part 3

1.6K 270 15
                                    


کوکائین هارو با پول لوله کرد و به سمت بینیش برد  کی به همچین
کوفتی هایی عادت کرده بود؟از وقتی که فروخته شد؟از وقتی که قلبش تبدیل به سنگ شد؟یا موقعه ای که عاشق بی رحمی شد؟نمیدونست!اون هم یه کافر شد برعکس چیزی که به مادرش قول داده بود
به مادرش گفته بود میخواد یه وکیل بشه تا حق مردم و بگیره ولی خودش چندتا وکیل رو تا به الان کشته بود تا واقعیت ها برملا نشن؟نمیدونست!
به سرنوشت اعتقاد داشت ولی همیشه با خودش تکرار میکرد "دنیا انقدر بی رحم شد که از انسان های بی گناه یه کافر بسازه؟"

مسخره بود همین الانشم کل سئول زیر پاهاش بود ، زیر دست هاش با وفاداری بهش خدمت میکردن ، هر وقت دوست داشت با چند هرزه به رِد روم میرفت ،... کی انقدر زیاده خواه شده بود که حتی همچین چیزهایی راضیش نمیکرد؟
پس اون جونگ کوک ۱۰ ساله کجا رفته بود؟-همونی که حتی با چیزهای ساده و محبت خانوادش خوشحال میشد؟
«جئون:میدونی شایدم باید شکرگزار خدا باشم بابت زندگیم حتی ممکنه نسبت به بقیه کمتر زجر کشیده باشم ولی یه غمی تو وجودم هست که نمیتونم فراموشش کنم

ا‌ون هنوزم یه نوجوون بود که پناهگاه خیلی ها بود ولی کسی حاضر نبود پناهگاهش بشه-
           
                        ••••••••••••••••

عمارت پارک:
جیمین از لای در به بیرون نگاه کرد بازم تنها گذاشته بودنش؟ بازم رفته بودن یه کندی پارتی بزرگ و نبردنش؟!
تفکرات لیتلیش دوباره به سراغش اومده بودن فکر میکرد پدرش بازم تنهاش گذاشته و بدون اون رفته کلی شکلات بخوره اون تو حالت لیتلش حتی به ذهنش خطور نمیکرد که پدرش الان توی یکی از اتاقای VIP گی بار داره خودشو خالی میکنه
این میتونست یه شانس براش باشه که موقعه ی لیتل اسپیس وجه ی خوب ادما و دنیارو میبینه
بالشت ها رو توی اتاقش ریخت و با پتوها سعی کرد یه خونه بالشتی بسازه
حالا که هیچکس نبود توی عمارت میتونست با لباس های دلخواهش بره طبقه پایین - سعی میکرد لباس هایی که ارزوشون رو داشت رو توی تنش ببینه بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش تونست لباس مورد علاقشو پیدا کنه دورس بنفش و شلوار جین گشاد همیشه اون رو به وجد میورد
با قدم های با وقار از پله ها پایین اومد و به سمت یخچال و کابینت ها رفت تا خوراکی های تفریح اون روزش رو انتخاب کنه با ذوق به پاستیل ها و بسته های شکلات نگاه میکرد اون هارو به بغلش فشرد انگار که کسی میخواد از دستش اون خوراکی هارو بگیره
+میبینی گوکی بلاخره تو این خونه یه چیزی تونستیم پیدا کنیم!

HeathensWhere stories live. Discover now