پارت سیزدهم(خیلی راحت بود چانی!)

246 63 533
                                    


دو کیونگسو سیزدهمین شاگرد محافظ تاریکی رو به خونه ی خودش راه داده بود هر چقدر که سعی کرده بود مانع این کار بشه.

البته شاید خیلیم سعی نکرده بود.

بعد از اتفاقی که با اون جادوگر توی حیاط خونه ی کیونگسو افتاد،جادوگر و شاگرد محافظ وسایلشونو جمع کردن و سمت پندل برگشتن.

کل راه رو تا پندل هر دو نفر ساکت بودن.

همه ی روز رو تا وقتی به زنگ قدیمی کنار درخت بید رسیدن پیاده روی کردن ولی هیچ کدوم از اونا زحمت حرف زدن به خودش نداد.

بالاخره بعد از چند ساعت سکوت متوالی کیونگسو کنار زنگ و جایی که باید از هم جدا می شدن متوقف شد و پرسید:

((اگه طلسم عشقو اشتباه می خوندی،چی میشد؟))

کای کمی این پا و اون پا کرد و درخت بلند بید رو از نظر گذروند،باورش هنوز برای خودشم دردناک بود،اینکه بخاطر خونواده ای که نمی شناختشون خودشو توی خطر انداخته بود.

خطر خوندن دوباره ی طلسم عشق.

کای گفت:

((می مردم؟))

کیونگسو به چاقو های کای خیره شد:

((طلسم عشقت روی من اثر نکرد مگه نه؟))

کای به تایید سری تکون داد و کیونگسو ادامه داد:

((اگه اینطوره چرا..))

((چرا نمردم؟منظورت اینه؟))

کیونگسو چیزی نگفت پس کای با ناراحتی شونه ای بالا اندخت:((نمیدونم))

کیونگسو نفس عمیقی کشید و عصاشو محکم بین انگشتاش فشار داد،از وقتی شاگرد محافظ شده بود به این حرکت عصبی عادت کرده بود.

((مادرم با محافظ حرف زد و اون درباره ی تو میدونست،نه فقط درباره ی اینکه مهمونم بودی.

اون درباره ی اینکه یه جادوگر از قبیله ی ملکینی میدونست))

کای سری به تایید تکون داد و کیونگسو اضافه کرد:

((ازم خواست برت گردونم تا باغ و توی چاله ی خالی ای که کَنَدم بندازمت))

کای توی سکوت نگاهشو روی اجزای صورت موجود روشن رو به روش گردوند و پرسید:

((برام چاله کندی؟))

صورت کیونگسو یخ زده بود و هیچ احساسی بین ابروهای مشکی و چشمای درشتش دیده نمی شد:

((برو))

کای شونه ی شاگرد محافظو محکم گرفت و اونو سمت خودش چرخوند:

((تو برای من یه چاله کندی؟))

((من نمی دونستم که اون چاله برای توئه.

محافظ بهم گفت کنار درخت بزرگ حیاط این کارو بکنم و انگار اون از وجود تو خبر داشته..))

[The last Apprentice]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon