باید دنبال کار بگردم هووف امیدوارم بتونم ی کار خوب پیدا کنم من تو کارایی مثل گارسونی و وایسادن پشت صندوق خیلی خوبم تویه کلابا و کافه رستوران های زیادی کارکردم ..گارسون سفارشم و میاره و مشغول خوردن میشم امروز جز چیدن لباسام و گشتن دنبال کار ، کار دیگ ای ندارم شت لعنتی اصلا مهمونی ک هیونگ ازش صحبت میکرد و یادم رفته بود من اصلا امادگیش و ندارم اگ گند بزنم چی؟ من واقعا از تو جمع بودن خوشم نمیاد باید چیکار کنم؟ حتما مثل ادمای احمق میرم ی گوشه وایمیستم و تیک تیک ساعت و میشمارم تا اون مهمونیه لعنتی تموم بشه؟ فقط امیدوارم این مهمونیه ب خیر و خوشی بگذره
.
.
.
رو تختم لم دادم و ب اتاق نگاه کردم هیونگ نیم ساعت دیگ میاد اینجا تا کمکم کنه و برای مهمونی اماده بشیم ...صدای در اتاق بلندشد . از جام بلند شدم و درو باز کردم با دیدن ی ادم قریبه خیلی جا خوردم انتظار داشتم با جیمین هیونگ رو ب رو بشم
کوک:اممم سلاام من جانگ کوکم ..جیمین منو فرستاد تا ببرمت پیشه خودش
ته:هیو..نگ خودش چرا نیومده؟
کوک:خب خودش دستش بنده گفت من بیام
پسره خیلی بامزه ای بود و لبخند خیلی قشنگی داشت یعنی هیونگ چیکار داشتع ک خودش نیومده دنبالم؟
کوک:نمیخوای اماده بشی؟؟
ته:اماده بشم؟
کوک:اره دیگ الان میریم پیشه جیمین و از اونجام میریم مهمونی
نگاهی ب ساعتش انداخت و من همچنان گیج نگاه میکردم
کوک:شتتت داره دیر میشه زود باش پسر
سرم و اروم تکون دادم و کتم و برداشتم
ته:بریم
جانگ کوک زد زیر خنده
کوک:میخوای با این لباسا بیای ؟ جدی ک نیستی؟
ته:خب مگه چشه؟
کوک:حتما تو کمدت لباسای بهتری ام هست بزار برات انتخاب کنم
با دستش زد رو شونم و از کنارم رد شد و وارد اتاقم شد . دره اتاق و بستم و بهش نگاه کردم
ته:هنوز لباسام و نچیدم
کوک:اشکال نداره بابا من خودم همه رو مچاله کردم ته کمدم کی حوصله داره اویزون کنه
ته:خب من نمیتونم اویزون نکنم
کوک:وسواس داری ؟ پوووف بیخال باش بابا
خیلی ادم راحتیه اصلا نه انگار اولین دیدارمونه ..رفت سر چمدونم و لباسام و پرت میکرد بیرون تا ی چیزی ک خوشش بیاد پیدا کنه
کوک:همه ی لباسات مشکین پسر
نفس عمیقی کشید و دستشو گذاشت رو کمرشو ب لباسای رو زمین نگاه کرد
کوک:باید بریم لباس بخری البت امشب میتونی از لباسای من استفاده کنی فک نمیکنم خیلی تفاوت سایز داشته باشیم
ته نه ممنون من نمیتونم لباس یکی دیگ رو بپوشم
کوک:هییی ما قراره باهم دوست بشیم این چیزا ک چیزی نیست..بهتره ک دیگ بریم جیمین منتظره
سرم و ب نشونه ی مثبت تکون دادم و پشتش از اتاق خارج شدم سوار ماشین شدم و راه افتادیم اهنگ ملایمی در حال پخش بود و دوتامونم سکوت کرده بودیم
ته:جیمین چیکار داشت ک نیومد؟
بلخره سوالی ک ذهنم و مشغول کرده بود رو پرسیدم
کوک:خب جیمین الان در حال اماده سازیه واسه پارتیه امشبه
ته:لماده سازی؟
کوک:اره هوووف جیمین خیلی خودشو واسه ی مهمونی اماده میکنه الانم احتمالا داره موهاش و رنگ میکنه..برای همین گفت من بیام دنبالت چون خودش زیر دست ارایشگر بود
سرم و تکون دادم و ب بیرون خیره شدم
کوک:میشه ی سوالی بپرسم؟
که:اوم حتما
کوک:نمیخوام فضولی کنم ولی واسه جیم خیلی عزیزی چرا رفتی امریکا و تنهاش گذاشتی؟
باید چی میگفتم؟ من اصلا امادگیه این سوال رو ندارم و نمیدونم باید چی بگم ، حقیقت؟ نه من اون گذشته ی تاریک و بستم و نمیخوام بازش کنم نمیخوام بهش فک کنم اصلا اگ من از گذشتم بگم مثل الان باهام رفتار میکنه؟ یا نادیدم میگیره نه نه هیچ کس جز من و هیونگ نباید از اون اتفاقا با خبر بشه هیچکس...
