.ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀"EP.14"

729 131 46
                                    

اینم از پارت جدید.
امیدوارم لذت ببزید🤍✨
---------------------
-
-
-

‏"Jin"
با عصبانیت از پله ها بالا رفتم وارد راه رو شدم، نیم‌نگاهی‌ به اتاقی که چند سالی هست درش قفله انداختم.. من حتی خودمم جرات باز کردن این درو‌ ندارم.
عذاب وجدان؟
یا ترس از خاطرات؟
نمیدونم فقط آمادگی اینو ندارم دوباره با تمام حقایق زندگیم رو به رو بشم.
از جلو اتاق گذشتمو وارد اتاق خودم شدم ی متکا همراه پتو از کمد در اوردم دوباره وارد راه رو شدم از بالای پله پرت کردم پایینو وارد اتاقم شدم درو محکم کوبیدم.
پیرهنمو از تنتم در اوردم همراه شلوارکم رو تخت دراز کشیدم ساعدم رو چشمام قرار دادم.
امشبم با یاد گذشته نمیتونم بخوابم..
.
.
.
*فلش بک*
وارد اداره شدم با سرعت سمته اتاق نامجون قدم برداشتم درو با صدای بلندی ب دیوار کوبیدم پشتم بستم.
جین: سه هفتس! سهههه هفتس که حتی صداشو نشنیدم!.. اینا همه نقشه تو بود تو اونو وارد عمارت اون حرومزاده کردی!!!
با عصبانیت فریاد زدمو دستمو رو میز نامجون میکوبیدم
جین: حتی نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم..میفهمی؟!
بلند تر داد زدم نامجون از جاش بلند شدو سمتم قدم برداشت
نام: اروم باش جین..یکم دیگه صبر کن اگه خبری نشد وارد عمارت میشیم.
جین: سه هفتس بخاطره تو عوضی هیچکاری نکردم منتظر موندم.
نام: هممون مثل تو نگرانیم جین، عشقم بهم اعتماد کن.
بهم نزدیک شدو دستاشو دورم حلقه کرد..
با چشای قرمز ناشی از بی خوابی و عصبانیت نگاهش کردم محکم هولش دادم عقب.
جین: تا وقتی یونجی پیدا نشده نزدیکم نیا
نام: جین.. چرا اینجوری میکنی یونجی میدونست امکان داره چه اتفاقایی بیوفته
جین: تو، تو اونو وارد این کار کردی.. بهش گفتم نره بهت گفتم نه اما همتون کاره خودتونو کردید
دستمو رو صورتم کشیدم نفسمو بیرون دادم.
«بچه ها از اینجا ب بعد بعضی جاهارو‌از دید نفر سوم مینویسم»
با کوبیده شدن دره اتاق جین و نامجون سرشونو سمته در برگردوندن جیهوپ با تمام عجله وارد اتاق شد
هوپ:نامجون پیداش کردن...یونجی پیدا شده
با حرف هوپ انگار تمام خوشحالی رو به وجود جین هدیه دادن، بعد مدت ها تونست نفس راحتی بکشه ،سمته جیهوپ قدم برداشت.
جین: کجاس؟ خوبه؟ باید الان برم پیشش
جیهوپ که فکر نمیکرد جین تو اتاق نامجون باشه ناباور به گندی که زده خیره شده بودو حتی یک کلمه از دهنش در نمیومد.. جین هنوز منتظر این بود تا جوابی، خبری از خواهرش بشنوه.
جین: چرا حرفی نمیزنی؟!
با عصبانیت سره جیهوپ فریاد کشید رو به نامجون کرد
جین: نامجونا
نامجون نگاه لرزونشو به جین داد. اونم مثل هوپی نمیدونست باید چی بگه..
نامجون میدونست خبری که هوپ اورده دقیقا چیه گفتنش اصلا برای هیچکدومشون راحت نبود.
نام: جین..یکم آروم باش.. لطفا
نامجون سعی کرد جینو رو صندلی بشونه جین سریع از زیره دستش فرار کردو دست نامجونو پشتش پیچوند فشار داد.
