ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀"EP.7"

723 127 39
                                    

بابته تاخیر خیلی خیلی عذر میخوام ..:(
امیدوارم از این پارت لذت ببرید❣

.
.
.
.

"jimin"

یونگی ب زور منو سمته خودش کشید و لباشو رو لبام گذاشت .
چشام تا اخرین حد ممکن بخاطره اتفاقی ک الان افتاد باز شد با دستم پایین لباسه یونگ رو چنگ زدم ، یونگی شروع کرد ب حرکت دادن لباش رو لبم. کم کم مقاومتمو از دست دادم ، من خیلی وقته ک اینو میخواستم و الان داره اتفاق میوفته. یونگی لبامو عمیق میک زدو دستمو دوره گردنش حلقه کردم با بستن چشام شروع کردم ب همراهی کردنش..امشب این بهترین اتفاقی بود ک میشد برام بیوفته تو بوسه با یونگی غرق بودم ک با صدایه نامجون لبامون از هم جدا شدو تونستم فوشی ک یونگی زیره لبش ب نام دادو بشنوم
نام: کمک..تهیونگ
با شنیدن اسمه تهیونگ خون تو رگام یخ زد و بی حرکت موندمو با بهت ب نام زل زدم یونگی ک فهمید من از ترس زبونم بند اومده منو تو آغوشش کشیدو رو ب نامجون گفت
یون:چیشده نام؟ بهتره ی دلیل خوب بیاری چون بهترین لحظمونو خراب کردی
نام:خفه شو یونگی تهیونگ تشنج کرده بدویید
نام با داد گفتو بعد از اتمام حرفش ب داخل خونه دویید..لباسه یونگی رو تو مشتم گرفتمو با چشمای خیسم ک اصلا متوجه نشدم کی خیس شدن بهش زل زدم
جیم:تهیو..نگ..چی؟!
یون: اروم خب چیزی نیست
گریم شدت گرفت اما هنوز تو شوک بودم ی نگاه ب دره خونه انداختمو دوباره نگاهمو ب یونگی دادم
جیم:تهیونگ..تشنج‌‌کرده..
با اتمام حرفم از یونگی جدا شدمو با تموم سرعتم ب داخل خونه دوییدم، یونگی بعد از صدا زدن اسمم با فریاد دنبالم دوییدو وارد خونه شد
از تجمع رد شدم و مطمئنم خیلی از ادمارو هول دادمو رو زمین انداختم ولی مهم نیست..
از پله ها با سرعت بالا رفتمو ب تجمع گردی ک زده بودن حمله ور شدم و همشونو کنار زدم و تهیونگو دیدم ک رو زمین افتاده بود ، تو جایه خودش میلرزیدو اشکاش صورتشو خیس کرده بودن ب خودش میپیچیدو دستشو توموهاش میبردو میکشید با دیدن این حالش قلبم شکست و صدهزار بار خودمو لعنت کردم ک تو این مهمونیه لعنتی تنهاش گذاشتم ..سری کنارش نشستمو تو بغلم گرفتمشو گریه کردم
جیم: تهیونگ ..عز..یزم..چیزی نیست اروم باش
رو ب جمع داد زدم
جیم: چه اتفاقه کوفتی افتاده
دستمو رو صورتش کشیدم و تند تند صورتشو میبوسیدم و تو گوشش زمزمه میکردم
جیم: ته چیزی نیست من اینجام ..ببخ..شید..معذ..رت..میخوام نباید ...تنهات ..میزاشتم..
دوباره سرمو بالا گرفتم و با گریه داد زدم
جیم: زنگ بزنید اورژانس ..
یونگی نشست کنارمو همونطور ک تهیونگ تو بغله من بود یونگی منو ب آغوش گرفت
یون: چیزی نیست اروم باش
یونگی رو ب جمعیت داد زد
یون: نمیخوایید کاری کنید نمیبینید وضعتشو
جی هوپ تلفنو قطع کرد و اومد سمتمون
هوپ: تا اورژانس بیاد طول میکشه
اینو گفت و اومد پیشه منو جلو تهیونگ زانو زدو اونو از بغلم بیرون اورد و ی دستشو زیره کمرو ی دستشو زیره زانو تهیونگ گذاشت و بلندش کرد
هوپ: خودم میبرمش بیمارستان یونگی تو جیمین و با خودت بیار
جیم: نه نمیشه
بلند شدمو اشکامو پاک کردم
جیم: منم میام باهات
هوپ: جیم پشته من با یونگی بیا لج نکن
خواستم چیزی بگم ک یونگی دستمو گرفت
یون: زود باش هوپ وضعیتش خوب نیست جیمین با من
هوپ همونطور ک تهیونگو بغل کرده بود از پله ها پایین رفتو دیگ قابل دیدن نبود.
دوییدم سمته یونگی
جیم:زودباش بریم دنبالشون...
.
.
.
.
"Tea"


ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀Where stories live. Discover now