ته:خب .. خب بخاطر درس رفتم
کوک:چرا همینجا ادامه ندادی اونجور ک جیمین میگه خیلی بهم وابسته بودید
ته:جیمین نگفتع چرا رفتم؟
کوک:خب اونم گفت بخاطر درس و ب صلاحت بوده ک بری
ته:خب فک کنم جوابتو گرفته باشی
سرم و برگردوندم و به بیرون خیره شدم وقتی بحث گذشتع وسط میاد من عصبی و غیر قابل کنترل میشم نمیدونم این پسره چرا الان گیر داده ب گذشته ی من
کوک:پس چرا برگشتی؟ تو ک هنوز درست تموم نشده
ته:دوست داشتم برگردم حالا ام لطفا ب رانندگیت برس ممنون میشم
کوک:واااو ببخشید نمیخواستم عصبیت کنم
ته:من عصبی نیستم لطفا تمومش کن باشه؟
صدام ناخوداگاه رفته بالا و نمیفهمم چم شده لعنتی من دارم بد رفتار میکنم اونم خیلی ، این بیچاره فقط ی سوال پرسید ولی من دارم بهش میتوپم
کوک:خیلی خب پسر ببخشید
ب رانندگیش ادامه داد ودیگ چیزی نگفت دستم و گذاشتم رو صورتم خدایا من باز گند زدم ..نفس عمیقی کشیدم و برگشتم سمتش ..من حق ندارم کسی رو ناراحت کنم این حق و ندارم ..صدای اهنگ و قطع کردم
ته:جانگ کوک
اروم گفتم خیلی اروم امیدوارم صدام و شنیده باشه
کوک:بهتره بگی کوک بچه ها اینطوری صدام میکنن
با ی لبخند ملایم این و بهم گفت خدایا باورم نمیشه من همین الان با این پسر بد رفتاری کردم ولی اون هنوز داره با مهربونی باهام رفتار میکنه ...
کوک:خب حالا میتونی چیزی ک میخواستی و بگی
ته:معذرت میخوام
با چشمای درشت شده سمته من برگشت و نگام کرد
ته:نباید تند رفتار میکردم
یهو زد زیرخنده و دستشو تو هوا تکون داد
کوک:نه نه نه نیازی ب عذرخواهی نیست من نباید فضولی میکردم
ته:بازم من نباید...
