پارت هفدهم(مراسم تشکیل شدن نوه ها!)

237 61 214
                                    

کای پاو:

چشمامو که دوباره باز کردم هر چیزی که توی نقشه ی فرارمون با شاگرد محافظ اتفاق افتاده بود سریع و بی صدا از جلوشون رد شد.

((فکر اینجاشو نکرده بودی مگه نه؟))

صدای همون دختری بود که با من و کیونگسو هم سلول شده بود اما این بار فقط من و اون تنها بودیم.

خبری از شاگرد محافظ توی سلول نبود.

دختر درست می گفت ولی نمی دونستم چطور باید جوابشو بدم در ضمن شاید وقت کمی برای پیدا کردن یه راه حل جدید داشتم و ممکن بود هر ثانیه از وقتم بعدا برام با ارزش ترین ثانیه های زندگیم تلقی بشه.

سرم تیر می کشید و میتونستم کم و بیش حدس بزنم  که‌ یکی از اثرات طلسم خوابی بود که به سمتمون شلیک شده بود.

حتما از یه تیر و کمون شلیک شده بود چون تیری که هنوز توی بازوم بود شبیه چیزی بود که کنار یه کمون پیدا میشه.

دستمو روی بدنه چوبی تیر گذاشتم و به سختی بیرون کشیدمش،درد نسبتا شدیدی داشت که منو از جا پروند و بعد که خون شروع به بیرون ریختن کرد فکر کردم به زودی خونریزی باعث ضعف بدنم‌ میشه.

ولی اینطور نشد‌ چون چند ثانیه ی بعد طلسم از بین رفت و از جای زخم دیگه حتی یه قطره هم خون بیرون نریخت.

پس انگار کسی هنوز قصد کشتن ما رو نداشت.

((کیونگسو کجاست؟))

بالاخره خودمو راضی کردم از دختری که به دیوار تکیه داده بود و موهای سفید رنگش حالا دور و اطراف شونش ریخته و به خون آغشته شده بودن سوال بپرسم.

((همون ثانیه ی اولی که تورو آوردن اینجا با خودشون بردنش..گفته بودم حتی اگه از بشکه ها هم فرار کنیم اینجا یه چیز خیلی ترسناک تر هست.

چیزی که همه بخاطر وجودش ترجیح میدن توی مرحله ی بشکه ها بمیرن))

حرفش ذهنمو درگیر کرد و من با این حال باید سعی می کردم به هر چیزی که اتفاق افتاده بود فکر کنم ولی تنها چیزی که راهشو به ذهنم باز می کرد حرفای کیونگسو بود.

هر چیزی که از خونوادش دیدم و چیزایی که خودش درباره ی اونا گفته بود.

همه ی اینا باعث شد فقط و فقط به یه چیز فکر کنم.

اینکه چه اتفاقی توی اون بیمارستان روانی می افتاد؟

شاید توی مرحله ی اول این فکر به نظر غیر منطقی بیاد و شاید اگه هر کس دیگه ای جای من بود مطمعن می شد که شاگرد جدید محافظ_کیونگسو_یه آدم با اختلال شخصیته که حتما برای همین قبل هجده سالگی توی بیمارستان بستری بود.

ولی برای من که به خوبی کیم سوهو رو میشناختم قابل قبول نبود که حتی اونو روانی به حساب بیارم.

[The last Apprentice]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