راوی:
محافظ عصاشو طبق عادت به دیوار تکیه داد و رداش رو به صندلی ساخته شده از چوب درخت بلوط آویزون کرد.
بوگارت خونه_شیومین با بی حوصلگی سر میز صبحونه نشسته و گونش به میز فشرده شده بود.
محافظ صندلی خودشو عقب کشید و همون طور که دستاشو بهم می زد تا گرد و خاک روی دستکشاش رو بتکونه رو به روی پسر نشست:
((نمی شد به کیونگسو هیونگ هم مثل بقیه شاگرداتون دو روز وقت می دادین تا خونوادشو ببینه و برگرده؟
یه هفته ی کامل خیلی زیاده!))
محافظ دستشو سمت رداش برد و نامه ای از جیب اون بیرون کشید:
((چرا هیونگ صداش می زنی؟
مگه ازت کوچیکتر نیست؟))
شیومین با آزردگی پاهاشو تاب داد:
((کیونگسو مثل برادر بزرگم می مونه محافظ.
بدون اون حوصلم سر میره،چرا برنگرده؟))
محافظ نامه رو رو به روی شیومین باز کرد و گفت:
((اون با شاگردای قبلی خودش فرق داره.
دنیای تاریکم با دیروز خودش فرق کرده.
حدس می زنم که حتی از قبلم حیله گر تر شده.
خوب گوش کن.))
اینو گفت و کاغذی از پاکت نامه بیرون کشید و شروع به خوندن کرد:
"فرستنده:خانم دو
گیرنده:محافظ جان گَرگوری
سلام آقای گرگوری،
الان که این نامه رو می نویسم چهار روز از وقتی کیونگسو به خونه برگشته می گذره.
احتمالا وقتی نامه به دستتون برسه پنج یا شیشمین روزیه که کیونگسو پندل رو ترک کرده.
همونطوری که خواستین با همراهِ کیونگسو حرف زدم،اون یه جادوگر سیاه از قبیله ملکینه ولی نمی تونم با اطمینان بگم که اون بدذات یا خوش قلبه.
وقتی باهاش حرف می زدم درباره ی خونوادش ازش پرسیدم و اون گفت که وقتی خیلی کوچیک تر بوده اونارو ترک کرده و از پندل رفته.
کیونگسو سرمای زیادی رو ازش حس نمی کنه و اون هم تا امروز رفتار ناشایستی نداشته که من یا شاگردتون کیونگسو رو بهش مشکوک کنه.
به کیونگسو درباره ی چیزی که ازش خواستین گفتم ولی اون بهم درباره ی اینکه می خواد جادوگر رو توی گودال بندازه یا نه نگفت و تصمیمش رو کاملا پیش خودش نگه داشته.
سو حتما از اینکه این نامه رو براتون می فرستم ناراضی خواهد بود اما این کارو می کنم چون میدونم که شما بهترین رو برای تعلیمش انجام میدین و میخواین که اون پیشرفت کنه.
ESTÁS LEYENDO
[The last Apprentice]
Fanfic"زیبایی وسیله ای است که یک فرد را بدتر از آن زنجیری اسیر میکند که دور جادوگر پیچیده شده بود!" [آخرین شاگرد] ژانر: جادویی|رازآلود|تخیلی|کمدی کاپل های اصلی: کایسو،چانبک،هونهو نزدیک تموم شدن، پارتها طولانی♡ خلاصه: محافظها همیشه از نسل آدمیزاد در بر...