جین: با من مثل بچه ها رفتار نکنید همین الان دهنتونو باز کنید بگید یونجی کجاست؟!
نامجون از درد صورتشو جمع کردو سریع سرشو‌تکون داد جیهوپ با دیدن وضعیت روبه روش سمته جین قدم برداشتو سعی کرد از نامجون جداش کنه
هوپ: خیلی خب جین میگم اروم باش
هوپ داد زدو جینو سمت خودش کشید
هوپ:یونجی مرده!
جین با شنیدن حرف هوپ سره جاش خشکش زده بود نمیتونست ، نمیخواست باور کنه..
تنها خواهرش تنها کسی که تو این دنیا برای جین خیلی ارزشمند بود دیگه نباشه!
چشای درشتش قرمزو پر اشک شده بود به سختی نفس میکشید، بازویه هوپی رو چنگ زد تا روی زمین نیوفته.
جین:دا..ری...داری دروغ...میگی
با صدایی که دیگه جونی نداشت زمزمه کرد..
جین:یونجی..ولم نمیکنه
نامجون با دیدن حال جین سریع سمتش حرکت کردو از بغل هوپ بیرونش اوردو اونو بین بازوهای مردونش قفل کرد سرشو رو سینش گذاشت.
نام:معذرت میخوام..عشقم معذرت میخوام
با صدای مردونش که سعی میکرد بغضشو پنهان کنه زیره گوشه جین زمزمه کرد.
جین بی جون تر از اونی بود که بخواد در برابر نامجون مقاومت کنه ، تلاشی برای بیرون اومدم از آغوشش نکرد
ناخوداگاه تمام صورتش از اشک خیس شد.
جین:باید..با..ید ببینمش..لطفا
با بغض نالید لباس نامجونو تو دستش مچاله کرد
جین:لطفا..
نامجون نگاهی به جیهوپ کردو بعد چند ثانیه سرشو تکون داد.
جینو تو بغلش بلند کردو زیره بازوهاشو گرفت تا نیوفته
از اتاق همراه هوپ خارج شدن..
نامجون جینو رو صندلی جلو نشوند با دیدن قیافه بی جون رنگ پریده جین تو قلبش لرزشی رو‌احساس کرد، حس عذاب وجدان تمام بدنشو گرفته بود.
نفسشو بیرون دادو بوسه نرمی رو موهای جین زد‌ سمته دره راننده حرکت کرد؛ سوار ماشین شد‌. هوپی صندلی عقب نشستو سرشو به شیشه تکیه داد نفس لرزونشو به شیشه بخار کرده بیرون داد.
مرگ یونجی برای همه خیلی درد آور بود اما جیهوپ خاطره های متفاوتی باهاش داشت..
جیهوپ چشماشو بستو سعی کرد اخرین چیزی که به یاد میاره خنده زیبای یونجی باشه.
.
.
.
"سرد خونه"
جلوی در فلزی ایستاده بود..قلبش تو سینش میکوبید..اشکای حلقه زده تو چشماش قابل کنترل نبودن..چونه لرزونش برای چند ثانیم که شده اروم نمیگرفت..هوای اینجا سرد بود یا فقط بدن جین یخ زده بود؟!
+میخواید ببینیدش؟
بدون اینک نگاهشو از دره فلزی کوچیک برداره بدون هیچ حرفی همونجا ایساده بود
نامجونو هوپ از پشت نگاه نگرانی به جین انداختن اما جرات نزدیک شدن بهشو‌ نداشتن
+جناب سوکجین
جین:بهم بگو..بهم بگو چه شکلی شده.هنوزم انگشتاش لاک داره؟ موهای..خرمایی نرمش رو‌ صورتش میریزه؟هنوز..رژ قرمز داره؟ هنوز آغوشش..برای موقع هایی..که نیازش دارم گرمه؟!
جین تمام حرفاشو‌ به زور بی‌جون زمزمه میکرد اما نگاهشو به دره فلزی دوخته بود..باورش نمیشد خواهر پرشورش الان اینجا تو این قفسه فلزی زندانی شده.
مامور پزشک قانونی سکوت رو انتخاب کرده بود همه میدونستن که جین بیشتر از صد بار جنازه هایی مثل خواهرش یا شایدم بدترو دیده اما تجربش برای خودش اونو‌از پا‌ در اورده بود ، انگار این اولین باریه ک وارد این مکان بی روح و سرد میشه..
مامور پزشک قانونی دره فلزی رو باز کرده جنازه یونجی رو بیرون کشید نگاهی به جین‌انداختو زیپ کیسه مشکی رنگو کمی باز کرد موهای خرمایی‌خواهرش نمایان شد
جین ب سرعت چشماشو بست زیره لب زمزمه کرد
جین:چه بلایی..سرش اومده؟!
+خودکشی..رو بدنش اثار ضربو شتم زیادی وجود‌ داره با تحقیقات ما متوجه شدیم بهشون چندبار تجاوز شده شکنجه های زیادی دیدن و از نظرم همین باعث شده تا خودکشی کنن. البته میتونه این صحنه فقط ساختگی باشه خودکشی جلوه داده باشن!
جناب سوکجین همراه جنازه خواهرتون یادداشت کوچکی بود که ما‌ اونو به همکاراتون تحویل دادیم
نگاه مامور پزشک قانونی به نامجون رفتو دوباره نگاهشو به جین داد.
تمام این مدت چشماشو بسته بود صحنه هایی که برای خواهرش اتفاق افتاده بودو تجسم میکرد.
قفسه سینش تند تند بالا پایین میشدو دستاش چنان محکم مشت کرده بود که خونی در جریان نبود.
جین:برید بیرون..
اروم‌زمرمه‌کرد
همه نگاهشون رو‌ جین رفتو نگران سمتش اومدن
جین:گفتم..برید بیروووون
اخرای حرفشو‌ با فریاد گفتو چشمای پر از خونشو باز کرد نگاه کسایی که تو اتاق بودن کرد
همه میدونستن که باید تنهاش بزارن اما برای نامجون اسون نبود که جینو تو این حالش ول کنه
نام:جین من کنارت میمونم..
سعی کرد به جین نزدیک بشه اما با مشت جین به صورتش به عقب پرتاب شد
جین:گمشو از زندگیم.. گمشو بیرون
این اخرین حرفی بود که از جین شنید..
یادداشتی که کناره جنازه یونجی پیدا کرده بودن رو، روی کیسه مشکی قرار داد دستشو ب فکش کشید
نگاه پر اشکشو از جین گرفتو همراه هوپ از اتاق خارج‌ شد‌..
نامجون میدونست چه بلایی سره جین اورده و چقد نابودش کرده..
هیچ کاری جز فاصله گرفتن از جین نمیتونست انجام بده ، اما تسلیم نمیشد همه تلاششو میکرد تا دوباره جین بخواد بپذیرتش..
"Jin"
نگاهمو به کیسه مشکی که جنازه یونجی داخلش بود دوختم.. چه بلایی سرش اورده بودن؟!
بی جون قدم برداشتم ، این قدما جزو سخت ترین قدمای زندگیم ب حساب میومدن..
سعی میکردم پلک بزنم تا حاله اشکی که مانع دیدنم میشد از بین بره
با دستای یخ زدم زیپ کیسه رو پایین کشیدم برگه یادداشت رو زمین افتاد اما اهمیتی ندادم.
هیچ چیز مهم تر از یونجی نبود برام، نگاهمو رو تن بی جونش چرخوندم..
از همیشه سفیدتر شده جای کبودی ها ، زخم ها روی بدنش نقش بسته..
دستمو‌جلو بردم رو صورتش کشیدم ، با پلکی که زدم اولین قطره اشک بعد مدت ها کنترل رو‌گونم چکید
جین: چه.. بلایی.. سرت اوردن؟
چیکارت کردن!
