¤•°×part:6×°•¤

1.4K 193 76
                                    

+داری چه گوهی میخوری ؟

با ترس به چشمای قرمز همسرش خیره شد

_ من .. خب

+ فقط خفه شو

به سمت تهیونگ اومد از یقه بلندش کرد و به سمت کمد پرتش کرد

+ لعنتی این چندمیشه ؟؟

تهیونگ سریع خودش رو جمع کرد و جرعتی که توی خودش نمی دید داد زد :

_ به تو هیچ ربطی نداره من هر غلطی که بخوام میتونم بکنم

جنگکوک با حرف تهیونگ چشماش قرمز و عصبی تر شد سرش رو نزدیک گوش تهیونگ برد و با دندون های قفل شدش زمزمه کرد

+ همین الان جواب سوالم رو میدی یا انقدر به فاکت میدم که نتونی از جات تکون بخوری

تهیونگ با ترس آب گلوش رو قورت داد میدونست جنکوک حرفش رو عملی میکنه

_ سومی

همین کلمه رو باترس سریع گفت و سرش رو برگردوند تا به چشمای جنگکوک نگاه نکنه
با آزاد شدن دست های کوک از دور بدنش با تعجب به جنکوک نگاه کرد
کوک با عصبانیت به پسری که گوشه تخت مچاله شده بود نگاه کرد و بعد نیش خند زنان بهش نزدیک تر شد دستش رو نوازش گرانه به صورت پسرک بیچاره کشید چشمکی بهش زد و بعد با دو تا دستاش گلوی پسر رو گرفت بوگیوم با کلی تلاش و دست و پا زدن سعی میکرد که اکسیژن بهش برسه
اما به دقیقه نرسید که چشماش بسته شد و دیگه تکون نخورد
جنگکوک برگشت و به چشمای همسرش نگاه کرد و با حالت تمسخر گونه گفت :

+ دیدی پسرک بیچاره فقط به خاطر تو مرد

_ برام اهمیتی نداره

+ من تورو تربیت نکردم کیم ،چون ملاحضه ات رو میکردم اما تو سواستفاده ‌کردی

با هر کلمه یه قدم به تهیونگ نزدیک میشد و تهیونگ خودش رو به دیوار پشت سرش فشار میداد و بغضش رو میخورد جنگکو‌ک حرکات همسرش رو نگاه کرد و پوزخندی روی لباش شکل گرفت بعد دستش رو روی گلوی پسر فشار داد

+ شانس آوردی بیشتر پیش نرفتی وگرنه خودم با همین دستام گلوت رو بیشتر فشار میدادم تا جون میدادی

بعد دستش رو از گردن تهیونگ که رده های انگشتش روی پوست سفید همسرش مونده بود ول کرد، بازوش رو گرفت و روی تخت پرتش کرد

+ میدونی همسر عزیزم الان وقت تربیت شدنته

تهیونگ لرزی به بدنش افتاد اما انگار نمی تونست کاری بکنه و تابع دستورات جنگکوک بود خودش میدونست مارک گل سرخی که جنگکوک گذاشته میتونه بیشتر روش تسلط داشته باشه چون شیره ی وجودش در زیر پوستش نهفته بود و همین موضوع باعث میشد نفرتش از کوک بیشتر بشه

جنگکوک با عصبانیت به چشمای تخس همسرش نگاه کرد که ترس رو توش پنهان می کرد بدون اینکه چشم ازش برداره نزدیکش شد و روش خیمه زد و به یکباره لباسش رو توی تنش پاره کرد

¤•°×𝓣𝓸𝓻𝓽𝓾𝓻𝓮𝓻 𝓸𝓯 𝓵𝓸𝓿𝓮 ¤•°×❅𝔨𝔬𝔬𝔨𝔳❅Where stories live. Discover now