پارت اول
#تهیونگ
منتظر جیمین بودم تا از کلاسش بیاد بیرون
همونطور که داشتم دور و برم رو نگاه میکردم، دیدم جک داره میاد. مرتیکه ی بیشعور طبق معمول از پایین تا بالامو نگاه کرد. پشتمو بهش کردم و خدا خدا کردم زودتر جیمین بیاد بیرون. اگ به این مردک باشه همینجا لختم میکنه
-سلام خوشگله
هنوزم پشتم بهش بود ولی با صدایی که مشخص بود عصبانیه گفتم
-انقد منو خوشگله صدا نکن
-اگ صدا کنم چی میشه هوم؟
صداش دقیقا از کنار گوشم اومد. ترسیدم، یاد اولین روز دانشگاه افتادم که نزدیک بود خفتم کنه و جیمین به دادم رسید. چرخیدم و رفتم ی قدم عقب تر
-بکش کنار
با پوزخند بهم نگا کرد
-خوشگلی ولی ی چیزایی حالیت نیست، مثل ادب در مقابل سال بالاییت
نمیدونستم چی بگم.فقط داشتم خدا خدا میکردم زودتر جیمین بیاد بیرون
-توهم ی چیزایی حالیت نیست، مثل خمیر دندون
بالاخره صدای فرشته نجاتم اومد
-منظورت چیه؟
جک با عصبانیت گفت
-منظورم اینه دهنت بو میده برو کنار
بعد هرهر باهم خندیدیم
جیمین رو ب من کرد
-بیا بریم چرا وایسادی حرفای این اسکل رو گوش میدی
-بریم هیونگ
جیمین از من دوسال بزرگتر بود ، جای برادرم رو داشت و بهترین دوستم محسوب میشد.اون تنها کسی بود که وقتی تنها بودم کمکم کرد و منم باهاش توی آپارتمانش زندگی میکنم
با هم به سمت کافی شاپ نزدیک دانشگاه رفتیم
بعد از سفارش بستنی توسط جیمین و آمریکانو از طرف من ، تازه یادم افتاد میخواستم بهش چی بگم
-هیونگ
با لبخند نگام کرد و گفت
-چیه کوچولو
-عهههه هیونگ انقد ب من نگو کوچولو
-وا خب کوچولویی دیگه چرا ناراحت میشی ؟
لب و لوچمو آویزون کردم و به حالت قهر سرمو چرخوندم به ی سمت دیگه
جیمین با خنده گفت
-باشه نمیگم کوچولو، چی میخواستی بگی؟
-هیونگ امروز یکی از همکلاسیام بهم گفت که رئیس شرکتی که برادرش توش کار میکنه دنبال چند تا کارگره
YOU ARE READING
destiny [kookv] (Completed)
Fanfictionفیکشن سرنوشت کاپل: کوکوی و... ژانر: درام، انگست، اسمات به قلم : M.J.T زمان اپ: اتمام یافته . . خلاصه: تهیونگ دانشجوی 21 ساله که برای کار میره به عمارت جئون، جئون جونگ کوک مردی بالغ که گذشته ی تلخی داشته، اما سرنوشت براشون قراره چطور رقم بخوره؟؟...