ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀"EP.6"

723 118 23
                                    

"Tea"
استرس تمام وجودم و فرا گرفته همین الان باید برگردم نباید وارد این جهنم بشم نمیخوام تو اتیشش بسوزم من اماده هیچ چیز و هیچ کسی نیستم من میخوام برم
اره واقعا نمیخوام اینجا بمونم دستم و از دست جیمین در اوردم و یکم ب عقب قدم برداشتم ک توجه جیمین بهم جلب شد و با نگرانی نگام کرد
جیم:ته خوبی؟
نه من اصلا خوب نیستم من نمیخوام وارد این خونه ی لعنتی بشم میدونم و قرار نیست اخرش خوب پیش بره هیونگ لطفا مجبورم نکن
ته:من فقط نمیتونم هیونگ
جیم:ته ما باهم حرف زدیم و تو امشب تو این مهمونی کلی دوست پیدا میکنی و کلی بهت خوش میگذره باشه؟
جونگ کوک و یونگی ب ما نگاه میکردن و کاملا از رفتارم خشکشون زده بود خب حق دارن کدوم پسره 23 سالع ای از پارتی میترسه؟
ته:جیمین ...نمیشه ..نمیتونم من امادگیشو ندارم
هیونگ دو تا دستاش و قاب صورتم کرد و تو چشمام زل زد
جیم:هی تهیونگ ب حرفم گوش بده تو دیگ ادم ضعیف گذشته نیستی باید با ترسات مقابله کنی فهمیدی؟
هیونگ دوباره مثل نه سال پیش جدی شده بود مثل نه سال پیش دوباره بهم امید میده ..من باید چیکار ‌کنم باید تمام احتمالا رو ب جونم بخرم و وارد این مهمونی بشم؟ من میتونم؟ نمیدونم...
جیم:ته بهم اعتماد کن باشه؟
یون:هی تهیونگ تو ک بچه نیستی این کارا چیه؟
جیمین بدون اینک ب یونگی نگاه کنه ،همون طور ک ب چشایه من زل زده بود بهش توپید
جیم:یونگی لطفا ساکت باش
یونگی با صورت تعجب و عصبانی ب جیمین نگاه کرد
یون:مسخرس
یونگی با حالت عصبانی گفت و همراه کوک وارد مهمونی شدن
جیم:تهیونگ تو میتونی من مطمئنم . ببین اونام ادمن یکی مثل من و تو
این حرف و باید باور کنم؟ اونا مثله من و هیونگن؟ من نمیتونم ب این حرف باور داشته باشم ..من فک میکردم اونم خوبه فک میکردم قهرمانمه اما ..اما همه چی تو یک شب عوض شد چهرش دیگ اشنا نبود من دیگ نمیشناختمش ..اگ ادمایه اون تو مثل اون باشن چی؟
ته:جیمین تو نمیدونی چه کسایی اونجان ..کلی ادمه مست ، ترسناک ، غیره قابله کنترل..
جیم:تهیونگ چیزی نمیشه من اونجام من کنارتم نگران چی هستی؟ هوم؟
ته:اگ ..اگ دوباره اتفاق بیوفته چی؟
جیم:دیگ اون اتفاقا نمیوفته و نخواهد افتاد تهیونگ از اون گذشته لعنتی بیا بیرون خب؟
سرم و تکون دادم و هیونگ دوباره دستم و گرفت و وارد مهمونی شدیم فضا پره دود و رقص نوره . ی عده وسط دارن میرقصن و بالا پایین میپرن ی عده دوره میز بیلیارد جمع شدن و بازی های مزخرف میکنن هرکی بیشتر مست کنه؟ پوووف کی قراره ببره؟ اونی ک اخرش روی زمین بالا میاره؟ یا اونی ک از شدت الکل از هوش میره ؟ واقعا مسخرس ی عده دیگ که رو کاناپه نشستن و چند نفرم بالا سرشون وایسادن و دارن جرات یا حقیقت بازی میکنن . سرم و بالا بردم و ب پله هایی ک خونه رو ب طبقه بالا وصل کرده بود نگاه میکنم انگار ی عده ایم از این پله میرن بالا وارد اتاقا میشن ولی دیگ برنمیگردن با صدای هیونگ از انالیز کردن خونه و مهمونی دست برداشتم و حواسم و ب هیونگ دادم
با دوتا پسری ک قیافشون برام اشنا نیست صحبت میکنه البت من ب جز یونگی و کوک کسی رو نمیشناسم
جیم:هی چخبرا ؟ تازگیا کم میاید اینطرفا
هوپ:خب ی ذره سرمون شلوغه وگرنه کی بدش میاد خوش بگذرونه ؟
جیم:همه چی خوب پیش میره؟
هوپ:اره بد نیست
نام:هی جیم نمیخوای معرفی کنی دوست جدیدمونو؟
جیم:آااه راستی ببینید کی اینجاااست
دوتا پسرا با قیافه ی متعجب و هیجان زده ب من زل زده بودن
جیم:تهیووووونگ
نام:چی؟؟؟
هوپ:بروووو شوخی نکن
جیم:یاااا هوپ هیونگ دارم راست میگم
هوپ:یعنی الان این همون پسریه ک از نه سال پیش ندیدیش؟
جیم:ارههه
پسری ک ظاهرا اسمش هوپه پرید بغلم و محکم فشارم داد.
