My Words:)

762 151 79
                                    

********************
سلام...
مثل همیشه امیدوارم حالتون خوب باشه.
میدونم یکمی تعجب کردید از اینکه گفتم این قسمت آخره و خب این بدون برنامه نبود.
وقتی من این داستان رو شروع کردم به نوشتن، قرار بود یه وانشات باشه و بعدش هم فقط یه مینی فیک چند قسمتی ولی اصرار بقیه باعث شد که بازهم سناریو بچینم و به این داستان پرو بال بدم.
روزی که این تصمیم رو گرفتم, تا آخرین قسمت شاینی بهش فکرکردم... اینکه چه اتفاقاتی بیوفته و چطور باید پیش ببرم و بعد چطور تمومش کنم.
این اولین پایانی بود که من برای شاینی درنظر گرفتم و قرار شد همینطوری داستان رو تموم کنم اما خب بعدش گفتم اگر بتونم ادامه میدم و داستان رو تبدیل به دو فصل میکنم.
این پایان شاینی شاید یکم در نظرتون ناامید کننده باشه و من میدونم چرا ولی خب اگر قرار باشه فقط به همین پایان فکرکنیم واقعاً چیز دور از منطقی نیست.. قرار نیست همیشه عشق به رسیدن ختم بشه.
من میخواستم با نوشتن این داستان حسهای مختلفی بهتون بدم... میخواستم یه سری حقایق و منطقها رو نشونتون بدم... خیلی از چیزهایی که شما خوندید تجربه های شخصی من بود و من بارها بین داستان گم شدم تا بتونم چیز تاثیر گذاری براتون بنویسم.
تمام داستانهای من و شاینی تمام احساسات من رو تشکیل میدن... جاهایی که شما گریه کردید من با اشک و بغض خودمو جای کارکترا گذاشتم و نوشتم.
نوشتن هیچ وقت برای من سرگرمی نبود... راهی بود برای تخلیه احساسات و حرفهایی که هیچ وقت نتونستم بگم  بخاطرهمین وقتی برام نظر میذاشتید یا ازش حرف میزدید من واقعاً خوشحال بودم... خوشحال بودم که کسی احساسات من رو درک میکنه و دوست داره...
به هرحال اینروزها کمی برای نوشتن ادامه اش دلسرد شدم... میدونم وضعیت نت خوب نیست... میدونم حال ما و وضعیت مملکت تعریفی نداره و درک میکنم حتی خیلیا رهاش کنند و البته مطمئنم وضعیت نت اجازه دسترسی به واتپد رو نمیده اما بازهم اونهایی که هنوز دنبالش میکنند من رو این چندین قسمت آخر ناامید کردند... من فقط به امید شما و نظراتتون هنوزم ادامه دادم... درسته بخشیش بخاطر خودم و علاقه ام بود ولی بخش بزرگش شما بودید.
الان هم مطمئن نیستم بخوام ادامه بدم... شاید فکرکنید ادامه این داستان چیزی برای گفتن نداره ولی من برای تمام کاپلا کلی سناریو های پیچیده چیده بودم اما حالا انگیزه اش کمرنگ شده.
به هرحال شاید یروزی به این بوک برگشتم... اما تا بعد از عید فکرنکنم... بازهم به شما و علاقه اتون به شاینی بستگی داره... اگر براتون تکراری و خسته کننده نشده من منتظر خوندن احساستون هستم... بازم میگم دلم میخوام برام نظر بزارید و حستون راجع به این بوک بگید.
در آخر ممنونم... از همتون.. از تمام کسایی که همراهم بودن و لطفشون رو بهم نشون دادن... و مطمئناً یه تشکر خاص میکنم از اونایی که با وجود خرابی نت هیچ وقت حرف زدن راجع به شاینی رو متوقف نکردن... مرسی از نظراتتون... و ممنونم از کسایی که تمام مدت با پوسترهای قشنگشون منو خوشحال کردند.
همتون دوستای عزیز من هستید و امیدوارم انگیزه دوباره رو برای برگشت به این بوک پیدا کنم... اونوقت میتونیم پایان شاینی رو جور دیگه رقم بزنیم.:)
راستی چنل دیلی مو دوباره راه انداختم... خوشحال میشم اونجا باشید.
@frozenhilda
سرچش کنید
شبتون خوش.

Your Shiny Eyes Where stories live. Discover now