جی هیون ارام چشم هایش را باز کرد. چند بار پلک زد تا دیدش واضح شود و متوجه دو دستی شد که از بغلش کرده بود و یک پایش را روی پاهای جی هیون انداخته بود.
جی هیون چند بار تکان خورد و گفت: سونبه! دکتر مین! یااا مین یونگی!
یونگی به خاطر تکان های زیاد جی هیون از تخت افتاد. اخی از درد گفت و سرش را مالید.
جی هیون از روی تخت بلند شد و داد زد: دیوونه شدی؟!
یونگی سرش را خاراند و گفت: بیانه. عادت دارم تو خواب یه چیزی رو بغل کنم.
_ از اولشم نباید میزاشتم رو تختم بخوابی.
جی هیون این را گفت و از اتاق بیرون رفت.
--
یونگی چند مشت اب به صورتش زد و به اینه ی دستشویی خیره شد. با یاداوری کابوسی که دیده بود، چشم هایش را محکم بست و مشت دیگری اب به صورتش پاشید. با این که مثل بقیه ی شب ها کابوس دیده بود اما خواب راحتی داشت.
وقتی یونگی از دستشویی بیرون امد، جی هیون را دید که روی چهار پایه ای ایستاده و دارد کابینت های بالای اشپزخانه را چک میکند.
+ داری چیکار میکنی؟!
جی هیون روی پنجه های پاهایش بلند شد و گفت: دنبال کاسه های مهمان میگردم. اما قدم
نمیرسه.
یونگی به چهارپایه نزدیک شد و با خنده گفت: چه جالب! فکر میکردم فقط خودم کوتوله ام.
_ اصلا خنده دار...
اما جی هیون نتوانست جمله اش را تمام کند. چهارپایه لغزید و جی هیون از رویش افتاد.
یونگی که کنار چهارپایه ایستاده بود، سعی کرد جی هیون را بگیرد و خوشبختانه موفق شد.
وقتی جی هیون چشم هایش را باز کرد، صورت یونگی را با فاصله کم دقیقا روبرویش دید.
همانطور که به چشم های مشکی اش خیره شده بود گفت: میشه یه چیزی بپرسم؟
یونگی ارام سر تکان داد.
_ هرشب... کابوس میبینی؟
یونگی بعد از کمی مکث گفت: اول بلند شو.
جی هیون تازه فهمید در چه موقعیتی هستند. سریع از جایش بلند شد و لباسش را صاف کرد.
یونگی هم ارام بلند شد و کنار چشمش را خاراند.
+ همیشه برام مهم بوده زیر دستام بهم احترام بزارن اما از این که تو باهام غیر رسمی حرف میزنی عصبانی نمیشم.
جی هیون ژستی گرفت و گفت: من متفاوتم.
--
چند تقه به در اتاق زد.
+ بیا داخل.
جی هیون در را باز کرد و یونگی را دید که در حال کتاب خواندن است.
_ اممم یه درخواستی داشتم.
+ میشنوم.
وارد اتاق شد و پوشه ای را به سمت یونگی گرفت.
_ این ام ار ای از گردن یه پیرمرد شصت و پنج ساله ست. نمیتونم مشکل مهره هاشو تشخیص بدم. دکتر پارک هم مرخصی ساعتی گرفته. میتونید بهم کمک کنید؟
یونگی در حالی که عکس های ام ار ای را از پوشه در می اورد، گفت: خیلی عجیبه. تا چند
ساعت پیش با من مثل دوستت حرف میزدی اما داخل بیمارستان بهم احترام میزاری.
جی هیون اهی کشید و گفت: دکتر مین فقط عکسو نگاه کنید و بعد من میرم.
یونگی عکس را در اورد و جلوی نور گرفت. کمی نگاهش کرد و گفت: مهره های شیش و
چهار گردن اسیب دیدن. نیاز به عمل جراحی داره.
یونگی به نخاع اشاره کرد و گفت: اینجا گرفتگی مهره داریم.
جی هیون کنار یونگی ایستاد تا بتواند تصویر را ببیند.
+ تو عمل باید نخاع رو از مهره ی پنجم فاصله بدیم تا...
