لطفا قسمت هاي اخر اين پارت رو با اين موزيك گوش بديد.
The night suite : Stephan Moccio
داخل چنل تلگرامم ميزارم اگه خواستيد ميتونيد از اونجا پليش كنيد.https://t.me/itsusagii
——————————————-
ساعت تقريبا چهار صبح بود، تهيونگ آروم لاي چشماشو باز كردو سعي كرد تو اون جاي تنگ با وجود دستاي قوي سوكجين دورش، كمي تكون بخوره.
تهيونگ كاملا تو بغل سوكجين پنهان شده بودو جين از خستگي و حس خوبي كه تو درونش ايجاد شده بود خيلي شيرين تو خواب عميقي فرو رفته بود، تهيونگ آروم دستشو بالا آوردو رو گونه مرد روبه روش كشيدو موهاي مشكي جينو آروم از پيشونيش كنار زد. باورش نميشد كه چند ساعت پيش خودش اقدام به بوسيدن يك مرد كرده!
هيچ وقت فكر نميكرد بتونه با كسي ارتباط عاشقانه برقرار كنه اما انگار قلبش زودتر از خودش پيش قدم شده بود.
اما ي چيزي از درون اونو به شدت ميترسوند!
گذشته تهيونگ براي وارد شدن به روشنايي زيادي سياه و تاريك بود. تهيونگ بدون هيچ فكري اقدام به بوسيدن جين كرده بود اما ي چيزي از درونش مدام بهش گوش زد ميكرد كه اشتباه كرده،..
لبخند محوي زدو به جين كه غرق خواب بود چند ثانيه خيره شد، آروم لبشو گاز گرفتو سعي كرد تو بغل جين بچرخه اما انقدر دستاشو دور تهيونگ محكم حلقه كرده بود، تهيونگ حتي نميتونست تكون بخوره. دستشو دراز كردو سعي كرد از رو ميز تلفنشو برداره، سوكجين كه متوجه وول خوردن تهيونگ تو بغلش شده بود يكم تو گلوش كلافه ناله كردو پاشو از رو تهيونگ برداشتو دوباره خوابش عميق شد. تهيونگ نگاه حركات سوكجين كردو لباشو روهم فشار داد تا خندش نگيره، يكم ديگ دستشو دراز كردو با برداشتن تلفنش دوباره سرشو رو بازوي جين گذاشتو يكم تو بغلش چرخيدو پشتشو به سوكجين كرد.
Taehyung:-هيونگ
-بيداري؟
-لطفا بيدار باش
-بايد ي چيز مهمو بهت بگمسوكجين نسبت به عادتي كه داشت تهيونگو متكاي خودش در نظر گرفته بود، دستشو دوره تهيونگ حلقه كردو از پشت به تهيونگ چسبيدو تو بغلش كشيدش.
تهيونگ كه با اين كار جين ضربان قلبش بالا رفته بود سرعت تايپ كردنشو بيشتر كرد.-هيوووونگ
-بايد چيكار كنم؟ صبح كه از خواب بيدار شد چجوري تو صورتش نگاه كنم؟!
-حس ميكنم قلبم داره از دهنم ميزنه بيرووون
-اون خيلي محكم بغلم كرده!جيمين با صداي نوتيفيكيشن تلفنش به زور چشماشو باز كردو كلافه دستشو رو صورتش كشيد، يونگي با تكون خوردن جيمين تو بغلش براي اينكه خواب عزيزش بهم نخوره پشت به جيمين چرخيدو صورتشو تو متكا فرو كرد.
يون:موچي بهتره صداي اون لعنتي رو قطع كني
با صداي خوابآلودو از ته گلوش زمزمه كردو پتورو رو سرش كشيد.
جيمين با تعجب از اينكه چهار صبح كي اينجوري پشت هم بهش پيام ميده سمته ميز كنار تخت خم شدو تلفنشو برداشت، دوباره تو جاش دراز كشيد.
با ديدن پياماي تهيونگ متعجب شده بود! يعني چه اتفاقي افتاده بود كه تهيونگ انقدر نگران بود؟!
Jimin:
YOU ARE READING
ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀
Fanfictionᴄᴏᴜᴘʟᴇ: ᴊɪɴᴛᴀᴇ , ʏᴏᴏɴᴍɪɴ,ɴᴀᴍᴊɪɴ . . ɢᴇɴʀᴇ: ꜱᴍᴜᴛ , ʀᴏᴍᴀɴᴄ , ᴛᴀᴊᴀᴠᴏᴢ, ꜱᴀᴅ . . وضعیت آپ: نامعلوم . ..من دیگ شاد نیستم ، دیگ شاد زندگی نمیکنم ، فقط زندگی میکنم تا تمومش کنم .. اره از تهیونگ و زندگی 9 سال پیش دیگ اثری نیست . نزاشتن ازش اثری بمونه ...