پارت یازدهم(شیرینی تمشک برای‌ کای!)

228 79 434
                                    

راوی:

بکهیون خواب آلود از اتاقش بیرون اومد،دیشب تا دیروقت با کایلا روی بالکن داشتن از زمین و زمان حرف می زدن.

لازم نبود که منتظر اژدهایی بمونه که بیاد و پله ها رو سر جاش بزاره چون همون لحظه محافظ قلعه با یه اشاره پله ها رو جلوی پای بکهیون گذاشت:

((بازم اشتباهی برای صبحونه میری پایین؟))

بکهیون نچ نچی کرد و همزمان با چانیول شروع به پایین رفتن از پله ها کرد،هر کدومشون با نگاه کردن به اون یکی سرعت قدم هاشونو بیشتر می کردن.

انگار که پایین رفتن از پله ها یه مسابقه بود که معلوم می کرد کدومشون بهترن!

بکهیون جواب داد:

((توی دفتر پایین قصر با کایلا کار داشتن و گفتن اونجا اعلام می کنن هر تیم باید کجا رو دنبال کتاب احضار شیاطین بگرده.

دارم میرم ببینم ماموریت تیم ما کجا قراره باشه))

بکهیون خیلی جلوی خودشو گرفت تا از روی نرده ها پایین سر نخوره و این بازی رو تموم نکنه ولی بالاخره همزمان با چانیول از آخرین پله پایین پرید.

در دفتر بسته بود پس هر دو نفر پشت در منتظر شدن.

بکهیون نیم نگاهی به اژدها انداخت که لباس سفید و ساده ای تنش بود و دکمه ی اول لباسش باز بود.

چند ثانیه توی سکوت به هم تیمیش نگاه کرد که به دیوار تکیه داده و منتظر بود تا در اتاق باز بشه،به چشمای بی حالت اژدها نگاه کرد که مردمک مشکی ای توی مرکزش می درخشید و هیچ نشونه ای از خواب آلودگی توی اون دیده نمی شد.

بکهیون خواست حرف بزنه ولی چانیول قبل از باز شدن لبای صورتی اون زمزمه کرد:

((اژدها ها به خواب نیازی ندارن،میتونن همزمان پرواز کنن و دوباره انرژیشونو به دست بیارن))

جادوگر با بُهت به چانیول نگاه کرد که انگار به راحتیِ یه جادوگر خون آشام در حال مکیدن خون قربانیش ذهنشو خونده بود:((از کجا فهمیدی؟!))

چانیول تکخندی زد و دستاشو توی سینش قفل کرد:

((گوشام تیزه و دید خوبی دارم.

دیشب توی بالکن دیدمتون که داشتین بهم اشاره می کردین،بیشتر اوقات همچین چیزی برای موجوداتی مثل شما که به خواب و استراحت نیاز دارن عجیبه))

بکهیون آهایی زمزمه کرد ولی نمی تونست تعجبش رو دست کم پیش خودش انکار کنه و همزمان احساس نا امنی شدیدی هم می کرد!

((کسی مشخص می کنه ما قراره کجا رو بگردیم؟))

چانیول به سوال بکهیون سری تکون داد و گفت:

((اژدهای اعظم یکی از اعضای چهار تا تیمو برای هر ماموریت مسئول می کنه.

امروز نوبت تیم اوله که مسئولیت داره انتخاب کنه هر تیم کجا رو می گرده..بهش تذکر دادم که حواسش باشه ما رو کجا می فرسته.

[The last Apprentice]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang