ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀"EP.8"

721 123 11
                                    

برایه تاخیری ک واسه اپ میشه واقعا معذرت میخوام همه تو قرنطینن جز من واقعا معذرت میخوام تمام سعیمو میکنم زود ب زود اپ کنم..
مرسی حمایتم میکنید واقعا خیلی دوستون دارم❤



"jimin"

یون: صدای ناله شنیدی نگران نشو..جیمینه
چشام درشت شدو مطمئنم لپام گل انداخته این همه بی پروا بودن یونگی باعث تعجبمه ، با دستم زدم ب بازوش با اخم نگاش کردم
جیم: خیلی بی ادبی یون
یون: چیه؟ خواستم نگران نشه
چشامو تو حدقه چرخوندم بلند گفتم
جیم: خوب بخوابی ته ته
ته:ممنون
همراه یونگی وارده اتاقش شدم .. لبه تخت نشستم.
یونگی تیشرتشو همراه شلوارش در اورد با باکسر جلو اینه وایساد انگشتراو گوشوارشو در اورد رو میز گذاشت..
شلوارمو در اوردم فقط با هودیم ک تا روی رونم میومد رو تخت پشت بهش دراز کشیدم دستمو زیره بالشت گذاشتمو چشمامو بستم ..
چند ثانیه نگذشته بود ک پایین رفتنه تخت رو حس کردم ، یونگی از پشت بهم چسبیدو دستای بزرگشو دوره کمرم حلقه کردو منو تو بغله خودش کشید صورتشو وارد گردنم کرد بوسه هایه ریزی زد ..باعث شد ناخوداگاه لبخند روی صورتم نقش ببنده
یون: باور اینک الان دیگ ماله منی سخته
اروم زیره گوشم زمزمه کرد
لبخندم بزرگ تر شد همونطور ک تو بغلش بودم برگشتم سمتش دستمو رو صورتش گذاشتم گونشو نوازش کردم خیره نگاهش کردم.
جیم: باورش کن چون از امشب ب بعد فقط برایه توام
خندیدمو نوکه بینیشو بوسیدم ..چند لحظه بدون هیچ حرفی بهم خیره موندیم ..انگار چشمامون باهم صحبت میکنن..
از این ب بعد بدن هامون زبون هم دیگه رو میفهمن ..
تو بغلش مچاله شدمو صورتمو وارده گردنش کردمو چشامو بستم
جیم: خوب بخوابی
یون: وات؟؟ میخوای بخوابی؟
تو گردنش صحبت کردم
جیم: اوم خیلی خستم
خواب الود گفتم
یون: واااو پارک جیمین باورم نمیشه با ی فاکر رو ی تختی اون وقت تو میخوای بخوابی!!
جیم: اوم . خب چیکار کنم؟ این موقع شب معمولا میخوابن
یونگی یکم ازم فاصله گرفتو ب صورتم خیره نگاه کرد با چشای درشتم سوالی نگاش کردم
جیم: هوم؟
نفس عمیق کشید دوباره بغلم کرد ..دوباره صورتمو وارده گردنش کردمو سعی کردم نخندم
من میدونم اون چی میخواد. ولی چی بهتر از این ک ی فاکرو عذاب بدی
یون: هیچی بگیر بخواب
محکم تر منو تو بغلش گرفت. بینیشو تو موهام بردو چشماشو بست
جیم: شب بخیر
یون: اوم
گردنشو بوسیدم
یون: کرم نریز جیم بخواب
میخندم بیشتر تو بغلش مچاله میشم
جیم:چشم...
.
.
.
.
.
.
"jin"

