10

160 51 8
                                    

من کاملا توی خونه تنها بودم چون امروز روز تعطیلم بود. وویونگ داشت کار میکرد، یوسانگ هم  مشخصاً رفت سرکار و سونگهوا هم کارای دیگه ای برای انجام دادن داشت.
سیگارام داشت تموم میشد ولی این به تنهایی نمیتونست از روی کاناپه بلندم کنه،من واقعا خیلی تنبل بودم.
چیزی که در حقیقت تونست کاملا بلندم کنه با صدای بلند از روی مبل افتادن یا شایدم حتی قار و قور شکمم بود‌.
ناله ی دردناکی کردم،زیرلبی به خودم گفتم:
+الان دیگه انتخاب دیگه ندارم،دارم؟
آخرش از کف اتاق  چنتا شلوار برداشتم تا بپوشم،چرا اصلا به خودم زحمت میدم؟برای شروع هنوز انقدری خودم رو جمع و جور نکرده بودم که شلوارمو عوض کنم.قبل از اینکه این اتفاق بیفته  تنبلیم جاش رو گرفت.

یکم بعد ازون توی خیابون بودم و داشتم به سمت نزدیکترین فروشگاه میرفتم،خوشبختانه وویونگ بهم یه کلید اضافه داده بودم که بتونم هر وقت خواستم برم بیرون.
برای اولین بار نزدیک به روز بود و خیلی دیر نبود،وویونگ احتمالا زمانی که برمیگردم خونه باشه.

فروشگاه یه کارمند جدید استخدام کرده بود،نمیتونستم صورتشو از دم ورودی ببینم ولی در هر صورت نشناختمش،من زیاد میام اینجا برای همین بیشتر صندوقدار هارو  میشناسم.
قبل خریدن سیگار مطمئن شدم که دوتا طعم مختلف نودل گرفته باشم.
وقتی به صندوق رسیدم اون آشناتر به نظر میومد،کلاهش تقریبا صورتش رو پوشونده بود،اون پسر عموی لعنتیم بود:چوی جونگهو.
مطمئن نبودم که منو دیده بود یا نه.
نودل هام رو آروم، بدون نگاه کردن به بالا اسکن کرد:
_چیز دیگه ای نمیخواید؟
+دوتا پک مارلبروی اورجینال .
هنوز بالا رو نگاه نمیکرد :
_کارت شناسایی دارین؟
+نمیدونم الان باید به خاطر این ناراحت باشم که صدام رو نشناختی یا اینکه واقعا ازم کارت شناسایی خواستی وقتی یک سال ازت بزرگترم.
بلخره بهم نگاه کرد:
_خدای من سان،پسرعموی مورد علاقم!
اون لبخند زد و از روی صندوق پرید این طرف تا بغلم کنه.
+من تنها پسرعموتم آشغال.
بعد از بغل کردنم رفت اونور تا من بتونم پولمو پرداخت کنم.
_اوضاع بین تو و دوست پسرت چطور پیش میره؟
جونگهو کاملا از روی کنجکاوی پرسید،ما زیاد باهم حرف نمیزدیم.حالت صورتم کاملا منزجر شد و فکر کنم که منظورم رو متوجه شد.
_۱۱،۴۰۰ وون،خب،پس خوب نیست؟
پول رو بهش دادم،وقتی داشت خریدام رو توی کیسه میذاشت یه قیافه ی ناراحت به خودش گرفت.
+خب،اون به من خیانت کرد و بعدش من رو متهم به اینکار کرد ، الان توی اپارتمان وویونگ زندگی میکنم.
_قسم میخورم که قراره با اون عوضی دعوا کنم.
دستامو به حالت نه بالا بردم.
_پس الان داری با وویونگ قرار میذاری؟
حس میکنم از موقعی که پیش وویونگ زندگی میکنم این سوال بیش از حد ازم پرسیده میشه،حتی قبل از گوایته هم ازم این سوال و میپرسیدن ولی وقتی یه دوست پسری که "وویونگ" نبود پیدا کردم، مردم اینکار رو تموم کردن.
جونگهو وویونگ رو از زمانی که من میشناسمش میشناسه، شایدم نه به اندازه ی من.
من و جونگهو وقتی جوون تر بودیم خیلی بهم نزدیک بودیم.ما به دبیرستان های مختلفی رفتیم،از هم دور نشدیم فقط دیگه به اندازه ی قبل باهم صحبت نمیکردیم.
توی جواب به سوالش سرم رو تکون دادم.
اونقدر مشتری توی فروشگاه نبود که همین باعث شد بتونیم اینطوری باهم حرف بزنیم .

جونگهو یه لبخند نصفه بهم زد و خودشو به گوشم نزدیک  کرد:
_شما باهم نیستین من متوجهم،ولی تو ازش خوشت میاد؟
یه لحظه قبل ازینکه سرم رو به نشونه مثبت تکون بدم فکر کردم.
دوباره پرسید:
_اونم از تو خوشش میاد؟
+آره،فکر کنم،یا اینکه به مقدار زیادی مطمئنم .
جونگهو ابروش رو بالا انداخت که کاملا قابل درک بود:
_خب پس چرا باهم نیستین؟
اون واقعا بهترین رو برام میخواست،جدا از هرچیزی بلخره من خانوادش بودم.
اون اوایل،اگر بخوام راستشو بگم توی کل مدت رابطمون،نسبت به گوایته مشکوک بود.
گوایته همیشه نسبت بهم بی توجه بود،با محبت نبود و برای کل زندگیم تصمیم میگرفت.اون واقعا یه رابطه ی بد بود که خودم تا آخرش متوجه این موضوع نشده بودم،انقدر عاشقش بودم که به حرف کسی گوش نکنم و الان ازش پشیمونم.
+شاید زمان درست رو میخوایم،شاید یکی از ما منتظره، شاید به شجاعت نیاز داریم؛نمیدونم جونگهو.
_هرچی که تو بگی،فقط هیچ کار احمقانه یا کاری که بعدا ازش پشیمون شی رو انجام نده!
وقتی داشتم میرفتم این رو پشت سرم داد زد،من هم مطمئن شدم که توی جواب داد بزنم:
+میدونی که من دقیقا همون کارو انجام میدم.
قبل از رفتن میتونستم از شیشه ی بیرون فروشگاه ببینمش که دستشو به حالت افسوس خوردن روی صورتش گذاشته.
بلخره، داشتم به سمت خونه میرفتم ،من و جونگهو برای مدتی زیادی حرف زدیم پس  وویونگ الان باید  ۱۰۰درصد خونه باشه.
وقتی که رسیدم، در خونه قبل از ازینکه فرصت در زدن و پیدا کنم باز شد.
_به خونه خوش اومدی سنی .
وویونگ درحالی که دستاشو دور گردنم مینداخت اینو گفت که باعث شد یکم تلو تلو بخورم،بهش لبخند زدم:
+همچنین سلام به تو!
••
نویسنده یه قسمتیشو به بدترین حالت ممکن نوشته بود و سر اون پدرم درومد:))) 💔
برا قسمت بعدی خیلی ذوق داااااااررممم:))))))

BORED'woosan,perWhere stories live. Discover now