وادفاک؟! الان اون منو بغل کرده ؟ نه این باور نکردنیه
نفسم داره تنگ میشه من نمیتونم این و تحمل کنم گردنم عرق کرده دستام و مشت میکنم و میزارم رو قفسه سینش و از خودم جداش میکنم ک با قیافه متعجبه دوتا پسر روب رو میشم
ته:معذ..رت می ..خوام
دستم و ب گردنم کشیدم و سعی میکنم نفسایه عمیق بکشم
هیونگ دستشو روی شونم گذاشت و تو گوشم حرف میزنه
جیم:تهیونگ عزیزم اروم باش .. خیلی خب چیزی نیست..تموم شد خب؟..دیگ کسی بهت دست نمیزنه .‌
هوپ:حالت خوبه من معذرت میخوام کاره بدی کردم؟
جیم:نه هوپی تهیونگ دوست نداره زیاد کسی بهش دست بزنه
هوپ:اوه
نام:چه مسخره
هوپ:یااا نامجون ساکت باش میشنوه
نام:خیلی خب ببخشید
دوتایی باهم پچ پچ میکردن و این نفسه منو بیشتر بند میاورد واقعا چرا باید اینجوری باشم ؟
هیونگ بهم ی لیوان اب داد. با بهتر شدنه حاله من دوباره وارد جوه صحبت شدن
هوپ:من معذرت میخوام
اینک داره ازم عذر خواهی میکنه بیشتر منو عذاب میده اون کاره اشتباهی نکرده این منم ک نرمال نیستم
ته:نه مشکلی نیست من معذرت میخوام ک هولت دادم
با ی لبخند بزرگ رو صورتش نگاهم کرد
هوپ:نگران نباش چیزه مهمی نبود
هیونگ بعد از برداشتن ی لیوان الکل رو ب نامجون گفت
جیم:جین و این طرفا نمیبینم
جین؟! یعنی یکی دیگ ام هست ک باید باهاش اشنا بشم
نام:اینجا بود ولی ی کاری پیش اومد سری رفت
جیم:اوه چه بد چیشده؟
نام:یکی از نزدیکاش بیمارستانه مجبور شد بره
هوپ:یونگی و کوک کجان؟
با انگشته اشارم ب سمت کسایی ک رو کاناپه نشسته بودن اشاره کردم
ته:اونجا
نام:ای سگ تو روحش بدونه ما داره بازی میکنه؟
نامجون دوید سمته کاناپه ها و چند ثانیه بعد رو دوشه یونگی سوار شده بود و باهم کل کل میکردن
جیم:ته مام بریم؟ خیلی خوش میگذره
هوپ:جرات حقیقت بازیه ک باید وقتی پات و میزاری تو پارتی انجامش بدی
هیونگ واقعا این و میخواد و من دوست ندارم بخاطر من بهش خوش نگذره فک کنم مجبورم
ته:خیلی خب بریم
سه تایی سمته کاناپه حرکت کردیم و من کناره کوک ک رو دسته مبل نشسته بود وایسادم و یونگی ک رو صندلی یک نفره نشسته بود با دیدنم چشم غره ای رفت و نگاهش و به جیمین دوخت. جیمین رو ب رویه من دقیقا کناره یونگی رو دسته مبلش نشست و مشغول حرف زدن با چند تا پسر شد و هنوز میتونم قسم بخورم ک یونگی با تموم حرصش ب جیمین نگاه میکنه
نامجون و هوپ کنار کوک رو کاناپه دو نفره نشستن و همه دوره هم گرد جمع شدن
یکی از اون پسرایی ک تو جمع نشسته بود گفت
*خب بیاید بازی رو شروع کنیم ، از همین الان بگم از سوالی یا هر جراتی براتون افتاد باید انجام بدید و حق ندارید زیرش بزنید*
یون:دهنه گشادتو ببند بابا همه از قوانین خبر دارن!