یونگی همان طور که حرف میزد، سرش را چرخاند و ناخوداگاه به نیم رخ جی هیون خیره
شد. افتاب ظهر از پنجره های اتاق روی صورتش میتابید و چشم های عسلی اش میدرخشید.
_ نمیتونیم فقط مهره ی پنجم رو حرکت بدیم؟ اینجوری هر دو مشکل باهم حل میشه.
جی هیون که دید یونگی چیزی نمیگوید، دستش را جلوی چشمانش تکان داد.
_ سونبه؟
یونگی سریع سرش را چرخاند و وانمود کرد اتفاقی نیافتاده است.
+ اممم اینجوری ممکنه باعث خونریزی داخلی بشیم.
جی هیون سرش را به معنای تفهیم تکان داد. عکس را از یونگی گرفت و در حالی که از اتاق بیرون میرفت گفت: کامسامیدا سسنیم.
یونگی روی صندلی اش افتاد و خودش را با کاغذ های روی میزش مشغول کرد. اما تصویر
جی هیون همش در ذهنش تکرار میشد. یونگی سیلی کوچکی به خودش زد و گفت: بسه دیگه یونگی. به خوت بیا.
یونگی پوفی کرد و صندلی اش را جلو کشید و سعی کرد تمرکز کند.
--
زمانی که تمام عوامل بیمارستان در حال انجام دادن کار های روزمره شان بودند، در های
بیمارستان باز شد و مردی در حالی که بازوی پسر جوانی را دور گردنش انداخته بود،
سراسیمه وارد بیمارستان شد.
+ کمک کنید. خواهش میکنم. برادرم حالش خوب نیست!
جی هیون به سمت مرد دوید.
_ چی شده؟!
+ فکر کنم چیز تیزی رو قورت داده!
جی هیون چند نفر را صدا کرد تا مرد جوان را روی تخت بخوابانند. جی هیون چراغ قوه ی پزشکی اش را در اورد و چشم های مرد را چک کرد. مرد جوان بی وقفه سرفه میکرد و به
خود میپیچید.
ناگهان جمعیت باز شد و یونگی به سمت جی هیون امد.
+ چه اتفاقی افتاده؟!
_ همراهش میگه ممکنه چیز تیزی قورت داده باشه.
یونگی گوشی پزشکی اش را روی شکم پسر گذاشت و شروع کرد به چک کردن که پسر سرفه کرد و مقدار زیادی خون بالا اورد.
یونگی گوشی پزشکی اش را در اورد و با خود گفت: فکر کنم خون ریزی داخلی داره.
بعد رو به جمعیت داد زد: یه بیمار اورژانسی داریم! اتاق عملو اماده کنید!
یونگی به جی هیون نگاه کرد و گفت: به عنوان دستیار حاضر شو.
جی هیون سر تکان داد و از انجا دور شد.
--
یونگی، جی هیون و چند پرستار داخل اتاق عمل، کنار تخت بیمار ایستاده بودند.
یونگی خطاب به جی هیون گفت: این رگ رو ببر.
جی هیون قیچی مخصوص را داخل شکم بیمار برد و رگ را برید اما ناگهان خون روی
صورتش پاشید.
_ اوه معذرت میخوام فکر کنم رگ اشتباهی رو بریدم.
یونگی زمزمه کرد: فکر نکنم رگ باشه...
دستش را داخل شکم برد و قده لمفاوی بیمار را لمس کرد.
+ قده ی لمفاوی باد کرده.
جی هیون با گیجی سرش را تکان داد و گفت: خون ریزی داخلی چه ربطی به قده ی لمفاوی داره؟!
یونگی با دقت اتفاقاتی که برای بیمار افتاده بود را مرور کرد.
سرفه های وخیم...
باد کردگی پهلو و قسمت هایی از شکم...
یونگی داد زد: همه از تخت فاصله بگیرید. به جز هان جی هیون!
پرستار های دستیار، با ترس از تخت فاصله گرفتند.
یونگی به پرستار ها نگاه کرد و خبر ناگواری را به گوششان سپرد.
