بعدازظهر تاریکی بود،تقریبا نزدیکای شب و من به عنوان باریستا سر کار جدیدم بودم چون بخاطر رنگ کردن موهام از شغل قبلیم به عنوان یه گارسون اخراج شدم و این واقعا مزخرفه!
من و سونگهوا تقریبا داشتیم اونجارو میبستیم و یکم تمیزکاری انجام میدادیم؛در واقع فقط من داشتم انجامشون میدادم.سونگهوا،همکار و دوستم ،فقط اینجا بود که کنارم باشه و مجبور نبود که وایسه ولی بهرحال اصرار کرد بمونه تا من اینجا تنها نباشم؛وقتی داشت به یکی بیرون کافه اشاره میکرد،محتاطانه زمزمه کرد:
_سان؟اونی که جلوی کافه وایساده و داره سیگار میکشه رو دیدی؟یجورایی ترسناک به نظر میاد.
آهی کشیدم و بعدش خندیدم ،حتی بدون نگاه کردن هم میتونستم بفهمم که وویونگه،اون تقریبا شبیه یه عضو مافیا به نظر میومد و کی غیر ازون این موقع میومد اینجا!
گوشیمو برداشتم تا بهش پیام بدم که بیاد داخل.
+آره،منم دیدمش.
میتونستم ازینجا ببینمش که گوشیشو از جیبش دراورد تا چکش کنه،از پشت شیشه بهم نگاه کرد و بعد از چشم تو چشم شدنمون بهم لبخند زد، منم تو جواب فقط چشمامو تو حدقه چرخوندم؛راه افتاد که بیاد توی کافه.میتونستم صورت رنگ پریده ی سونگهوا رو ببینم و این واقعا سرگرم کننده بود؛وویونگ بهم لبخند زد ولی من به شوخی به بازوش مشت زدم:
+عوضی،تو مردم رو میترسونی!
اون دستاشو به حالت دفاع بالا برد:
_ من واقعا نمیتونم کاریش کنم بیب!
برای بار دوم چشمامو تو حدقه چرخوندم.
+وقتی میری بیرون حداقل یه ژاکت بپوش که مریض نشی!
دستمو کشیدم روی بازوش:
+خودتم میدونی که سردته!
صدام پر از نگرانی بود.
+سونگهوا لطفا از پشت کانتر بیا بیرون اون گاز نمیگیره!
سونگهوا پشت کانتر قایم شده بود و با دقت مارو نگاه میکرد ،البته من بخاطر این سرزنشش نمیکنم.
+اصلا تو چرا الان اینجایی،مگه نباید به کلاس رقصت درس بدی؟
به ساعت نگاه کردم ۹:۲۳ دقیقه بود،اون نزدیکای ۷ میومد بیرون:
+خب هیچی،مهم نیست.
تو جواب سرشو تکون داد.وویونگ درحالی که که دست به سینه می ایستاد پرسید:
_دوستت قراره خودشو معرفی کنه یا میخواد همینطوری قایم شه؟
×آم من سونگهوام،با سان اینجا کار میکنم، شما دوتا باهم قرار میذارین؟
من و اون بهم نگاه کردیم و سریع زدیم زیر خنده:
_نه ما فقط دوستیم! از آشناییت خوشوقتم، من وویونگم.
اون با یه لبخند بزرگ خودشو معرفی کرد و باهم دست دادن،سونگهوا هنوزم پشت کانتر بود.
_یکم میلک شیک از مکدونالد گرفتم و گذاشتمشون خونه، اگه کارت تموم شده میخوای باهام بیای ؟
سرمو تکون دادم.
قبل از بستن اونجا ما مطمئن شدیم که همه چی سرجاش باشه،من و وویونگ راهمونو از سونگهوا جدا کردیم و باید حدود ۲۰ دقیقه پیاده روی میکردیم تا به خونه برسیم.
••
توی خونه یا خونه ی وویونگ که من توش میخوابیدم، دوتا میلک شیک و یه جعبه ناگت مرغ روی میز بود؛وقتی چنتا ناگت برمیداشتم تقریبا داد زدم:
+لطفا باهام ازدواج کن!_پس قرار گذاشتنای قبلش چی؟
+خفه شو، داشتم راجب ناگتا حرف میزدم!
اون کنارم روی مبل نشست و باهم شروع کردیم به خوردن.
°°°
میخواستم وقتی ویو ها ۵۰ تا شد این و آپ کنم و بعد واتپد و باز کردم دیدم ۶۱ ویو شده:)))))))
مرسی از همتون :)♡
ازین به بعد پنجشنبه ها آپ میکنم 3>

KAMU SEDANG MEMBACA
BORED'woosan,per
Fiksi Penggemar"I'm home alone, you're God knows where I hope you don't think that shit's fair " Bored by Billie Eilish - نویسنده اصلی داستان flxws- و من فقط ترجمش کردم. The Original Story Credit: @-flxws