دستاشو تو دستام گرفتم، دستای سردش دیگ ظرافت قبلو نداشتن دیگ گرم نیستن
جین: معذرت میخوام..معذرت ..میخوام یونجیا
رو زانوهام افتادم با تمام وجودم زار زدم برام مهم نبود کسی میشنوه من فقط از خواهرم طلب بخشش میخواستم
جین: اوپارو ببخش یونجی.. نباید... نباید تنهات... میزاشتم نباید بین اون... حرومزاده ها تنهات میزاشتم
دستشو تو دستم فشار دادم خیره با تمام پشیمونیم نگاهش کردم
جین: نباید..تسلیم میشدی.. نباید تنهام میزاشتی..یونجیا اوپا بدون تو چجوری تحمل کنه..
بدون تو ..چجوری... امید داشته باشم
کم کم صدام تحلیل رفتو سرمو پایین انداختم اشکام تمام صورتمو خیس کرده بودن تمام تنم میلرزید از ترس تنهایی از ترس اینکه چجوری میتونم با این عذاب وجدان ادامه بدم؟!
نگاهمو رو زمین چرخوندم با دیدن یادداشت اروم از رو زمین برش داشتم.. کاغذ کاهی ، برای نوشتن از ی خودنویس استفاده کرده بودن.
« من لایق این زندگی نیستم و حقم مردن است»
این خط برای یونجی بود..
نفسم تو سینم حبس شد ، این دست خطه خوده یونجیه
سرما بالا گرفتم نگاهمو به یونجی دادم.
جین: چه بلایی سرت اوردن که مجبور شدی اینو بنویسی؟!
کاغذو تو دستم مچاله کردم ، انگار ی چیزی تو وجودم شکست رو زمین نشستم با تمام توانی که داشتم فریاد زدم
جین: نمیزارم.. نمیزارم اینجوری تموم بشه..تقاص خونتو ازشون میگیرم..کاری میکنم برای مردن التماس...کنن
بدن سرده یونجی رو تو آغوشم گرفتمو ب خودم فشار دادم موهای خرمایشو نوازش کردم کناره گوشش اهنگ همیشگیمونو زمزمه کردم ، اشکام پوست رنگ پریده یونجی رو خیس کرده بود
جین: You left without no goodbye in the night
تو بدون هیچ خداحافظی در شب رفتی
‏Walked out for miles, I'm not surprised
مایل ها قدم زدم، من تعجب نکردم
‏You said it was not about you and I
تو گفتی که این درمورد من و تو نیست
‏And I wish somehow
و کاش میشد یه طوری
‏Somehow you could stay
یه طوری، میتونستی بمونی
‏Can you stay for a while?
میتونی برای مدتی بمونی؟
‏Stay for a while just the way we are
برای یه مدت همینطور که هستیم بمون
‏In the great divide
توی این جدایی بزرگ
‏Inside, I will know when to let you go
از درون، من میدونم که کی بذارم بری
‏Stay for a while just the way we are
برای یه مدت همینطور که هستیم بمون
«اسم و‌خواننده اهنگ Ghostly Kisses – Stay»
.
.
.
.
سه هفته گذشته ، اگه بخوام ندیدن یونجی رو روهم حساب کنم میشه شیش هفته..
همه چی بهم ریخته پرونده یونجی پرونده های دیگه رو ازم گرفتن، کیم عوضی دوباره فرار کرد.
خانوادم منو دور انداختن.. حق دارن کی کسی رو که باعث مرگ خواهرش میشه رو میخواد؟!
تمام وجودم پر از درده کارم شده هر روز رو نیمکت پارک نشستن به اسمون خیره شدن ؛ این کار مورد علاقه یونجی بود.. اخرین چیزی که ازش یادمه تنه ضعیفو بیجونش تو بغلم بود، دنیا لبخندشو‌ از دست داده طراوتو تازگی نداره.. انگار رنگ خاکستری بعد مرگ یونجی رو قلبم، نگاهم ریختن.
چشمامو میبندم سرمو به عقب هدایت میکنم ، بغض تو گلومو قورت میدم نفس لرزونمو‌ به هوای سرد میسپارم
این شروع کاره منه.. چیزی برای از دست دادن ندارم پس تا تهش میرم.
.
.
.
*پایان فلش بک*
با صدای شکستن شیشه چشماشو از هم باز کرد از اتاق خارج شد
جین: چی شد؟!
