هشدار یکم تعرض•
ساعت هفت شب بود،نزدیکای زمانی که وویونگ کارش تموم میشه ،بیرون استودیوی رقص وایساده بودم و میخواستم برم تو که یکی بازومو گرفت: گوایته.
+ببخشید چیزی میخواستی؟
سرد رفتار کردم ،اگرچه نزدیک بود از بین برم و این اخرین چیزی بود که دلم میخواست جلوی اتفاق بیفته.
×انقد سرد رفتار نکن بیبی.
گوایته لباشو آویزون کرد و انقدر الکی بود که باعث شد معدم به هم بپیچه،تلاش کردم دستشو از خودم جدا کنم ولی ولم نمیکرد.
اون هلم داد و لمس دیوار پشتم باعث شد به خودم بلرزم،دستامو گرفت و بالای سرم به هم قفل کرد.
تنها راهی که میتونستم باهاش فرار کنم ضربه زدن به عضوش بود ولی اون جلوی پاهامو گرفته بود؛من کاملا در برابرش گیر افتاده بودم.
اشکام همینطوری از چشمام پایین میریخت.لباش گردنمو لمس میکرد،از گردن تا ترقوه مو میبوسید و میمکید تا از خودش کبودی به جا بذاره.
از ناراحتی ناله کردم،توی سرم فقط دعا میکردم که وویونگ بیاد و از این وضعیت نجاتم بده،اون توی گوشم زمزمه کرد:
×بیبی،دلم واست تنگ شده بود لطفا دیگه اینطوری ولم نکن.
+کمک!!!تروخدا کمک-
فریادم و با فرو کردن دستش توی دهنم قطع کرد.سعی کردن گازش بگیرم ولی اون فقط دستشو بیشتر فرو کرد داخل.گوایته دوباره بوسه هاشو به سمت ترقوه ام برد.
درِ استودیوی رقص یهو باز شد و یه وویونگِ عصبانی داشت به سمتم میومد که نجاتم بده،بلخره دعاهام جواب داد.
وویونگ گوایته رو با شدت کنار کشید ،از یقه لباس گرفتش و محکم کوبوندش به دیوار:
_گوش کن "ایم تیونگ"، تو دیگه هیچ وقت به سان دست نمیزنی،فهمیدی؟؟
چشماش پر از عصبانیت بود ،به نظر میومد میخواد گوایته رو بزنه که البته برای من مهم نبود.
یوسانگ از کنار ورودی ساختمون داد زد:
-جانگ وویونگ اون مرد رو از دیوار جدا کن قبل ازینکه بهت مشت بزنم!
یوسانگ معمولا ساکت و متواضع بود و از خشونت بدش میومد ،یعنی با وجود اینکه وویونگ رو تهدید کرد ولی قرار نیست هیچوقت اونو بزنه.
از دیوار سر خوردم روی زمین و شروع کردم به شدیدتر گریه کردن تا جایی که تقریبا داشتم روی زانوهام هق هق میکردم._هوم،باشه.
اون ولش کرد و تقریبا انداختش پایین ، براش مهم نبود که گوایته آسیب میبینه یا نه.
_سان،خدای من حالت خوبه؟
با سرعت به سمتم اومد،پایینو نگاه کردم و وویونگ و نادیده گرفتم.اون آروم یه انگشتشو زیر چونم گذاشت تا سرمو بلند کنه:
_صورت من این بالاست بیب.
وویونگ خندید و یوسانگ از پشت صدای عق زدن دراورد،اون و لاس زدناش باعث شد یکم لبخند بزنم.
×حالا شما دوتا باهم قرار میذارین؟
سر هر سه تامون به سمت گوایته برگشت:
×میدونستم یه چیزی زیر سر شماها هست.
اون ادامه داد و وویونگ سمت یوسانگ برگشت ،مستقیما از پارتنر رقصش پرسید:
_میشه بهش مشت بزنم؟
-من واقعا میخوام بگم که آره ولی اگر بندازتت زندان، تو واقعا نمیخوای بری اون تو.
یوسانگ به چیز خوبی اشاره کرد.
_خب دوباره آزاد میشم.
-سان توی زندان نیست و تو اگر بخوای هم نمیتونی بدون اون زندگی کنی
×پس شما دوتا باهمین.
گوایته پرید وسط حرفمون تا دوباره نادیده گرفته بشه.
_حالا که فکر میکنم بهش مشت نمیزنم.
