ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀"EP.9"

796 114 67
                                    

عررررر بلخرههههه کامبک داااادم😎😅😂
واقعا واقعا واقعاااااا کلیییی ازتون معذرت میخوام ک انقد دیر ب دیر اپ میکنم 🙏🏻❤
تمام سعیمو میکنم ک بتونم وقتمو خالی کنم تا بتونم بنویسم براتون آپ کنم ولی واقعا خیلی سخته زمان خالی اصلا نیست ..کلی معذرت میخوام
امیدوارم لذت ببرید از آپ جدید😍😍😍
یونمین لاورا برید حال کنید 😈💦

.
.
.
.
.
.
.
.
"Taehyung"

چندبار دره خونه رو میزنم اما انگار این دوتا خرس هنوز خوابن با پام میکوبم ب در..بعد از چند دقیقه یونگی با صورت خواب الود موهایه ژولیده فقط با ی باکسر درو باز میکنه. از پایین تا بالا نگاش میکنم میزنم زیره خنده وارده خونه میشم..
یون: به چی میخندی؟ گندزدی ب ارامشم میخندی؟
ته: بهتره ی نگاه ب ساعت بندازی،ارامشت خیلی داشت طول میکشید..
میخندم میشینم رو کاناپه
یون: کجا رفته بودی؟
ته: رفتم جواب ازامیشمو بگیرم
جیمین از اتاق اومد بیرون دقیقا وضعیتش مثل یونگی بود فقط جیمین ی هودیم تنشه ..
جیم: صبح بخیر
با صدایه گرفته ک معلومه تازه از خواب بیدار شده گفتو یونگی رفت سمتش دستشو دوره کمرش انداختو لبه جیمینو کوتاه بوسید
یون: صبح بخیر زندگیم
ته: دوتاتونم بس کنید ساعت یازده ، چه صبح بخیری؟
یون: دهنتو ببند واسه ما صبحه
خندیدم سرمو تکون دادم
جیم: ته بیرون بودی؟
ته: اره رفتم بیمارستان جواب ازامیشمو گرفتم
جیم: چیشد؟
جیمین اومد سمته منو کنارم رو مبل نشست
ته: چیزه خاصی نبود همه چی اوکیه
جیم: مطمئنی؟
یونگی رفت تو اشپزخونه تا میزه صبحونه رو بچینه
ته: اره جیم نگران نباش
جیمین لبخند زدو دستمو گرفت بلندم کرد ، دوتایی رفتیم تو اشپزخونه..من پشته میز نشستمو جیمین سمته یونگی رفت ک داشت تخم مرغ درست میکرد از پشت بغلش کرد..
ته: راسی اون دوستتونم دیدم
یونگی قابلمه تخم مرغو برداشتو برگشت سمته جیم پیشونیشو بوسیدو قابلمه رو وسط میز گذاشت تا دسته همه برسه ، خودشوجیمینم کناره هم پشته میز نشستن
یون: کدوم دوست؟
ته: عام فک کنم اسمش جین بود ..اره سوک جین
جیم:اونجا چیکار میکرد؟
یون: جین اونجا ی رفیق داره ک تو کماعه برایه همین اونجا بوده
جیم: اوم
همه مشغول خوردن صبحونه شدیم
جیم: یون بنظرت امشب بچه هارو بگیم بیان؟ ی دوره همیه ساده
یون: هرجور راحتی عزیزم
جیم: ته توام موافقی؟
مهمونی؟ خب اگ بخوام از دیشب بگم همه میدونن چه افتضاحی پیش اومد ..
ته: من نمیدونم هرکاری دوس داری بکن
جیم: نگران نباش قرار نیست مثل دیشب باشه فقط چند نفریم
یون: کیا میخوان بیان؟
جیم: اکیپه خودمون..کوک..نام..هوپ..جینم اگ تونست بیاد
یونگی سرشو تکون داد ..خب فک نکنم با اومدن اونا مشکلی پیش بیاد ، من باید از هوپ دوباره تشکر کنمو لباسایه کوکم بهش پس بدم
جیم: موافقی ته؟
لبخندی زدم سرمو تکون دادن
ته: باشه ..فقط من چندجا کار دارم برگشتم حتما کمکت میکنم
جیم: باشه نگرانه من نباش ..
یونگی پرید وسطه حرفش
یون: کلفت یونگی در خدمت هست
جیمین خندید لپاش سمته بالا حرکت کردو چشماش خطی شد ب خندش خندیدم
جیم: دقیقا..
ته: خیلی خب ..* ازجام بلند شدمو ظرفمو تو سینک قرار دادم* ممنون یونگی خیلی خب بود
یون: خواهش
جیم: چیکارا داری؟
ته: باید برم خوابگاه لباسمو عوض کنم بعدش باید دنبال کار بگردم
جیم: باشه مواظبه خودت باش
ته: اوم توام خودتو خسته نکن زیاد من اومدم کمکت میکنم
جیمین از سره میز بلند شد اومد سمتم بغلم کردو لپمو محکم بوسید..نفس عمیق کشیدم لبخند کم رنگی زدم
جیم: برو موفق باشی
ته: ممنون جیم ..فعلا یون
یونگی سرشو تکون داد . سمته دره خونه حرکت کردمو خارج شدم...

ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀Where stories live. Discover now