¤•°×part:12×°•¤

1.3K 162 82
                                    

با ترس و وحشت از خواب پرید، به پنجره اتاق نگاه کرد هوا گرگ و میش بود بازم کابوس تکراری دیده بود
انگار قرار بود همه لحظه هاش براش جهنم باشن پاهاش رو توی خودش جمع کرد و متکای سفید رنگ رو توی بغلش فشار داد و اجازه داد اشک هاش دوباره جایگزین اشک های خشک شده قرار بگیرن باید صبر میکرد شاید راه نجاتی پیدا کنه و با همین افکار چشم هاش رو بست و دعا کرد که ایندفعه خواب آرومی داشته باشه

_______________________________________

سه روز بود که خانم جئون به سفر کاری رفته بود و حالا فردا بر میگشت باید هر جوری که بود قضیه ی تهیونگ رو مخفی میکرد و بهونه های مختلف برای کارهاش بیاره  اما میدونست مامانش باهوش تر از این حرف هاست که بهونه های پسرش رو قبول کنه نفس عمیقی کشید و به سمت میز صبحانه رفت از ته دلش خوشحال بود که بالاخره همسرش رو توی مشتش داره اگه دست خودش بود بدون هیچ رحمی میکشتش اما میدونست بعدش جنجالی بپا میشه که هیچ جوره نمیشد جمعش کرد

+هی تو

انگشت اشارش رو به طرف خدمتکاری که کنار میز ایستاده بود گرفت

^ بله قربان

+ میرم بیرون و تا شب نمیام بهتره حواست رو جمع کنی و هر اتفاقی افتاد در، اون اتاق رو باز نمی کنی

^ چشم

_____________________________________

هر چند دقیقه یکبار صدای غار و قور شکمش میومد از ظهر هم گذشته بود و فقط دشب مشروب خورده بود تا الان هیچ چیز دیگه ای نخورده بود  انگار معدش میخواست سوراخ بشه به غیر از اون سرش گیج میرفت میدونست که خیلی ضعف کرده شاید قراربود از گرسنگی تلف بشه نیشخندی به افکار مزخرفش زد و سعی کرد به زور هم شده چشم هاش رو ببنده تا کمی از درد معدش رو نفهمه شاید خواب یکم تسکینش میداد

با درد چشم هاش رو باز کرد رون پاش می سوخت نگاهی به رون لختش که قرمز شده بود کرد آروم سرش رو بالا آورد و به صورت اخمالوی جنکوک نگاه کرد

+ بسه چقدر تمرگیدی اگه غذا میخوای زودی برو دستشویی صورتت رو بشور

مرتیکه اسکول وقتی در رو از روم قفل کردی و تاشب غذا ندادی دوست داشتی اینجا چه غلطی کنم
با این افکار بدو بدو به سمت دستشویی رفت و سریع صورتش رو شست و اومد بیرون

+ خوبه زودی اومدی داشتی پشیمونم میکردی

تهیونگ سرش رو انداخت پایین و به صدای قدم های جنگکوک که داشت بهش نزدیک میشد گوش کرد
جرعت نمیکرد توی چشماش نگاه کنه  دیگه مثه آدم قبل نبود که با پرویی توی چشمای همسرش نگاه کنه و بهش تیکه بندازه
با بسته شدن چیزی دور گردنش بغضش رو قورت داد
+ تو انتخابم حرف ندارم چقدر به توی عوضی میاد
( یا یه بنده خدایی افتادم که میگفت وقتی من فوش میدم از دوست داشتنه 😂 )

¤•°×𝓣𝓸𝓻𝓽𝓾𝓻𝓮𝓻 𝓸𝓯 𝓵𝓸𝓿𝓮 ¤•°×❅𝔨𝔬𝔬𝔨𝔳❅Donde viven las historias. Descúbrelo ahora