¤•°×part:8×°•¤

1.3K 189 30
                                    

تهیونگ به کارت توی دستش که با طلا تزئین شده بود رو نگاه کرد و با خوشحالی به طرف اتاق جیمین رفت تا زود تر این خبر رو بهش بده

_جیییممییینننن

جیمین که سرش توی گوشی بود با وارد شدن ناگهانی تهیونگ از جا پرید

* وای ته قلبم اومد توی دهنم چته

_ یه مژده گونی بده

جیمین خنده ای کرد

+چه پرو ترسوندیم بعد مژده گونی هم میخوای

_ معلومه ، یه خبر خوشی دارم که وقتی بفهمی ...

جیمین سریع از جاش بلند شد و به سمت تهیونگ رفت و گونه اش رو بوسید

* خب اینم از مژده گونی زودی بگو مردم از فوضولی

تهیونگ به چشمای مشتاق جیمین نگاه کرد

_ یونگی داره ازدواج میکنه

جیمین با همین چهار کلمه دنیاش نابود شد و بغض گلوش رو گرفت

* با کی ؟

تهیونگ به چهره ی ناراحت جیمین نگاه کرد فکر میکرد با این خبر جیمین رو سوپرایز میکنه

_ با دختر عموش

* با لیییسسساااااا

با داد جیمین از جاش پرید و به چشمای گرد شده جیمین نگاه کرد

_ چته آره دیگه از اول هم مشخص بود

* آهان

جیمین به همین کلمه اکتفا کرد و روی تختش دراز کشید

_ خب بابای یونگی وصیت کرده بود یونگی با لیسا ازدواج کنه من نمی دونستم که تو نمی دونی

جیمین یک دفعه بغضش ترکید و اشک هاش از گونه اش مثل باریکه ی رودی سرازیر می شدند تهیونگ به چشمای ناراحت و اشک های مرواریدیش نگاه کرد و سریع بغلش کرد

_جیمینی چی شده

جیمین میون گریه کردنش گفت :

* چقدر زود گذشت

تهیونگ آه بلندی کشید و شروع کرد به نوازش موهای دردونه اش

_ آره خیلی چه روزایی که با لیسا و یونگی نداشتیم چقدر بازی میکردیم همش مثل باد گذشت

* من به عروسی یونگی نمیام‌

_ییااا مگه دست خودته

مشتی به بازوی جیمین زد

*طاقت دیدن عروسیش رو ندارم

_برای چی جیگر یونگی و لیسا خوشحال میشن که تورو ببینن

* آخه ...

جیمین ادامه حرفش رو نزد و شروع کرد به گریه کردن قلبش از این همه ناراحتی به درد اومده بود

¤•°×𝓣𝓸𝓻𝓽𝓾𝓻𝓮𝓻 𝓸𝓯 𝓵𝓸𝓿𝓮 ¤•°×❅𝔨𝔬𝔬𝔨𝔳❅Donde viven las historias. Descúbrelo ahora