Part 7

1.4K 241 4
                                    

ووت یادتون نره لاولیا🤍

•••••••••••••••••••

جونگکوک با قدم های اهسته از پیاده رو میگذشت تا به مرکز شهر برسه شاید یکم پیاده روی میتونست به افکار بهم ریختش کمک کنه باید الان چیکار میکرد؟جیمین رو باید کجا میبرد؟حتی نمی خواست از جیمین به عنوان طعمه یا حتی گروگان استفاده کنه
لعنتی اون از جیمین خوشش میومد؟ با این فکر دندون هاش رو از حرص روی هم فشرد و سعی کرد دوباره احساساتش رو سرکوب کنه
تمام اون احساسات فقط به خودش آسیب میرسوندن و جونگکوک خیلی وقت بود که حوصله احساسات و آسیب دیدن رو نداشت اون حتی دیگه سعی نمیکرد از خودش مراقبت کنه موقعه هایی که توی عملیات ها مجروح میشد حتی پانسمان هم نمیکرد اگر تهیونگ نبود معلوم نبود حتی کجا دفن شده دیگه چیزی برای از دست دادن نداشت حتی اخرین سکانس از زندگیش رو هم توی ذهنش تجسم کرده بود ولی اگه میخواست از جیمین مراقبت کنه باید تمام اون بی تفاوتی هارو دور مینداخت شاید موقعه ای که انتقامش رو سونگ هو میگرفت شاید آزاد تر بود شاید میتونست یه نفس راحت بکشه

با دیدن برج های بزرگ و نورهای تزئینی شهر نگاهی به اطراف انداخت تا بتونه کریس رو پیدا کنه با دیدن ماشین کریس به سمت در عقب رفت و با سلام کوچیکی روی صندلی نشست بدون نگاه کردن به کریس نگاهش رو به بیرون داد تا بتونه از ویو سئول لذت ببره
~هنوز هم این عادت های قدیمی رو داری کوک!
جونگکوک با شوک سمت راننده برگشت مردی با موهایی مشکی با لبخند کوچیکی بهش نگاه میکرد
-تهیونگ انقدر عجیب نباش!فکر کردم یونگی جات نشسته
~هنوزم میخوای اون پشت بشینی و عین راننده شخصی برسونمت عمارت؟
جونگکوک با اخم ساختگی که با لبخند کوچیکش در تضاد بود جلو نشست و تهیونگ حرکت کرد بعد از سکوت چند دقیقه ای با سوالی که جونگکوک علاقه داشت ازش پرسیده بشه تهیونگ جو سنگین رو از بین برد

HeathensDove le storie prendono vita. Scoprilo ora