پرید وسطه حرفم و ب دوتا دستاشو گذاشتن رو فرمون و ب جلو نگاه کرد
کوک:بیا فراموشش کنیم خب؟ خودتو اذیت نکن
سرم و تکون دادم و دوباره نگاهم و ب بیرون دوختم بعد از بیست دقیقه ماشین متوقف شد و جلوی ی اپارتمان خیلی لوکس پارک کرد
کوک:اینجا کجاست؟ خونه ی هیونگ انقد بزرگ و خوشگله؟
با تموم تعجب اینارو گفتم واااو باورم نمیشه اینجا ماله هیونگه ..یهو جونگ گوک زد زیره خنده و با دست راستش ب شونم ضربه ی ارومی زد و برگشتم سمتش
کوک:تو خیلی بامزه ای واقعا ..پسر جون هیونگ تو گور نداره ک بخواد کفن داشته باشه
دست چپشو گذاشت رو فرمون و دست راستشو زیر چونش قرار داد
کوک:این خونه ی لوکس وخوشگل برای منه من
ابروهام و دادم بالا و ب قیافه ی الکی خودشیفتش نگاه کردم
ته:واااو ..حالا چرا اومدیم اینجا؟
کوک:مگ قرار نشد لباسایه منو بپوشی ، نمیخوای ک با این تیپ بیای پارتی؟
ته:خب * اصلا واسم مهم نیست چی بپوشم و تو اون مهمونیه مسخره ظاهر بشم کاش میشد بلند بگم ک نه اون مهمومی نه ادمایه مسخرش برام مهم نیستن و ب زور هیونگ دارم میرم * اینام بد نیست
کوک:دست بردار تهیونگ من نمیزارم با این لباسا بیای یالا بپر پایین
کوک:من واقعا با این لباسا مشکلی ندارم‌
جونگ کوک خنثی نگام کرد و از ماشین پیاده شدو سمت در من حرکت کرد نگاهم و بهش دوخته بودم دره سمت منو باز کرد و کنار رفت
کوک:بپر پایین میخوام ی تهیونگ جدید بسازم
با غروره خواستی گفت و من از ماشین پیاده شدم
ته:زیاد سعی نکن
کوک:تهیونگاااا خودت و بسپار ب دست های جئون جانگ کوک
ته:دقیقا همین نگرانم میکنه
دستایه جونگ کوک ک رو هوا خشک شده بود یهو اومد پایین و صداش تنه دفاعی گرفت
کوک:یاااا تو ب من اعتماد نداری؟ من یکی از خوشتیپ ترین پسرایه دانشگام * دستاش و رو هوا تکون میداد* برو بروووو از هر دختری ک میخوای تو دانشگاه بپرس هیچکس نیست ک از جذابیته من بی خبر باشه، فقط کافیه اسم منو بیاری اصلا همه محو زیباییه اسمم میشن حتی اسمم جذابه
ی ادم چقد میتونه صحبت کنه؟ این پسر قابلیت اینو داره ک تو صدمه ثانیه بیشتر کلماتی ک میتونه رو انتخاب کنه و ب زبون بیاره
ته:آاا جونگ کوک باااشه همه ی اینایی ک میگی درسته بیا فقط تمومش کن
کوک:خب معلومه ک درسته .. اه میدونم میخوای ساکتم کنی اشکال نداره میدونی همه بهم میگن ک خیلی حرف میزنم، من خیلی حرف میزنم؟ بنظره خودم ک نرمالم الان مثلا شاید یکم از تو بیشتر حرف زده باشم
ب نظره توام پرحرفم؟
ته:خ..ب خب نه اصلا همونطور ک گفتی نرمالی ولی بنظرم چطوره بریم تو و لباسارو انتخاب کنیم هوم؟
کوک:عاااا لباااساااا اصلا یادم نبود ..پسرررر میخوام ی ادم جدید و خلق کنم بزن بریم
سمت اپارتمانش راه افتادیم و وارد لابی شدیم نگاه مختصری انداختم خب شاید اگ یکی دیگ جایه من بود از این همه زیبایی شکوه اینجا اب از لب و لوچش راه میوفتاد ولی برای من ، نه.
