ووت یادتون نره لاولیا🤍
••••••••••••••••••جونگ کوک توی خرابه قدم های سریع بر میداشت و مدام جیمین رو صدا میزد ، صدای گرفته و خش دارش خبر از این میداد که خیلی وقته این کار رو داره انجام میده ولی این کار هیچ نتیجه ای نداشت مشخص نبود جیمین کجاست!
پسری که بعد مدت ها یک نور امیدی توی دلش ایجاد کرده بود رو از دست داده بود ولی نمیتونست با این موضوع کنار بیاد
درد روحی و روانی که داشت تحمل میکرد اونقدر زیاد بود که فراموش کرده بود چقدر پاهاش درد میکنن
تمام مدت این توهم رو داشت که صدای تمنا های جیمین رو میشنوه و این بیشتر از همه اذیتش میکرد ، اینکه نمیتونست پسر رو پیدا کنه عصبیش میکرد و اجازه ی فکر کردن رو ازش میگرفت
هنوز هم امید داشت که جیمین رو پیدا میکنه و یه زندگی جدید رو دور از تمام این خلاف ها و بدبختی ها شروع میکنه ولی همون چند سال پیش زیر گوش خودش زده بود تا دیگه امید به چیزی توی این دنیا نداشته باشه!
امید یه دروغ برای اینه که هیچ دلیلی برای عذاب هامون نداریم! امید فقط باعث میشه یه دلیل برای زندگی نحسمون داشته باشیم و با تمام بدبختی هایی که دایم به زندگیمون ادامه بدیم
اونقدر ذهن آشفته ای داشت که حتی نمیدونست دفعه ی چندمه که کله اون عمارت خراب شده رو گشته ولی نتونست پیداش کنه
+جونگ کوک!
دوباره صدای جیمین رو شنید و به سمت صدا رفت ، اون همه ی جای بیرون عمارت رو حتی گشته بود ولی نتونسته بود پسر رو پیدا کنه و حالا صدای جیمین از بیرون میومد و این باعث میشد به این فکر کنه که توی گشتن کله عمارت کم کاری کرده
با فکر اینکه انباری رو چک نکرده با دو به سمت بیرون عمارت رفت ، دره زنگ زده ی انباری که سونگ هو همیشه داخلش مردم رو شکنجه میداد رو با لگد باز کرد
بوم نم و خون همه جارو برداشته بود
دنبال کلید برق میگشت تا بتونه جیمین رو پیدا کنه ولی قبل از اینکه برق رو روشن کنه ، نوری از پنجره ی شکسته انباری به داخل تابید
بدن بی جون جیمین زیر نور مهتاب خود نمایی میکرد ، بوی زننده خون حالش رو بدتر میکرد
جونگ کوک با بغضی که راه گلوش رو بسته بود آروم اسم پسر کوچیک تر رو زمزمه میکرد و زیر لب خودش رو سرزنش میکرد بخاطر اینکه پسر رو تنها گذاشته بود
یا دو زانو روی زمین کناره جسم بی جون و سرد جیمین افتاد و گذاشت اشک هاش بعد مدت ها صورتش رو خیس کنن
درد سنگینی بود اونقدر سنگین و سخت بود که حتی نمیتونست حرف بزنه ، احساسات مختلفی مثل گناه ، ترس ، غم ، استرس به افکارش هجوم اورده بودن حس حقارت و انزجار از خودش بیشتر از تمام احساسات تحت تاثیرش قرار داده بودن
حرف های مهمی رو به جیمین نگفته بود و منتظر به فرصت بود ولی پسر قبل از شنیدن اون حرف ها ترکش کرده بود ، هیچ وقت نتونست به پسر اعتراف کنه که چقدر عاشقشه چقدر دوست داره خاطرات به یاد موندنی با جیمین درست کنه چه سفرها و اتفاقاتی که دوست داشت با جیمین تجربه کنه ولی لعنت! مشکل جونگ کوک همیشه این بود که هیچ وقت اون دهن لعنتیشو باز نمیکرد که اعتراف کنه!
حرف های نگفته همیشه نقطه ضعف جونگ کوک بودن! اگر به گذشته میرفت هزاران بار توی سر ورژن قبلی خودش میزد تا دهنش رو باز کنه و هر فکری که داره مغزش رو متلاشی میکنه رو اعتراف کنه تا توی این همه دردسر نیفته
بدن پر از خون جیمین رو بقل کرد طوری که انگار میخواد برای همیشه به پسر تکیه کنه و دنیای بیرون رو فراموش کنه ولی جیمین هم تنهاش گذاشته بود
روزی که پسر کوچیک تر ازش قول گرفته بود که هیچ وقت ترکش نکنه جونگ کوک هم باید از جیمین این سوگند رو میگرفت که هیچ وقت ترکش نمیکنه!
ولی شاید جیمین بد قول تر از اونی بود که نشون میداد...

YOU ARE READING
Heathens
Fanfiction𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧|𝐭𝐞𝐚𝐠𝐢 𝐀𝐔 #FULL جئون:میبینی چه شب ساکتیه؟ انگار هیچکس تو دنیا نیست یا شاید من تو دنیای هیچکس نیستم. 𝐒𝐓𝐀𝐑𝐓:7 𝐀𝐮𝐠 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞:𝐃𝐚𝐝𝐝𝐲 𝐤𝐢𝐧𝐤 - 𝐚𝐧𝐠𝐬𝐭 - 𝐩𝐬𝐲𝐜𝐡𝐨𝐥𝐨𝐠𝐢𝐜 - 𝐬𝐦𝐮𝐭 Kookmin #1 Jikook #4 Baby b...