+ بیمار به نوع خطرناکی از انفوالنزا مبتلاست. همه به غیر من و رزیدنت هان، اتاقو ترک
کنن.
یکی از پرستار ها پافشاری کرد و گفت: اما دکتر...
یونگی داد زد: همین حالا!
پرستار ها اطاعت کردند و از اتاق عمل بیرون رفتند.
یونگی با خونسردی تمام رو به جی هیون گفت: عمل رو دوتایی ادامه میدیم.
جی هیون با کمی تردید سرش را تکان داد. تجهیزاتش را برداشت و مشغول کار شد.
--
مردی با لباس مخصوص، عینک و ماسک، بطری های خون را برداشت و در حالی که از
اتاق بیرون میرفت، گفت: تا فردا نتیجه ی ازمایش خون به دستتون میرسه.
یونگی سر تکان داد و جی هیون گفت: لطفا از همراه این مرد هم خون بگیرید.
مرد سر تکان داد و رفت.
جی هیون کش و قوسی به بدنش داد و روی یکی از صندلی ها اتاق عمل نشست.
یونگی با فاصله کنارش نشست و گفت: به نظر خیلی خونسرد میای. انتظار داشتم عین چی بترسی.
جی هیون سرش را پایین انداخت و گفت: خودمم همچین انتظاری داشتم اما اصلا احساس ترس نمیکنم. بر عکس احساس خوبی دارم.
یونگی پوزخندی زد و گفت: احساس خوب دیگه چیه؟ اگه ام 3 گرفته باشیم به احتمال هفتاد درصد میمیریم.
جی هیون سر تکان داد و گفت: میدونم اما الان احساس میکنم یه دکتر واقعیم.
یونگی به جی هیون نگاه کرد و گفت: خب... این شد یه چیزی.
جی هیون لبخندی زد و سرش را به دیوار تکیه داد.
_ سونبه؟
+ هم؟
_ احساس میکنم تب دارم.
+ منم همینطور.
جی هیون خیلی ناگهانی احساس کرد انرژی اش تحلیل رفته و نیاز دارد کمی بخوابد. پس
چشمانش را بست و زود تر چیزی که انتظارش را داشت خوابش برد.
یونگی دید که سر جی هیون در حال لغزیدن است و پس خودش را به سمت جی هیون سر داد تا شانه اش زیر سر دختر قرار بگیرد.
یونگی ارام سر جی هیون را روی شانه ی خودش گذاشت و اجازه داد کمی استراحت کند.توضیحنویسنده در باره ی این قسمت
قده ی لمفاوی در مکان های مختلف بدن وجود دارد و به عبارتی "زندان میکروب ها" خوانده
میشود. چرا که میکروب های خون را در خود حبس میکند تا خون را الوده نکنند. اگر این قده
باد کند و بزرگ شود، میتواند دالیل زیادی داشته باشد که یکی از ان ها نوع بسیار خطرناکی از انفوالنزاست.
این انفوالنزا به دوقسمت تقسیم میشود. نوع M3 و M 2.
نوع ام تو راحت تر درمان میشود و زیاد سخت نیست اما نوع ام ثری بسیار خطرناک تر است و احتمال مرگ بیشتر از پنجاه درصد است.
توجه داشته باشید نویسنده این اطلاعات را از اینترنت و مادر زیست شناسش دریافته است و احتمال تکذیب ان وجود دارد.
دانشجو های پزشکی اصالح کنند.
با تشکرمیدونم یادتون نمیره ولی جهت یاداوری
ووت و کامنت فراموش نشه •-•
![](https://img.wattpad.com/cover/284577647-288-k684637.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Dᴏᴄᴛᴏʀs Oғ Gᴏɴɢɪʟ | MYG | [Completed]
Fanfiction[ROMANCE] [MEDICAL] [REAL] [TRAGEDY] + تو هدیه ی منی جی هیون. کسی که منو از عالم سیاهی و درد بیرون کشید. کسی که با چشماش، چشمای سردمو گرم کرد. کسی که روی گونه هام دست کشید، تا رد اشک هامو پاک کنه. برعکس بقیه که روش سیلی میزدن.... ----------✫✪✫...