وارد اسانسور شدیم و بعد از رسیدن ب طبقه اخر دره اسانسور باز شد و وارد پنت هوس جانگ کوک شدیم
کوک:راحت باش تهیونگ اگ میخوای چیزی بخور فک کن خونه ی خودته من برم لباس بیارم
سرم و تکون دادم و زیرلب ممنونی گفتم ..جانگ کوک داشت تو اتاقش لباس انتخاب میکرد و من رو کاناپه جلو شومینه ی روشن نشسته بودم ..زیادی طولش داد برای اینک باخبر بشم داره چیکار میکنه از جام بلندشدم و از پله ها بالا رفتم و بعد از گذروندن چهار پنج تا اتاق ب اخرین اتاق انتهای راه رو رسیدم و با سر صدایی ک جونگ کوک راه انداخته بود میشد فهمید این اتاقه کیه
تو چهار چوب دره باز شده وایسادم
ته:تموم نشد؟
انگار ک انتظار نداشت من اینجا باشم و از ترس از جاش پرید
کوک:اوه شت تهیونگ زیاد اروم و بی صدا نیستی؟ لامصب حداقل ی جوری نفس بکش ادم از صدای نفسات بفهمه کجایی
ته:معذرت میخوام ترسوندمت
کوک:نه مهم نیست ..بیا بشین ببین چیا انتخاب کردممم
سرم و تکون دادم و رو تخت نشستم
کون:خب برو خداروشکر کن ک من لباسایی داشتم ک برام گشاد باشه اول از این شروع میکنیم
لباس سفید و بالا اورد ک یقش پاره بود و رویه سرشونه هاش زیپ طلایی خورده بود یعنی اونا باز میشن؟ کنارش ی شلوار لیه زاپ دار گذاشت شلوارش زیاده پاره نبود؟
ته:امم بعدی؟
کوک:چییی؟ شتتت این یکی از بهترین گزینه هاس میدونی چقد دختر کشه ؟ دختر چیه حتی پسرام ماتت میشن
ته:جونگ کوک من نمیخوام کسی ماتم بشه
کوک:هوووف وایسا ...خب این چطور؟
ی تیشرت مشکیه ساده با ی شلوار چرم خیلی جذب مطمئنم این شلوار رونام و خیلی ب نمایش میزاره و این و اصلا دوست ندارم
ته:آام خب لباسش و دوست دارم
کوک:فقط لباسش؟؟؟ کام ان ..تهیونگ این شلوار موده روزه میدونی چقد پولشو دادم لعنتی؟
ته:خب چطوره ک * از جام بلندشدم و تیشرت و از دستش گرفتم و ب شلوار راسته ی مشکی ای که رو زمین بود نگاه کردم* باااا این بپوشمش؟
شلوارم برداشتم و کنار لباس قرار دادم
کوک:تو اون شلوار چرم و پس زدی بعد این شلوار پارچه ای رو انتخاب کردی الان؟
ته:جونگ کوک بزار امتحانش کنم اگ بد شد هرچی بگی میپوشم اوکی؟
کوک:هووف خیلی خب زودباش
باشه ای گفتم و ازش خواستم از اتاق بره بیرون تا بتونم لباسام و عوض کنم البته ناگفته نمونه فقط نیم ساعت داشتم راضیش میکردم تا بتونم تنها لباسام و عوض کنم ..تیشرته مشکی ک ب تنمه یکم گشاد بود رو تنم کردم و داخل شلوار راسته ی مشکیم گذاشتم تو اینه نگاهی ب خودم کردم تیشرتم با اینک داخل شلوارم رفته بود هنوز از شلوارم بیرون بود دوسش دارم
جونگ کوک و صدا کردم و منتظر موندم تا بیاد
کوک:خب ببینمت *نگاهی ب سرتا پام انداخت و چشماشو ریز کرد* فک نمیکردم انقد خوب بشی وااو ..ولی خب ی چیز کم داری *سمته کمدش رفت و کت چرم مشکی ازش در اورد و سمتم گرفت* اینم بپوش ی کفش مردونه ام برات گذاشتم رو تخت اونم بردار بیرون منتظرتم
لبخندی زد و از اتاق خارج شد بعد از پوشیدنه لباسا و با پافشاریه جونگ کوک موهامم فر کرد و از خونش خارج شدیم و سمت ارایشگاه جیمین راه افتادیم بعد نیم ساعت رانندگی و گوش دادن ب حرفای جونگ کوک بلخره ماشین وایساد و وارد ارایشگاه شدیم
.
.
