¤•°×part :27×°•¤

892 140 133
                                    


جیمین با لبخند نزدیک اتاق کار یونگی شد و در زد

× بیا تو

وارد اتاق شد اما یونگی رو ندید مطمعن بود صدای خودش بود

یک دفعه یکی جلوی چشم هاش رو گرفت
گرمای نفسش رو احساس میکرد

× دلم برات تنگ شده بود چیم

دست آزادش رو از زیر پیراهن جیمین رد کرد
و شکم پفکیش رو نوازش کرد

* منم همینطور هیونگم

یونگی لبخندی زد و سرشرو نزدیک گردن جیمین برد و شروع کرد به مارک گذاشتن سرخ و ارغوانی

دستش رو توی شلوار جیمین برد و آلت جیمین رو پمپ کرد

* آه... یونگی .. درو .. قفل .. کن

× چیه میترسی کسی بیاد و تورو با این وضع ببینه

* آه.. لط...فا

× اوه بیب بزار یکم هیجان داشته باشه

یونگی جیمین رو به سمت مبل هدایت کرد و بعدش روش خیمه زد

×هیچ وقت چشم هاتو از من نگیر حرف های توش رو دوست دارم

جیمین لبخند استرسی زد و نگاهش رو به در انداخت
یونگی که متوجه نگرانی های معشوقش شده بود
سریع تر عمل کرد و برای اولین بار کسی که عاشقانه دوستش داشت رو دستش اومد

یونگی آروم لب جیمین رو بوسید

× زندگیم چرا ناراحته؟

جیمین لباش رو داد جلو و گفت

* اگه لیسا بفهمه چی؟

× نگران نباش خودم درستش میکنم

یونگی دست هاش رو لای موهای جیمین برد و شروع به نوازشش کرد

* میشه یه قولی بهم بدی

× تو بگو دوتا قول

* اگه هر اتفاقی افتاد هیچ وقت تنهام نذار

یونگی آروم چشم هاش رو به عنوان تایید باز و بسته کرد

× من برای همیشه پیشت میمونم اینو بهت قول میدم

جیمین بوسه کوتاهی به لب های یونگی زد و بعد از کنارش بلند شد

* من برم میترسم لیسا بیاد

با گرفته شدن دستش ایستاد

× به من نگاه کن

جیمین اروم سرش رو بالا اورد و به چشمای سیاه شب یونگی نگاه کرد

× نگران نباش خب؟ من همه چیز رو درست میکنم

* مرسی که هستی

با بوسیده دستش توسط یونگی آرامش خاصی گرفتش

× نیمه های شب وقتی ماه در وسط اسمونه منتظرتم

جیمین لبخند ملیحی زد و گفت

* حتما

جیمین از اتاق کار یونگی بیرون اومد دلش شور میزد
اگه لیسا همه چیز رو بفهمه میدونست کارش تمومه
اما قلب لعنتیش به مغزش گوش نمیداد

_________________________________________

تهیونگ کل شب رو دمر خوابیده بود و متکای سفید رنگ رو توی بغلش نگه داشته بودش از درد نمیتونست رو باسنش بشینه

همسرش یه حسود بی خاصیته دیشب بعد از اینکه جونگ کوک پماد رو زده بود بدون هیچ حرفی از اتاق رفت
و تهیونگم از خدا خواسته تندی جق زد و در آخر با دستمال کاغذی گندی که زده بود رو جمع کرد
تهش فقط پتو رو خودش کشید و دمر خوابید

حس کرد نزدیکای ظهره از جاش بلند شد و خودش رو توی آیینه دید کمی صورتش پف کرده بود

دست هاش رو گونه هاش کشید

_ مگه چقدر خوابیدم صورتم پف کرده

به ساعت دیواری اتاقش نگاهی انداخت

_ یعنی تا بعد از ظهر خواب بودم ....

با به صدا در اومدن شکمش دستش رو گذاشت رو معدش

_ عزیزکم گشنه موندی مامانی الان بهت غذا میده

بی حال صورتش رو شست بدنش هنوز درد میکرد میخواست برگرده روی تخت و بدون در نظر گرفتن قار و قور شکمش بخوابه که چشمش به میز کنار مبل افتاد روش چند نوع غذا بود
با خوشحالی نزدیک میز غذا شد و شروع به خوردن کرد اینقدر خورده بود که شکمش باد کرده بودش
نگاهی به شکمش انداخت و دستی روش کشید

_ یعنی میشه یه روزی حامله بشم؟

دستش رو مشت کرد و زد تو سرش

_ خل شدی تهیونگ تو از اون مرتیکه متنفری و حامله شدن خیلی خطر ناکه

دلش میخواست از اتاق بیرون بره اما

حوصله هائه ریم و همسرش رو نداشت
از پنجره نگاهش به بیرون انداخت کنار قصر یه باغ بزرگ بود
کتابی از توی کتابخونه برداشت تا بره توی باغ و کمی استراحت کنه
لباس گرمی پوشید و به سمت در خروجی راه افتاد

+ کجا با عجله ؟

_ دارم میرم باغ

+ بزار به خدمتکارم بگم بیاد

جونگ کوک همیشه سر راهش سبز میشد مزاحم همیشگی
دوست نداشت کل کل بکنه پس تصمیم گرفت بدون هیچ حرفی با خدمتکار جونگ کوک راه افتاد

وقتی میخواست بره باغ اول  یه استخر بزرگی بود و بعد مجسمه ها و در آخر باغ شروع میشد
میدونست جونگ کوک داره نگاهش میکنه
لبخند شیطانی زد و به سمت استخر رفت تا از کنارش رد بشه
کاری که میخواست بکنه یه ریسک بود

شنا که بلد بود فقط میخواست ری اکشن جونگ کوک رو ببینه با اینکه عواقب بدی براش داشت اما باید یه بهونه خوبی جور میکرد
خدمتکار پشت سرش بود پس نباید میذاشت که اون قبل از افتادن بگیرتش پس با تمام سرعتی هیچ کس به گرد پاش نمیرسید دوید و بعد خودش رو توی آب استخر پرت کرد

های بیبیز های خودم👋

پارت بعد یه اتفاق خاص میفته 🙃
زودی آپ میکنم 🚶‍♂️

الان ساعت ۷:۲۱ دیقه صبحه و مثه دیونه ها یک دفعه به سرم زد آپ کنم 😲

فعلا بوص آی لاویو بای ❤🍒

¤•°×𝓣𝓸𝓻𝓽𝓾𝓻𝓮𝓻 𝓸𝓯 𝓵𝓸𝓿𝓮 ¤•°×❅𝔨𝔬𝔬𝔨𝔳❅Where stories live. Discover now