3

188 72 15
                                    

بازوهای وویونگ دورم بودن وقتی رو پاهاش نشسته بودم،سرم روی شونش بود و ایندفعه واقعا ناراحت بودم؛همه اتفاقایی که با گوایته افتاد و براش تعریف کردم و اصلا خوشحال به نظر نمیومد.
اون یجورایی هنوز بدون لباس بود و منم هنوز تیشرتشو پوشیده بودم.
وویونگ عصبانی بود،واقعا از این عصبانی بود که یه آشغال بهترین دوستشو اذیت کرده و قرار هم نبود بذاره که سان بدونه چقد اعصابش خورده و یا میخواد یواشکی دهن گوایته رو سرویس کنه.
سان برای وویونگ همه چیز بود؛اونا از سیزده سالگی، حدود نه ساله که باهم دوستن.
ادما همیشه بخاطر ظاهر ترسناکش،تتوهاش ،شایدم پیرسینگاش از وویونگ دوری میکردن؛ حقیقتا برای اینکه این موضوع، ادمای اطرافشو میترسوند یا براشون ناخوشایند بود. ولی سان هیچوقت اینکارو نکرد،مهم نبود هرچیزی هم که میشد اون بهش چسبیده بود.
+این واقعا افتضاحه، اینکه دیگه باهاش نیستم حتی اونقدرام ناراحتم نمیکنه،فقط ناراحتم که بهم خیانت کرد.
_میدونم بیبی.
+به کی داری میگی بیبی؟من ازت بزرگترم!
ایندفعه نوبت من بود که صورتشو لیس بزنم،
زیرلبی گفت:
_تو یه عوضی کوچولویی!
وویونگ حتی تردید نکرد که منو برگردونه، اینطوری من الان زیرش بودم و هیچ راهی برای فرار نداشتم،این حالت باعث میشد بدون هیچ مشکلی بتونه قلقلکم بده و این دقیقا همون کاری بود که انجام داد؛داشتم زیرش کلی تقلا میکردم برای اینکه بلند شم اما دوتا پاهاشو دو طرف کمرم گذاشته بود واخرش همه ی این تلاش ها به خنده های بلند من تبدیل شد.
وقتی قلقلک دادنم و تموم کرد دستاشو گذاشت دو طرف صورتم:
_خیلی هات به نظر میرسی وقتی زیرمی و اینطوری نفس نفس میزنی.
با اینکه داشت شوخی میکرد اما یه پوزخند مسخره روی لباش بود،تقریبا خندم به خرخر تبدیل شد؛میدونستم داره شوخی میکنه ولی واقعا بعضی وقتا  نمیتونم تحملش کنم :
+تن حال بهم زنتو از روم بلند کن قبل از اینکه بهت مشت بزنم.
_اینکارو نمیکنی!
از روم بلند شد تا یه سیگار روشن کنه و اونجا یکم به مشکل برخورد چون هنوز داشت میخندید .
+منو دوباره امتحان نکن،جانگ‌.
دوباره تهدیدش کردم ولی هیچ اثری روش نداشت،فقط گونمو بوسید.
_خفه شو و بیا باهام سینیستر ببین.
وویونگ یه تیشرت از روی زمین هال برداشت و تنش کرد،یه تیشرت از یه بند دیگه ،که تعجبی هم نداشت.
وویونگ فیلم و گذاشت؛هیچکدوممون واقعا از فیلم ترسناک نمیترسیدیم و فقط از باهم تماشا کردنشون خوشمون میومد ؛ میشه گفت دوباره من روی پاهاش بودم ،چون اونجا واقعا خیلی راحت بود.
_میدونی،بیشتر مبل خالیه؛کلی فضای خالی اونجا هست.
+منظورت و متوجه نمیشم؟
_تو خیلی رو مخی!
خودمو بیشتر بهش چسبوندم:
+نه ،تو دوسم داری.
_با این حال،بازم رو مخی!
••
کسی اصلا اینو میخونه:)؟

BORED'woosan,perDonde viven las historias. Descúbrelo ahora