ساعت ۹ صبح به اندازه ی ۷ شلوغ نبود،این ساعت پر از بچه های دبیرستانی بود که قهوه ی صبحشونو میگرفتن تا از پس روزشون بر بیان.
سونگهوا به کانتر تکیه داده بود و داشت درمورد پسری که دوستش داره حرف میزد:
+دوباره بگو اسمش چی بود؟
×یوسانگ.کانگ یوسانگ،سان اصلا گوش میکنی؟
همون یوسانگی که شبیه یه موجود افسانه ای بود و وویونگ و تهدید کرد که بهش مشت میزنه.
+آره،برای همینه که الان اسمشو پرسیدم.
شایدم اونطور که باید گوش نمیدادم،بیشتر به این فکر میکردم که چطوری یوسانگ و سونگهوا رو به هم برسونم چون میدونستم که همدیگررو دوست دارن.
این واقعا وظیفه من نبود که توی زندگی عاشقانه مردم دخالت کنم ولی ایندفعه نمیتونستم کاریش کنم،به سونگهوا لبخند زدم.
یوسانگ و وویونگ بخاطر کار همیشه پیش هم بودن پس شاید میتونستم ازش کمک بگیرم.وویونگ قبلا بهم گفته بود که یوسانگ از یه باریستای کیوت به اسم سونگهوا خوشش میاد،این تنها دلیلی بود که میدونستم همو دوست دارن.
ساعت ها گذشتن و اونطور که گوشیم نشون میداد الان ساعت ۶:۲۰ بعدازظهر بود.قبلا به وویونگ پیام داده بودم که وقتی شیفتم ساعت ۶:۳۰ تموم میشه بیاد دنبالم و یوسانگ هم با خودش بیاره.
زنگ بالای در صدا داد که نشون میداد یکی داخل شده،یوسانگ و وویونگ.
،وسانگ به نظر گیج میومد ولی وویونگ یه نیشخند رو لبش داشت.
+سونگ،من و وو میریم بیرون سیگار بکشیم،وقتی کارت تموم شد بهمون ملحق شو.
و وقتی وویونگ و میکشیدم بیرون ،بهش چشمک زدم.سونگهوا یه نگاه مرگبار بهم انداخت و بعدش با یه لبخند مسخره به سمت یوسانگ برگشت.
به وویونگ توضیح دادم که چرا ازش خواستم یوسانگ و با خودش بیاره که حقیقتا بدون دونستن هم میتونست اینقدرشو بفهمه؛ یه سیگار روشن کردیم و شروع کردیم به حرف زدن.×بی ادبی نباشه ولی چرا اومدی اینجا؟
یوسانگ گردنشو خاروند:
-خوب،وویونگ ازم خواست وقتی میاد دنبال سان باهاش بیام.
سونگهوا اروم سرشو بالا پایین کرد و به سمت یوسانگ حرکت کرد:
×ازونجایی که الان تنهاییم..
-سونگهوا ما همو به زور میشناسیم!
یوسانگ گفت و باعث شد که اون یک قدم بره عقب.
-ما توی دبیرستان باهم دوست بودیم و من ازون موقع یجورایی ازت خوشم میومد.
یوسانگ اعتراف کرد.
سونگهوا اومد نزدیک تر حتی نزدیک تر از قبل،اونقدری نزدیک که اون میتونست نفسای سونگهوا رو روی صورتش حس کنه،یوسانگ زیرلب، طوری که به زور شنیده میشد گفت:
-جدی میگم،اگر قرار نیست ببوسیم انقد نزدیک نیا.
سونگهوا وقتی ازونم جلوتر میرفت زمزمه کرد:
×کی گفته قرار نیست ببوسمت؟
سونگهوا سریع لباشو روی لبای یوسانگ گذاشت و کوتاه بوسیدش.
من و وویونگ داشتیم مستقیم بهشون نگاه میکردیم،البته اینطوریم نبود که اونا متوجه ما باشن.در رو هل دادم و باعث شدم از جلوی هم بپرن کنار.
+خب شما دوتا پرنده ی عاشق،بیاین با من و وویونگ بریم اپارتمانش
اینو گفتم تا اذیتشون کنم،سونگهوا برای بار دوم بهم یه نگاه مرگبار انداخت و یوسانگ پشت شونه هاش قایم شد تا سرخ شدنشو پنهان کنه.×تماشای سکس شما دوتا چیزی نیست که بخوام انجامش بدم.
سونگهوا گفت و بعدش خندید چون داشت فقط شوخی میکرد.
به شوخی گفتم:
+اون اول باید من و ببره سر قرار .
وویونگ،سونگهوا و یوسانگ قیافه هاشون طوری بود که انگار من دیوونه بودم،مخصوصا وویونگ. بعد از دیدن این واکنششون زدم زیر خنده:
+آروم باشین دارم شوخی میکنم!
پرسیدم:
+میخواید بیاید؟
همشون سرشونو تکون دادن.
+خب پس بریم؟
دوباره حرفمو با سر تایید کردن،سونگهوا مطمئن شد تا موقع رفتن در و قفل کنه.
••••
سان،وویونگ،یوسانگ_ ۲۲ سالشونه
سونگهوا_۲۳سالشه
نظرتون درباره سونگسانگ چیه:)؟
ویو های پارت قبلی که کلماتش کلی زیادتر هم بود از بقیه کمتر بود، یکم ناراحتم کرد:)))

CZYTASZ
BORED'woosan,per
Fanfiction"I'm home alone, you're God knows where I hope you don't think that shit's fair " Bored by Billie Eilish - نویسنده اصلی داستان flxws- و من فقط ترجمش کردم. The Original Story Credit: @-flxws