ته:خیلی تغییر کردی
جیم:ته ته خوب شدم نه؟
ته:اره خیلی ..خیلی خیره کننده شدی
یونگی ک رو صندلی نشسته بود و داشت مثلا ی مجله مد رو میخوند پوزخندی زد ، ب من و جیمین نگاه کرد
یونگ:مسخرس بهش گفتم رنگ موی قبلی بیشتر بهش میومد
جیم:یاااا هیونگیاااا تو فقط انرژی منفی میدی خیلیم بهم میاد
با لبای اویزون برگشت سمته من
جیم:ته بهم نمیاااد؟
لبخند کم رنگی رو صورتم نشست هیونگ واقعا خیلی کیوت و شیرینه
ته:بنظر من ک خیلی خوب شدی بلوند خیلی بیشتر از قهوه ای بهت میاد
صدای پوزخند یونگی ب گوشم رسید اما اهمیتی ندادم
جیم:ممنون ته ته
هیونگ محکم بغلم کرد و تو خودش فشارم داد ..واقعا تنها کسیه ک با لمس کردنم، حالم بد نمیشه و این خیلی خوبه اصلا دوست ندارم بهترین ادم زندگیم نتونه بهم دست بزنه ، ازم فاصله گرفت و نگاهی بهم انداخت و با مشت کوچیکش ب بازوم ضربه ای زد
جیم:تهیونگ خااان خیلی خوشتیپ و خیره کننده شدی من چجوری امشب مراقبه هیولا ها باشم؟
سرم و انداختم پایین و لبخندی زدم
کوک:انتظار دیگ ای داشتی ؟؟ کاره دسته جئون جونگ کوکه ها
جیم:کوکی دوباره کی بهت نوشابه داده ها؟
نگاهی ب کوک انداختم
ته:هیونگ اینا لباسای جونگ کوکن ،منو برد خونش و بهم لباس داد
جیم:واقعا؟ معمولا از اینکارا نمیکنه
کوک:یا یاااا جیمیناااا یک هفتس ماشینم زیر پاته
چشای هیونگ اندازه کاسه گرد شد و ب جونگ کوک زل زد
جیم:یاااا بچه ب من میگی جیمین من هیووونگتم بعدشم همینی ک هست باید ب هیونگت کمک کنی
کوک:هیونگ تو خیلی خودخواهییی
جیم:من خیلیم مهربووونم
جیمین و کوک بلند بلند بحث میکردن و من و یونگی واقعا کلافه شده بودیم ک...
یونگ:دوتاتونم دهناتونو ببندید کلافم کردید
با داد یونگی همه جا ساکت شد
یونگ:بهتر نیست راه بیوفتیم؟
جیم:پسره ی بی ادب
جیمین ب جونگ کوک گفت و از ارایشگاه همراه من و یونگی خارج شد جونگ کوک چند ثانیه بعد از ما اومد و همگی سوار ماشینه جونگ کوک شدیم من و جیمین عقب نشسته بودیم و کوک رانندگی میکرد. یونگیم رو صندلی شاگرد نشسته بود ..
هرچی بیشتر ب مهمونی نزدیک میشدیم من استرسم بیشتر میشد و حرکتایی ک از خودم بروز میدادم قابل کنترل نبود ، پاهامو تند تند ب زمین میکوبیدم و تقریبا ناخونامو داشتم تموم میکردم
با قرار گرفتن دستی رویه رونم از جام پریدم و سمت صاحبه دست برگشتم
جیم:ته همه چی خوب پیش میره نگران نباش خب؟
هیونگ با صدای ملایم و ارامش دهنده ای اینو گفت و لبخند مثل فرشتش و بهم هدیه کرد
متقابلا لبخند زدم و سرم و تکون دادم از پنجره بیرون نگاه کردم و جلوی ی عمارت بزرگ ماشین متوقف شدو همگی پیاده شدیم .
صدای اهنگ انقد زیاد بود ک تا اینجا ب گوش میرسید چندتا پسر تو حیاط وایساده بودن و بطری ک دستشون بود و سر میکشیدن سمت در خونه حرکت کردیم و یونگی دسته جیمین و گرفت و جیمین دست منو تو دستاش قفل کرد و نگاهی بهم انداخت دستشو فشردم و با استرس ب رو ب روم نگاه کردم با باز شدن در با جمعیت عظیمی رو ب رو شدم
اوه من از الان اشتباهم و فهمیدم...

ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀Onde histórias criam vida. Descubra agora