#2

1K 134 3
                                    

بوک سو خودش را کنار جانگکوک جا کرد و گفت: هی جانگکوکا. میای بعد دانشگاه بریم کارائوکه؟
جانگکوک غذایش را قورت داد و گفت: نه نمیتونم بیام. باید برم کتابخونه.
_ اوه معلومه که باهاشون میری.
بوک سو و جانگکوک با تعجب به دختری که با ان تل خرگوشی اش و ظرف غذایش کنارشان مینشست، نگاه کردند.
جانگکوک سرش را پایین انداخت اه عمیقی کشید.
بوک سو گفت: من شما رو میشناسم؟
دختر، قاشق بزرگی از خوراک هویجش برداشت و گفت: من دوست جانگکوکم.
بوک سو با تعجب خطاب به جانگکوک گفت: واقعا؟!
جانگکوک سرش را به دو طرف تکان داد و گفت: معلومه که نه.
بوک سو لبخند به خیال خودش دلبربایی زد و به ان دختر گفت: پس میتونم شماره تو داشته باشم؟
جانگکوک ملتمسانه به دختر نگاه کرد و گفت: ازت خواهش میکنم بوک سو. از من دورش کن.
دختر، قلوپی از شیرش خورد و اروغ بلندی زد.
بوک سو با انزجار به دختر نگاه کرد و به جانگکوک گفت: برای خودت.
و بلند شد و رفت.
جانگکوک نیم نگاهی به دختر کرد و رویش را برگرداند. بهترین راه برای خلاص شدن از دستش، نادیده گرفتش بود.
دختر داد زد: بوک سویاااا!
بوم سو برگشت و با چهره ی سوالی به دختر نگاه کرد.
_ حواست باشه برای من و جانگکوک هم یه جا نگه داری.
حالا حالا قرار نبود از شر ان دختر خلاص شود.

جانگکوک لبخند زورکی به جمعیتی که به سمت کارائوکه میرفتند زد و قدم هایش را ارام کرد تا به اخر مجعیت برسد.
ان دختر خرگوشی پشت جمعیت راه میرفت و با شگفتی به اطراف نگاه میکرد.
جانگکوک ارام نزدیک گوشش گفت: همه ی اینا بخاطر توـه. اگر تو نبودی من الان داشتم تو کتابخونه درس میخوندم.
دختر خرگوشی بدون نگاه کردن به جانگکوک گفت: با این همه درس خوندن میخوای به کجا برسی؟
+ ها؟!
دختر به جانگکوک نگاه کرد و گفت: بجای این که با دوستات بری کارائوکه میری درس میخونی؟ احمقانه ست.
جانگکوک ایستاد و دختر ازش جلو زد.
+ شاید به نظر تو احمقانه باشه اما من بهش نیاز دارم.
دختر سرش را تکان داد و گفت: نه جانگوک. چیزی که تو بهش احتیاج داری اونان.
و به جمعیت خندان جلویشان اشاره کرد.
جانگکوک به هم دانشگاهی هایش چشم دوخت. بعد از دوسالی که داخل این داشنگاه بود، این اولین بار بود که با انها بیرون میرفت.
«»
یکی از دختر ها میکروفون را به سمت جانگکوک گرفت و گفت: همه خوندن جانگکوک. الان نوبت توـه.
جانگکوک دست هایش را تکان داد و گفت: نه نه. فکرشم نکنید.
جمعیت مخالفت کردند و او را به سمت استیج کوچکی که داخل کارائوکه بود، هل دادند.
جانگکوک با تردید به جمعیت نگاه کرد. بعد نگاهش را به میکروفون داخل دستانش داد. ارام میکروفون را بالا اورد.

چشم هایش را بست و نفس عمیقی کشید. بعد از بخش شدن اهنگ، او هم شروع به خواندن کرد.
(MY TIME)

دهان همه باز مانده بود و با چشم های بزرگ شده شان به صدای جانگکوک گوش میکردن. بجز ان دختر خرگوشی که به ناخن هایش نگاه میکرد و کاملا معلوم بود اشتیاقی به موضوع ندارد.
بعد از تمام شدن اهنگ، همه برای جانگکوک دست زدند و تشویقش کردند.
جانگکوک هم با خجالت تعظیم میکرد و لبخند میزد.
جانگکوک کنار دختر خرگوشی نشست و کنار گوشش زمزمه کرد: چطور بودم؟
_ بد نبود.
«»
بعد از این که جانگکوک همراه هم دانشگاهی هایش از کارائوکه خارج شدند، جانگکوک سریع خداحافظی کرد و به سمت محل کارش دوید.
در حالی که در خیابان ها میدوید و کوله پشتی اش بالا و پایین میشد، به ساعت مچی اش نگاه کرد و گفت: لعنتی!
انقدر سرگگرم خندیدن و خواندن بود که حساب زمان از دستش در بود
سرعتش را بیشتر کرد و وقتی به ان رستوران کوچک رسید، رئیسش را با ان پیش بند کثیف و موهای ژولیده اش دید که بیرون ایستاده.
+ اجوشی!
مرد، داد زد: کجا بودی پسر جون! میدونی چقدر دیرت شده؟! زود باش برو اماده شو.
جانگکوک سریع تعظیم کرد و وارد ساختمان شد. به سمت اتاق کارمندان رفت و لباس های بیرونی اش را در اورد و پیش بند مخصوص کارش را پوشید.
وقتی میخواست از اتاق بیرون برود، لبخندی زد. فعلا که خبری از ان خرگوش مزاحم نبود.

𝐀 𝐁𝐮𝐧𝐧𝐲 𝐆𝐢𝐫𝐥 𝐅𝐨𝐫 𝐀 𝐁𝐮𝐧𝐧𝐲 𝐁𝐨𝐲 |𝐉𝐉𝐊 |𝐂𝐎𝐌𝐏𝐋𝐄𝐋𝐄𝐃Where stories live. Discover now