¤•°×part:11×°•¤

1.3K 162 35
                                    

درد بدی کل بدنش رو گرفت اصلا نفهمید چیشد از جاش بلند شد بدنش از سرما می لرزید با چشمای خمار به لونا و بعد به کسی که باعث شده بود اون لذت رو کامل نکنه نگاه کرد
با نگاه کردن یه چشمای به خون نشسته همسرش مستیش از بین رفت و با ترس ووحشت به جنگکوک نگاه کرد کوک بهش پوزخند زد و در به چشم به هم زنی لونا رو کشت تهیونگ به خوبی میدونست نفر بعدی خودشه که به زندگیش پایان بده

توی همه قلمرو ها رسم هستش که هر شاهزاده و پادشاهی خیانت کنه با سم خودشو باید بکشه

تهیونگ حدس میزد اون با سم نمی میره با دستای جنکوک که دور گلوش گیر کرده میمیره

جنگکوک با خشم بر گشت و با مشت به صورت تهیونگ زد و بعد به دماغ خون اومدش نگاه کرد

+به خدا نفهمیدم چی شد

_ تو چطور جرعت میکنی حرف بزنی

جنگکوک با داد کلمه ها رو کنار هم میچید
به سمت تهیونگ هجوم برد و مشت هاش رو رونه بدن و صورت همسرش می کرد

_چطور جرعت میکنی جوابم رو بدی ههااااننن

تهیونگ بی رمق به جنگکوکی که داشت بی رحمانه میزدش نگاه کرد ساعدش رو سپر صورتش کرد تا بیشتر آسیب نبینه حتی میترسید از درد ناله کنه و همسرش عصبانی بشه

_من تو رو جزو اموالم میدونستم توی هرزه به من خیانت کردی

نگاهی به اطراف کرد به احتمال زیاد نگهبانان دنبالشون بودند پس لباسای تهیونگ توی صورتش پرت کرد

_زود بپوششون

با تحکم حرفش رو زد
تهیونگ با وحشت لباس هاش رو تندی پوشید تا جنگکوک از این بیشتر بهش آسیب نزنه
بعد پوشیدن لباساش لنگون پشت سر همسرش راه رفت
راننده نزدیک باغ ایستاده بود تا کسی ندیدتشون سوار ماشین شدند
تهیونگ به خوبی میدونست جنگکوک کسیه که به راحتی از خیانتش نمیگذره و حتما اونو میکشت

_____________________________________

با رسیدن به قصر اشک هاش رو پاک کرد

_بیارینش اتاقم

^چشم قربان

بی رمق از ماشین پیاده شد و آروم به سمت اتاق جنگکوک راه افتاد

با باز بودن در وارد شد و به جنگکوک که با خونسردی روی صندلی نشسته بود نگاه کرد
جلو رفت و چشمش رو به زمین داد

_ من جئون جنگکوک همسر کیم تهیونگ میخوام همسرم به عنوان خیانت محکوم بشه

میدونست چنین اتفاقی میفته با چشمای قرمز به ظرف جلوش نگاه کرد

_بخورش تهیونگ تو دیگه همسر من نیستی

+ازت خواهش میکنم جنگکوک بهم یه مهلت دیگه بده

¤•°×𝓣𝓸𝓻𝓽𝓾𝓻𝓮𝓻 𝓸𝓯 𝓵𝓸𝓿𝓮 ¤•°×❅𝔨𝔬𝔬𝔨𝔳❅Donde viven las historias. Descúbrelo ahora