ته: شما؟ منو از کجا میشناسید؟
جین: ببخشید خودمو معرفی نکردم
من کیم سوک جین هستم ..
ته: کیم سوک جین؟؟
جین: خب من دوسته هوپم دیشب شمارو با خودش اورد بیمارستان انگار حالت خوب نبود
ته: عاا ازرائیلللل
جین: ازرائیل؟
ته:ها؟ نه نه معذرت میخوام نشناختمتون خب من هنوز اینجا تازه واردمو خوب ادمارو نمیشناسم
جین: اشکال نداره درک میکنم
ته: ممنون
ب دورو بر نگاه کردمو دستمو پشته گردنم کشیدم .. نگاهمو بهش دادم با دقت نگاهش کردم ..انگار یکم استرس داره
جین: حالت بهتره؟
ته: عا بله بله خوبم
سرمو تکون دادم دوتا دستمو وارده جیبایه شلوارم کردمو صاف وایسادم
جین: برایه چی حالت بد شده بود؟
چشماش درشت شدو تو صورتم زل زد انگار باز بخاطره عادته کارم زیادِروی کردم،بیش از اندازه سوال پرسیدم
ته:خب..بخاطره فشار عصبی اینجوری شدم
لبخند معذبی بهم تحویل ..انگار قرار نیست جلو دهنمو بگیرم، دست از سوال پرسیدن بردارم
جین: چرا باید فشار عصبی بهت وارد بشه اونم وسطه پارتی!
سرشو انداخت پایین با انگشتایه دستش بازی کرد سرمو کج کردمو با دقت نگاش کردم ..معلومه خیلی استرس داره ..میترسه چیزی رو لو بره ..انگار رازه بزرگی داره ..پوزخند همیشگیمو زدم جوری ک انگار اینجا نیست کنارش وایسادم
جین: دکتر هنوز نیومده؟
پرستار: متاسفانه ی عمله فوری پیش اومد باید بیشتر صبر کنید
جین: خیلی خب
نفس عمیقی کشیدم پرستار جواب ازامیشه تهیونگو اورد بعد از صدا کردنه اسمش تهیونگ جواب ازامیشو تحویل گرفت ..
پرستار: اقایه کیم دکتر باهاتون کار داره
ته: برایه چی؟ چیزه بدی تو ازامیشم بوده؟
سری برگه ازامیشو باز کردو با دقت تمام کلمات رو برگه رو خوند
ته: اینجا ک چیزه بدی نوشته نشده!
برگه رو از دستش کشیدم با دقت شروع کردم ب خوندن
ته:یااا اون ماله منه
جین: ساکت شو
مطمئنم مثل همیشه ک تو اداره ی پلیس با اخمو خیلی جدی ب کارام رسیدگی میکنم الان دوباره همون قیافه رو ب خودم گرفتم ..البت خیلیم عالی من عاشقشم ..
جین: خب ..از اونجایی خیلی خوش شانسی من الان بیکارم میتونم همراهیت کنم
ته: چی؟ ولی..
نزاشتم ادامه حرفشو بزنه رو ب پرستار کردم
جین: اتاقه دکتر کجاس؟
پرستار: انتهایه همین راه رو دسته چپ
جین: خیلی خب
بدونه اینک نگاهش کنم دستشو گرفتمو سمته اتاق دکتر حرکت کردم ..از بس منتظر موندم تا اون عوضی بهوش بیاد زیره پام علف سبز شده ..بخاطره وجود سخاوتمندانم چی از این بهتر ب این پسره کمک کنم حداقل حوصلم سرنمیره ..
جلوی اتاق دکتر وایسادم
جین: خب برو تو
با چشمای درشتش بهم زل زد . انگار عصبی شده ..وات؟
چرا؟ چون دستشو گرفتم؟ برووو نباید از خداش باشه؟ ی ادمه خوشتیپی مثل من باهاش همراه هست خودش کافی نیست؟ دیگ چه برسه ب اینک دستشم گرفتم ..ها؟ دستش؟ اوه دستش ..سری دستشو ول کردمو گلمو صاف کردم بیشتر اخم کردم
جین: اهم نمیخوای ک بیشتر از این دکترو منتطر بزاری؟
چشم غره ای بهم رفتو با حرص برگه ازامیشو از دستم کشید بیرون دستشو رو قفسه سینش نگهداشتو نفس عمیق کشید دست گیره درو نگهداشتو درو اروم باز کرد وارده اتاق شد اما درو نبست.. نفس عمیقی کشیدم رو صندلی کنار اتاق منتطر نشستم ...

ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀Onde histórias criam vida. Descubra agora