Part Twelve 🔞🧸

2K 307 235
                                    

جونگین دستش رو گرفت و متوقفش کرد: میشه با اتوبوس بریم؟!

متعجب نگاهش کرد: چرا؟!

_بیا تا ایستگاه باهم قدم بزنیم و بعدش با اتوبوس بریم... اونطوری میتونیم درحالی که آهنگ گوش میدیدم، مردم شهر رو نگاه کنیم... قول میدم آرامش داره...!

چندثانیه به صورت جونگین خیره شد و موافقت کرد... مگه میتونست به جونگین نه بگه؟!

سوار آسانسور که شدند، جونگین با یادآوری چیزی ازش پرسید: راستی اگر کارمندهات ببینند بد میشه، نه؟!... حواسم نبود... بیا باهمون ماشین بریم...!

به لحن نگرانش خندید و پرسید: چرا باید بد بشه؟!

_خب شاید فکرکنند در شأن تو نیست که با اتوبوس بری...!

بازم خندید و جوابش رو داد: اصلا برام مهم نیست چه فکری میکنند... میلیونها آدم با اتوبوس رفت و آمد میکنند، منم یکی از همونا... بعدشم مگه من کی هستم که اینجور چیزا تو شأن من نباشه؟!... پادشاه؟!

جونگین بهش خیره موند و با خودش فکرکرد چرا سهون فکرمیکرد که یروزی ممکن بود اون از عاشقش بودن دست بکشه؟!...اونم وقتی که هرروز یه دلیل بیشتر بهش میداد تا ریشه احساساتش نسبت بهش توی قلبش محکمتر بشه.

رفتارهای سهون جوری بود که انگار میخواست هرجوری شده جونگین رو پیش خودش نگه داره... ولی بدون اینکه خودش متوجه باشه.
سهون جوری بود که انگار هردفعه رفتارهاش رو بعنوان دلیل توی دستهای جونگین میذاشت و بهش میگفت بیا اینم همون دلیلی که فکرمیکنی بابتش باید بیشتر عاشقم باشی اما بدون اینکه قصدش همین باشه... خیلی ناخودآگاه با رفتار و حرفهاش بیشتر ازش دل میبرد.

با باز شدن در آسانسور هردو خارج شدن و جونگین با صدای آرومی خطاب به سهون که باوقار و متین با خم کردن کوتاه سرش جواب احترام کارمندهاش رو میداد،گفت: حالا میفهمم چرا همه بهت احترام میذارن...!

_چرا؟!

اما قبل از اینکه جونگین بتونه جوابش رو بده، یکی از کارمندهای خانمش راهشون رو سد کرد.

_قربان متاسفم که مزاحمتون شدم ولی میشه قبل رفتن یه نگاهی به این برگه ها بندازید؟!

_اگر ضرروی نیست بمونه برای بعد... چون من برمیگردم شرکت...!

_نه ضرروی نیست... منتظر میمونم برگردید...!

سهون سرش رو تکون داد: باشه وقتی برگشتم بیا اتاقم بهشون رسیدگی میکنم...!

_چشم قربان...!

اون کارمندِ زن رفت و جونگین به این فکرکرد چقدر سهون موقعه حرف زدن با کارمندهاش جذابِ ... مخصوصا وقتی قربان صداش میکردند...!
از شرکت خارج شدند و جونگین ایندفعه پرسید: مطمئنی مشکلی نیست توی این اوضاع شرکت با من بیای؟!

Your Shiny Eyes Where stories live. Discover now