part 11 🍮

1.2K 220 16
                                    

ووت و نظر یادتون نره🤍

                       ••••••••••••••••••••••

جونگ کوک خسته و بی حال از پله های عمارت جدید پایین اومد و به سمت اتاق اصلی پا تند کرد
اگر بی خوابی به سرش زده بود ترجیح میداد به کارهای دیگش رسیدگی کنه نه اینکه خودخوری کنه و گذشته رو به خودش یادآوری کنه
در سنگین اتاق مورد علاقش رو هل داد و وارد شد ولی با دیدن یونگی و تهیونگ خندون که توی بقل همدیگه بودن چشم هاش رو برای هزارمین بار توی بیست و چهار ساعت اخیر چرخوند برادرش و یونگی شبیه زوج های تازه ازدواج کرده بودن که آدم با دیدن هر حرکتی از اونها دلش میخواست بالا بیاره!
بدون توجه بهشون روی مبل چرم رو به رویی اونها نشست و قوطی شراب سفید رو بالا اورد تا با کمی نوشیدن بتونه اعصابش رو کنترل کنه
تهیونگ با دیدن برادر کوچیک ترش سریع سرش رو از روی پاهای یونگی برداشت و به پشتی مبل تکیه داد ، یونگی با دیدن واکنش تهیونگ به صورت خنثی جونگ کوک چشم غره رفت تا بتونه بهش بفهمونه که باید گمشه بیرون

ولی جونگ کوک پررو تر از این چیز ها بود و جوری به یونگی خیره شد که انگار اون که مزاحم خلوتش شده!
_یه جوری بوسه امون رو قطع کردی که آدم فکر میکنه برادرت تازه نه سالش شده! این شیطان میتونه من و تورو هم به فاک بده چی فکر کردی؟
جونگ کوک تکخندی از حرف یونگی زد پیک دیگه ای از شراب رو نوشید ولی براش اونقدر حرف یونگی بی اهمیت بود که حتی سعی نکرد جوابش رو بده و این قضیه رو برای یونگی و تهیونگ مرموز تر میکرد
چی باعث شده بود جونگ کوکی که به تمام چیزها بی محلی میکرد اینهمه درگیر بشه؟
~جونگ کوک؟! چیزی شده؟
جونگ کوک با چشم های خسته از لا به لای موهاش که روی پیشونیش افتاده بود به دو مرد خیره شد

HeathensWhere stories live. Discover now