*خیلی خب شوگا لازم نیست عصبی بشی حالا*
جیم:سریع تر شروع کنید دیگ
جیمین گفت و همون پسره بطری رو چرخوند
*اووو جی هووپ با جیمین*
جیمین و جی هوپ بهم نگاه کردن و خندیدن نگاهم ب یونگی افتاد اخماش بیشتر شده و انگار قرار نیست حتی ی قیافه خنثی ب خودش بگیره
هوپ:خب جیمی جرات یا حقیقت؟
جیم:عااا..خب حقیقت
همه زمزمه کردن ترسووو،جیمین خیلی بلند گفت همتون خفه شید
همه ساکت شدن اما زیرلب میخندیدن
هوپ:خب جیمیی بهم بگو تو این جمع کسی هست ک بخوای باهاش عشق بازی کنی؟
همه اووو کشیدن و یونگی سری نگاه خشمیگنش و ب جیمین داد انگار منتظره ک ببینه جیمین چی میگه من نگاهی ب جیمین کردم ک چشماش و دوخته ب من ..من مطمئنم هیونگ منو واسه عشق بازی نمیخواد من اونو میشناسم اون الان استرس بدی گرفته و ب من نگاه میکنه چون نمیخواد باچشمام طرف و لو بده و با نگاهش به طرف بفهمونه ک میخواد باهاش انجام بده
جیم بعد از چند ثانیه گفت
جیم:هوووپی تو خیلی بدجنسییی..اره هست
یونگی نگاه جیمین و گرفت و ب من رسید دستاش و مشت کرد و بطریه ویسکیشو سرکشید
هوپ:کیه؟
جیم:یااا هوپی فقط حق ی سوال رو داری نه ده تا
هیونگ با لپایه گل افتاده به جی هوپ توپید
هوپ:خیلی خب جوجه ی وحشی
جیمین رو دسته مبل تو خودش مچاله شد و کاملا معلومه ک خیلی داره خجالت میکشه
وادفاک..!
یونگی هنوز رو من قفلی زده من دقیقا چیکاره این بشر کردم؟
نکنه اون فک کرده منظوره جیمین منم؟ پوووف نه بابا
..
بعد از چند دور بازی کردن و لب گرفتنه کوک از جی هوپ و خوردنه سه تا لیوان ویسکی نامجون برملا شدنه عشق جیسو به مارک و فهمیدن اینک یونگی تاحالا چندتا رابطه با چه کسایی داشته ی دور دیگ بطری رو چرخوندن
من بیشتر حواسم به جیمین بود از ی جا به بعد ناراحت شد و تو خودش رفته وقتی مهمونی تموم بشه حتما ازش میپرسم ک چرا ناراحته
*تهیونگ و مینسوک *
٪خب تهیونگ‌ جرات یا حقیقت؟
اااه چرا من اصلا تو این بازی شرکت کردم؟
لعنت بهم الان باید چیکار کنم؟
اگ حقیقت و انتخاب کنم و درمورد گذشتم بفهمن چی؟
نههه این اخرین چیزیه ک میخوام بهش فکر کنم
اگ جرات و انتخاب کنم و کاری رو ک بگن نتونم انجام بدم چی؟
هوووف باید انتخاب کنی ته زود باش پسر تو میتونی
ته:حقیقت....

ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀Where stories live. Discover now