ووت یادتون نره لاولیا🤍
•••••••••••••••جونگ کوک با نگاه برزخی و شونه های افتاده رانندگی میکرد و اهمیتی به سرعتش و ماشین های دیگه نمیداد
جوری رانندگی میکرد و از ماشین ها سبقت میگرفت که انگار حاضر بود همین الان بمیره ولی پاش رو توی اون عمارت نحس نزاره
هیچ نمی دونست برای چی داره این کار رو انجام میده حتی یه پسر نوجوون که برای اولین بار مست کرده هم میتونست تشخیص بده که این کار اشتباهه ولی اون نمیخواست به کاری که داره میکنه دیگه فکر کنه
به جیمین گفته بود که به عمارت سونگ هو میره و هنوز هم واکنش پسر جلوی چشم هاش تکرار میشددو ساعت قبل:
بعد از تقریبا یک ربع گشتن توی عمارت تونسته بود جیمین رو توی کتابخونه ی طبقه دوم پیدا کنه در حالی که پسر کوچیک تر پاهاش رو روی میز گذاشته بود و کتاب رو با بیخیالی ورق میزد
وقتی جونگ کوک رو جلوی در دید کتاب رو بست و در حالی که دست جونگ کوک رو میکشید تا مرد رو روی صندلی بنشونه زیر لب غر غر میکرد
+این کتابای انگیزشی هم فقط بلدن چرت و پرت بگن و آدم و افسرده تر کنن! انتظار دارن مثل انیمه ها بعد کله حرف و اتفاق خسته کننده دستمون رو مشت کنیم و به همه بگیم "بهتون ثابت میکنم!" در صورتی که تهش در اتاقمون رو میبندیم و گریه میکنیم.
جونگ کوک که حالا کمی بهتر شده بود لبخندی به حرف های جیمین زد و دستش رو دور کمر پسر حلقه کرد و بخ آرومی بوسه ای روی گونه ی جیمین کاشت
-میتونم راجب یه موضوعی باهات صحبت کنم؟
جیمین هیچ وقت نمیتونست درک کنه که جونگ کوک دقیقا چه موودی داره ، اون مرد میخندید و بعد یهو جدی میشد و باعث میشد جیمین فکر کنه که تو سره این مرد دقیقا چی میگذره؟ ولی هیچ جوابی براش نداشت
+البته ، درباره چه موضوعی؟
_پدرت...سونگ هو
جیمین با شنیدن اسم پدرش حالت بی حسی به خودش گرفت اگر انقدر جدی جونگ کوک راجب سونگ هو صحبت میکنه حتما یه مشکل جدی تو کاره
-قول میدی چیزی که میگم ناراحتت نکنه؟
+نه! چون ممکنه بهش عمل نکنم پس فقط بگو چیشدهجونگ کوک نفس عمیقی کشید هنوز هم شک داشت به اینکه باید این موضوع رو به جیمین بگه یا فقط بدون هیچ اطلاعی پیش سونگ هو بره ، از واکنش پسر میترسید
-پدرت باهام تماس گرفت و میخواست تو رو برای تقسیم ارثیه ببینه ولی گفتم اجازه نمیدم اونم از من خواست که برم عمارتش تا یه سری حقایق رو بهم بگه
+و نگو که تو هم قبول کردی؟!
جونگ کوک نگاه خجالت زده اش رو پایین انداخت و پاهاش رو به خاطر تیک عصبی که داشت محکم تر به زمین کوبید
+خدای من جئون اگر بری اونجا زنده بیرون نمیای!
-میدونم با اینکه میدونم قرار نیست به حرف من گوش کنه براش یه شرط احمقانه گذاشتم که حتی خودمم اعتقادی بهش ندارم!
+و شرط احمقانت چیه؟
-بدون اسلحه و بادیگاردی خودش رو به تنهایی ملاقات کنم
جیمین پوزخند عصبی زد و ناخن هاش رو روی کف دستش فشار داد
+وقتی بری اونجا با حداقل بیست تا بادیگارد و دو تا تک تیر انداز توی باغ عمارت و یه کلت مشکی روی کمر سونگ هو مواجه میشی!
جونگ کوک عصبی از سر جاش بلند شد و اتاق رو با قدم های بلند طی کرد
-لعنت من همه چیز رو میدونم جیمین! ولی اون لعنتی قسم خورد و التماسم رو کرد نمیتونم بیخیال پیشنهادش بشم...خیلی چیز ها هست که نمیدونم ولی اون از همه چیز با خبره و میدونه چه اتفاقی افتاده ، من باید برم پیش سونگ هو حتی اگر اون عمارت مکان مرگ من باشه!
ESTÁS LEYENDO
Heathens
Fanfic𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧|𝐭𝐞𝐚𝐠𝐢 𝐀𝐔 #FULL جئون:میبینی چه شب ساکتیه؟ انگار هیچکس تو دنیا نیست یا شاید من تو دنیای هیچکس نیستم. 𝐒𝐓𝐀𝐑𝐓:7 𝐀𝐮𝐠 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞:𝐃𝐚𝐝𝐝𝐲 𝐤𝐢𝐧𝐤 - 𝐚𝐧𝐠𝐬𝐭 - 𝐩𝐬𝐲𝐜𝐡𝐨𝐥𝐨𝐠𝐢𝐜 - 𝐬𝐦𝐮𝐭 Kookmin #1 Jikook #4 Baby b...