Part 12🍸

1.1K 194 18
                                    

ووت نظر یادتون نره لاولیا🤍
      
                           •••••••••••••••••••

جیمین خجالت زده از تایمی که با جونگ کوک گذرونده بود با گونه های سرخ به سمت اتاقش میرفت
با دیدن خدمت کارها سعی کرد چهره بی حسی بگیره و بدون حرفی از کنارشون رد بشه با رسیدن به اتاقش در رو با سرعت باز کرد و خودش رو روی تختش انداخت ، هیجان تمام وجودش رو گرفته بود اون بهترین شب عمرش رو کنار آدمی که همیشه توی رویاهاش زندگی میکرد ساخته بود و این موضوع جیمین رو به وجد میورد
با مرور حرف ها و اعترافاتی که جونگ کوک زده بود با هیجان دستی توی موهاش کشید و چشم هاش رو روی هم فشار داد تا بتونه دوباره لب های جونگ کوک و اون بوسه محشر رو به خاطر بیاره
برای اولین بار چنین چیزی رو تجربه میکرد هیچ وقت طعم عشق رو نچشیده بود و براش حس دوست داشته شدن تازگی داشت
روی تخت نرمش کمی داخل خودش جمع شد و دستی روی لب هاش کشید ‌همین بوسه ساده هم باعث شده بود تا مرز دیوونگی بره چه برسه به این که رابطشون جدی تر هم بشه!
با فهمیدن خورشید طلوع کرده هین نسبتا بلندی کشید و پتو رو روی خودش کشید
افکار شلوغش بهش اجازه استراحت نمیداد و این اذیتش میکرد ولی بخاطر بی خوابی های شب های قبل از خستگی چشم هاش رو روی هم گذاشت و سعی کرد حداقل برای دو ساعت هم که شده بخوابه
با صدای تلفن کنار تختش مجبور شد خواب لذت بخشش رو برای چند دقیقه هم که شده به فراموشی بسپره جواب تلفن رو بده ، احتمالا یکی از خدمتکارها بود وگرنه هیچ کس جز خدمتکارهای عمارت با این تلفن ها تماس نمیگرفت
+بله؟
با صدایی که خستگی و خواب توش موج میزد جواب داد اونقدر خسته بود که میخواست سریع تر تلفن رو قطع کنه تا به خواب زمستونیش برگرده!
اوه انقدر بهت خوش گذشته که بعد از مدت ها داری یه خواب راحت رو تجربه میکنی درست میگم؟ پارک جیمین؟
با صدای پدرش با بهت نیم خیز شد اگر به این تلفن زنگ زده باشه پس پدرش قطعا توی عمارت بود ، خبر خوبی نبود حداقل برای جیمین این موضوع شبیه یه کابوس بود
زبونت رو پیش جئون جا گذاشتی؟
+ببین سونگ هو...
مثل اینکه تو تربیتت کم گذاشتم جیمین پدر گفتنت کجا رفته؟
جیمین با حرص تلفن رو از از خودش فاصله داد تا با حرف هاش وضعیت رو وخیم تر نکنه ولی حرف هایی که سال ها تو دلش مونده بود توی ذهنش رژه میرفتن پس بدون تحمل  شروع به حرف زدن کرد
+برام پدری نکردی که بهت بگم پدر! اصلا این کلمه برازنده تو هست؟ یه اسپرم لعنتی از تو یه پدر دلسوز و مهربون نمیسازه!
سونگ هو خنده ی هیستریکی کرد و سعی کرد عصبانیتش رو بروز نده
قدردان باش پسرم من بهت اجازه دادم زندگی کنی!
این چه معنایی میتونست داشته باشه؟ سونگ هو انگار نقشه ی قتل تمام اطرافیانش رو میکشید و بعدا تصمیم میگرفت که نقشش رو عملی کنه یا نه!
+اونی که تو میگی زندگی نیست ، فرقش با مردن اینکه نفس میکشیم!
شاید باید قدر موچی رو میدونستم چون اون بچه ی لوس جز گریه کردن کاره دیگه ای بلد نبود ولی جیمین الان فقط حاضر جوابی بلده
جیمین با شنیدن اسم موچی از زبون سونگ هو حالش بهم خورد مردی که همیشه لیتل بودن رو مسخره میکرد حالا داره از اون اسم استفاده میکنه
برگرد خونه جیمین قول میدم برات یه زندگی شاهانه بسازم که حتی اون جئون جونگ کوک هم نتونه تو جایگاهت نفس بکشه.
+هر بار که همچین حرفی رو زدی اون خونه لعنتی رو برام شبیه یه جهنم کردی!
ایندفعه واقعیه جیمین...
+موقعه ای که مامان هم مرده بود همچین چیزی رو گفتی ولی چیشد؟بخاطر تو دچار یه اختلال شدم ، خواستی من و شبیه خودت کنی ولی بدتر تحقیرم کردی من نمیخوام عین مامان قربانی تو بشم!
سونگ هو با بیاد اوردن قتل سوجین پوزخند از روی لبش محو شد اگر قرار بود از احمقانه ترین کارش یاد کنه قطعا قتل سوجین بود به طوری از قتلش شرم میکرد که حتی میخواست یه گلوله حروم خودش بکنه تا انقدر خودش رو حقیر جلوه نده ولی جای خودکشی سعی کرد گذشته رو فراموش کنه و تمام عقده هاش رو سره تنها چیزی که از سوجین به یادگار مونده بود خالی کنه "جیمین" تنها یادگاری بود که سونگ هو رو یاده همسرش مینداخت
برگرد خونه جیمین اون جونگ کوک حرومزاده نمیدونه چطوری ازت مراقبت کنه
+فقط فراموشم کن منم قول میدم که کارایی که کردی رو به روت نیارم!
جیمین آهسته زمزمه کرد و تلفن رو از برق کشید تا سونگ هو نتونه دوباره باهاش تماس بگیره
حالا خستگیش دو برابر شده بود تمام خوشی که داشت با این تماس نحس از بین رفته بود و جاش رو به پوچی داده بود اونقدر خسته بود که بدون هیچ فکری چشم هاش رو روی هم گذاشت و به خواب رفت

HeathensWhere stories live. Discover now