ووت یادتون نره لاولیا🤍
••••••••••••••فلش بک:
جونگ کوک با نگاهی نافذ و معصوم به سونگ هو نگاه کرد مردی که تمام این مدت بعد کشته شدن پدرش کنارش بود مردی که به چشم یه نجات دهنده بهش نگاه میکرد مردی که قهرمان زندگیش بود
البته قبل از اینکه همچین کاری باهاش بکنه!
به نظرش سونگ هو مرد زندگی بود البته تمام این افکارش قبل مرگ خانوم پارک بود ، سونگ هو بعد مرگ همسرش تبدیل به یه سادیست تبدیل شده تمام کارکنای عمارت میگفتن سونگ هو به روانیه که نباید نزدیکش شد ولی جونگکوک با تمام وجودش دلش میخواست یکی از دست راستاش بشه-
ولی الان کجا وایستاده بود؟رو به روی تمام خریدارهای پیری که بهش به چشم یه برده نگاه میکردن مشخص بود که قرار بود جونگ کوک رو هم بفروشه یاد اخرین حرف برادش افتاد "سونگ هو هیچ وقت یه قهرمان نبود!" راست میگفت سونگ هو یه کافر لعنتی بود که رسما هیچی حالیش نمیشد عقده هایی داشت که معلوم نبود از کجا نشأت میگیرننگاهی به رو به روش انداخت سوجین ، همسر سونگ هو با غم بهش نگاه میکرد همونجا به خودش قول داد دیگه طوری رفتار نکنه که کسی براش دل بسوزونه نیاز به ترحم کسایی نداشت که هیچ کمکی برای آزادیش نمیکنن اون همین الانشم به فکر انتقام از اون خانواده بود ، از فکر دراومد و دوباره به جایی که سوجین بود نگاه کرد با پیدا نکردن مهربون ترین فرد عمارت به اطرافش نگاهی انداخت و چشمش به پسر بچه ی کوچیکی خورد با بهت و اشک در آغوش مادرش بود یعنی سوجین! تعجبش بخاطر سوجین بابت این بود که نمیدونست سونگ هو و سوجین یه بچه دارن!
یه پسر بچه ای که پاک تر از اون بود که بتونه راه پدرش رو ادامه بده به نگاه کردن ادامه داد و به جزئیات صورت پسر دقت کرد موهای پرکلاغی،لب های درشت،چشم های خمار و اشکی و صورت تپل نمیتونست بفهمه چند دقیقست به صورت شاهکار پسر نگاه میکنه ولی ارامشی که ازش گرفته بود رو باید تحسین میکرد لبخند کوچیکی بابت افکارش زد تا اینکه اسمش خونده شد!
•اوه جونگکوک پسره 16 ساله فکر کنم سرش دعوا بشه!
لبخند از روی صورتش رفت و با عصبانیت به سونگ هو خیره شد نیشخند کثیفی که بابت قیمت های بالا به لب سونگ هو بود اون رو جریحه دار تر میکرد اگر دست ها و پاهاش بسته نبود قطعا تا جا داشت اون مرد کافر رو از پا در میورد ولی فقط با صبر به جمعیت نگاه انداخت
"هیچ وقت فکر نکن که فریادها قدرتمندن و سکوت ها بی ارزش و ضعیف ، ویرانگر ترین طوفان ها از آروم ترین دریاها شروع میشن!"
این جمله ی سونگ هو بود لعنتی حتی بعد این زخم عمیقی که مرد بهش زد هنوزم به حرفاش فکر میکنه چقدر حقیرانه بهش اعتماد کرده بود هر چند بیشتر از اعتماد دست خودش نبود اون کی رو داشت؟مادرش وقتی بدنیا اومد از دنیا رفت،پدرش به دست سونگ هو کشته شد و برادرش رو همین مرد دو دستی هدیه ی پسره سزار ایتالیا کرد و خوده سونگ هو بود که خودش رو به جونگکوک نزدیک کرد تا فقط ازش سواستفاده بکنه مجبورش کرد کارهایی رو بکنه که تازه بعد چندین سال تونست معنیش رو بفهمه و حالا همه چیز تموم شد تنها دلیل خونسردیش این بود که دیگه سونگ هو رو نمیدید
سونگ هو باید خوشحال باشه که پسر همین الان انتقام چندین سالشو ازش نمیگرفت!
•فروخته شد به پسره سزار روسیه!

YOU ARE READING
Heathens
Fanfiction𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧|𝐭𝐞𝐚𝐠𝐢 𝐀𝐔 #FULL جئون:میبینی چه شب ساکتیه؟ انگار هیچکس تو دنیا نیست یا شاید من تو دنیای هیچکس نیستم. 𝐒𝐓𝐀𝐑𝐓:7 𝐀𝐮𝐠 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞:𝐃𝐚𝐝𝐝𝐲 𝐤𝐢𝐧𝐤 - 𝐚𝐧𝐠𝐬𝐭 - 𝐩𝐬𝐲𝐜𝐡𝐨𝐥𝐨𝐠𝐢𝐜 - 𝐬𝐦𝐮𝐭 Kookmin #1 Jikook #4 Baby b...