وویونگ دوباره توجهشو داد به من،یوسانگ رفت داخل تا یکاری انجام بده و گوایته هنوز اینجا بود،اون بزرگترین لبخند غیرواقعی که میتونست رو زد:
×ازونجایی که هیچوقت بهم جواب ندادی که شما باهمین یا نه ،من میتونم سان و داشته باشم؟
وویونگ جوری به نظر میومد انگار میخواست اعتراض کنه،من نمیخواستم بینشون دعوایی اتفاق بیفته،حضور گوایته اینجا اذیتم میکرد و میخواستم که بره پس اولین چیزی که به ذهنم اومد رو انجام دادم و لبامو روی لبای وویونگ گذاشتم.این زمان و مکان و درستی برای بوسیدنش نبود ولی اون موقع نمیتونستم درست فکر کنم و از درون خیلی مضطرب بودم.
وویونگ هم در جواب منو بوسید که شرایط درست پیش بره.
صدای قدم های پشت سر هم همراه با یه ناله بلند شنیده شد که نشون میداد اون رفته .بعد ازینکه مطمئن شدم گوایته کاملا اونجارو ترک کرده وویونگ رو ول کردم.
_خوبی؟؟
سرمو به نشونه ی منفی تکون دادم،اشکام نزدیک بود دوباره پایین بریزه.
_میخوای تا خونه کولِت کنم؟
سرمو بالا پایین کردم.
_پس بپر بالا.
چیزی نگفتم و پریدم پشتش.توی راه خونه آروم روی شونش گریه میکردم،حس میکردم تحقیر شدم،مثل یه وسیله بهم نگاه شده بود و آسیب دیده بودم.
_میدونی بیبی، خیلی برام دردناکه وقتی داری اینطوری گریه میکنی.
جوری که به زور شنیده میشد زمزمه کردم :
+ببخشید
داشتن وویونگ توی زندگیم باعث میشد احساس امنیت و راحتی کنم،اون همیشه برای من اونجا بود. چه اعصابمو خورد میکرد چه ازم مواظبت میکرد،اون اونجا بود.
+وو؟
زیرلبی یه هوم گفت.
+اسم واقعی گوایته رو از کجا میدونی؟
وویونگ با صدای آرومی توضیح داد:
_ایم تیونگ؟با خواهرم قرار میذاشت، اون یه آشغال بود،هنوزم هست .البته این برای تو چیز جدیدی نیست.
+اگه میدونستی قراره اینطوری باشه چرا بهم نگفتی؟
داشتم یکم عصبانی میشدم،البته نه از وویونگ چون احتمالا دلایل خودشو داشت.
_تو شدیدا عاشقش بودی،حتی اگر بهت میگفتم هم گوش نمیدادی و احتمالا به جاش منو حذف میکردی.
یه ببخشید دیگه زمزمه کردم،چون میدونستم داره درست میگه.
بلخره به آپارتمانش رسیدیم،اصلا پیاده روی طولانی ای نبود ولی من ترجیح میدادم خونه باشم تا اینکه پیاده روی کنم ،حتی اگر من اون قسمت راه رفتن رو انجام نمیدادم.
سروکله زدن با گوایته یا هرکسی غیر از وویونگ کاری نبود که من الان بخوام انجام بدم .
حقیقتا فقط میخواستم بدوم تو اتاق و گریه کنم،اون منو گذاشت پایین روی پاهای خودم،پاهام یکم میلرزید ولی از پسش بر اومدم.
اون در و پشتمون بست قبل ازین که یه سیگار روشن کنه.نه برای خودش بلکه برای من.
الکی غر زدم تا باهاش شوخی کنم:
+لبای تو روی این بودن.
به سیگار یه پک زدم تا بفهمه درحقیقت برام اهمیتی نداره.
_همیشه میتونستم جای سیگار فقط لبامو بذارم روی لبات.درحالیکه کل صورتم به انواع مختلف قرمز تغییر رنگ میداد یه مدت بهش زل زدم.
اون یهو خم شد و لباشو برای ۰.۵ ثانیه گذاشت روی لبام.
+اه،جانگ وویونگ تو واقعا روی اعصابی!
سرش داد زدم و دویدم تو اتاق تا صورتم رو که رنگ گوجه شده بود قایم کنم.

BINABASA MO ANG
BORED'woosan,per
Fanfiction"I'm home alone, you're God knows where I hope you don't think that shit's fair " Bored by Billie Eilish - نویسنده اصلی داستان flxws- و من فقط ترجمش کردم. The Original Story Credit: @-flxws