از پله ها با سرعت پایین اومدو سمت صدا حرکت کرد
با دیدن نامجون که جلوی تهیونگ ایستاده بود چشماش درشت شد با تعجب نگاه کرد
نام: اینجا چه غلطی میکنی؟!
تهیونگ ترسیده بود نمیدونست باید چی بگه!
گفتن اینک زیر دست جین شده اسون نبود اینجوری جیمین میفهمید.
ته:من..من
جین: خودت اینجا چه غلطی میکنی؟!
جین سمتشون قدم برداشتو با اخم تهیونگو تو بغلش گرفتن براید استایل بغلش کرد نگاه پاهای خونیش کردو نگاهشو به نامجون داد
جین: باید رمز خونمو عوض کنم!
نامجون کارای جینو دنبال میکردو جین تهیونگو رو مبل گذاشتو همون موقع دره گوشش زمزمه کرد
جین: فقط ساکت بمون مثل همیشه.
تهیونگ با حرف جین با ترس و تعجب نگاهش کرد سرشو اروم تکون داد.
جین سمته نامجون برگشتو دستشو رو صورتش کشید
جین: برای چی اینجایی؟!
نام: اومدم ببینمت ، اون چرا اینجاست؟!
جین: به تو ربطی نداره
سمته کمد کنار یخچال حرکت کردو حواسش بود پاشو رو شیشه ها نزاره جعبه کمک های اولیه رو برداشت از کنار نامجون رد شد پایین پای تهیونگ نشست.
نام: این وقت شب اینجا چیکار میکنه
نامجون داد زدو با خشم نگاه تهیونگ کرد ، تهیونگ نگاهشو از نامجون گرفتو تو خودش جمع شد دستاشو توهم قفل کرد
جین کلافه سرشو عقب داد و نفس عمیقی کشید از جاش بلند شد جلوی نامجون ایستاد ، دستاشو داخل جیب شلوارش بردو خنثی نگاهش کرد
جین: چرا باید رابطه هامو برات توضیح بدم؟!
با حرف جین تهیونگو نامجون با تعجب نگاهش کردن.
نامجون از شوکه شدن اینک بالاخره جین با کسی تو رابطس ساکت شده بود اما تهیونگ از ترس اینک به حرف جین گوش نده!
نام:من..منظورت چیه؟!
هیستریک خندیدو نگاهشو به تهیونگ داد
نام: با این وارد رابطه شدی؟!
جین: این نه! تهیونگ ، اسم داره
زیر چشمی نگاهی به تهیونگ کرد که تو خودش جمع شده بود دوباره نگاهشو به نام داد
جین: نیازی نمیبینم بهت چیزی رو توضیح بدم
نامجون بغض تمام گلوشو گرفت نابارور نگاه جین کرد سریع از خونه بیرون رفت..
جین نفسشو بیرون دادو کلافه دستشو رو صورتش کشید.
سمته تهیونگ برگشتو پایین پاش نشست نگاهی به زخماش انداخت مشغول پانسمان کردنشون شد پاچه شبوارشو تا زدو با زخمایی که دوره مچ پاهاش نقش بسته بود رو به رو شد ، این زخم ها برای الان نیستن..این زخم ها کهنن خیلی قدیمین!
بدون اینک تهیونگ متوجه بشه نگاهشو از زخمای پاش گرفت تو فکر فرو رفت.
تمام این مدت تهیونگ سکوت کرده بود ، حتی جینو نگاهم نمیکرد
وسایلارو رو میز گذاشتو کف پای تهیونگو بانداژ کرد سرشو بالا گرفت
جین: الان دیگ ازادی حرف بزنی ، کسی اینجا نیست
ته: چر..ا اونو گفتی؟!
جین: چیو؟
همونجور که وسایلو تو جعبه برمیگردوند گفت
ته: که با من تو رابطه ای.. چرا دروغ گفتی؟!
جین: بهتر از این بود که بفهمن زیر دست منی
از جاش بلند شدو سمته اشپز خونه برگشت با حزف تهیونگ تو جاش خشکش زد.
ته:من لیاقت این زندگی رو ندارم؛من باید میمردم..
جین:چی گفتی؟!
زیرلب زمزمه کرد
ته: نباید بخاطرم فداکاری کنی..من لایق هیچی نیستم
جین: یک بار دیگ بگو
یکم بلند تر گفت تا تهیونگ واضح تر بشنوه سمتش چرخید با حالت عصبی و شوکه نگاهش کرد
ته: چی..چیو
تهیونگ نگاه حین کردو از تغییر حالتش جا خورد.
تا همین یک دقیقه پیش باهاش مهربون بود الان نمیدونست چرا اینجوری شده
جین:حرف لعنتیتو یک بار دیگ تکرار کن تهیونگ
بلند فریاد زدو سمتش خیز برداشت
چشمای تهیونگ پر اشک شد از ترسش تو مبل فرو رفت
ته:چرا اینجوری میکنی..
جین: فقط بهم بگو اون حزف لعنتی رو از کجا اوردییی
بازوی تهیونگو تو دستش گرفتو فشرد
ته:جین...نمیدو..نم چیو میخوای عایی درد..داره
کم کم تمام صورت تهیونگ از اشکاش خیس شدو جین عصبی با شتاب ولش کردو دستشو رو صورتش کشید جلوی تهیونگ راه میرفت
جین: من لایق رندگی نیستم باید بمیرم.. کی اینو بهت یاد داده ها؟!
تهیونگ از پایین با قیافه مظلومش نگاه جین کردو لباشو از استرس گزید
اون نمیخواست کسی از گذشتش خبردار بشه نمیدونست چرا این حرف جینو جذب کرده...
ته:هیچ..کس..
جین نگاهش کردو بعد چند ثانیه اروم گفت
جین:چرا حالت بد میشه؟ چرا پات پره زخمه؟!
تهیونگ با شنیدن حرفای جینو یاداوری خاطراتش بدنش شروع کرد به لرزیدن سرشو تو دستش گرفتو فقط گریه میکرد
جین با دیدن ریکشن تهیونگ متوجه شد که داره راهو درست میره باید بیشتر پافشاری کنه
نزدیک تهیونگ رفتو جفت بازوهاشو تو دستش گرفتو تو صورتش از فاصله نزدیک خیره شد
جین: کی اون جمله رو بهت یاد داده؟! گذشتت چیه؟ چرا بدنت پره زخمه؟! ها؟!
جین تو بازجویی معروف بودو الانم داشت تو مخ تهیونگ نفوذ میکرد حرفاشو تند و پشت سرهم تکرار میکرد تا بتونه گارد تهیونگو پایین بیاره
تهیونگ نمیخواست چیزی رو اعتراف کنه سعی میکرد تو صورت جین نگاه نکنه اما جین همچین اجازه ای رو بهش نمیداد
سعی کرد از زیره دستاش فرار کنه با گریه فریاد کشید
ته:پدرم.. خواهش میکنم... ولم کن..پدرم همیشه..بهم میگفت پدرم هق لطفا دست از سرم ...بردار
جین بازوهای تهیونگو ول کردو چند قدم عقب رفت تهیونگ تو مبل مچاله شدو بلند گریه میکرد بدنش از ترس و استرس میلرزید
جین:خیلی خب اروم باش.
سمته اشپزخونه رفتو یک لیوان اب همراه ارام بخش برای تهیونگ اوردو رو میز گذاشت
جین:بخور
تهیونگ همونطور که بدنش میلرزید ب زور لیوانو تو دستش گرفتو ابو همراه قرص خورد.
جین رو به روش روی میز نشست خیره نگاهش کرد
جین: کیم تهیونگ.. پسر کیم حرومزاده! هوم؟!
تهیونگ نگاه لرزونشو به جین دادو اب دهنشو قورت داد.
.
.
.

‏"Taehyung"
تنها چیزی که تو نگاه جین میتونم حسش کنم نفرته..

__________________
اپ بعدی =۱۰۰ووت

ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀Onde histórias criam vida. Descubra agora