Part 16

1.1K 195 4
                                    

پارت شونزدهم

وارد خونه که شد یونگی با نگرانی نگاهش کرد...هوسوک با تعجب گفت
-تهیونگ؟؟؟ خوبی؟؟ چشات چرا قرمز شده؟
-چیزی نیست هیونگ..
-بیا برات شام گذاشتیم
-مرسی، ولی خوابم میاد..ببخشید
و رفت سمت اتاق و درو بست..باید فکری به حال زندگیش می کرد..نمیتونست تا ابد پیش یونگی یا هوسوک بمونه..
صبح هوسوک و یونگی رفتن بیرون و تهیونگ توی خونه تنها بود..تصمیم گرفت ویدیویی برای جونگ کوک ضبط کنه و براش بفرسته..اما دید جونگ کوک از همه جا بلاکش کرده و شماره اش رو حتی عوض کرده..پس تصمیم گرفت ویدیو رو توی سی دی بریزه و ببره شرکتش..
دوربین رو روی میز گذاشت و با نفس عمیقی شروع به صحبت کرد..
.
.
.
بالاخره به شرکت جونگ کوک رسید..فکر اینکه حتی ممکنه جونگ کوک رو ببینه می ترسوندش، ولی در عین حال خوشحال بود ؛ شاید میتونست برای آخرین بار قبل رفتنش اونو ببینه…
منشی با دیدن قیافه ی داغون تهیونگ شوکه شد
-جونگ کوک هست؟
با صدای ارومی پرسید
-خیر، از همون روزی که رفتن هنوزم نیومدن
خواست از منشی چیزی بپرسه که آقای کانگ اومد
-چیزی شده؟؟
-سلام اقای کانگ
سی دی رو از توی جیبش دراورد
-میشه اینو به جونگ کوک بدید؟
کانگ که از همه چیز خبر داشت و میدونست تهیونگ پسر چویه و با قیافه ای که داره معلومه که دعوا کردن فقط سری تکون داد
-البته
خواست بره که تهیونگ دوباره گفت
-عام..جونگ کوک خوبه؟؟
-بله خوبن، اتفاقا الان باهاشون در مورد یکی از نقشه ها داشتم حرف میزدم
-اها باشه..ممنون
گفت و با سری پایین به سمت بیرون رفت..
.
.
.
هوا سرد بود و یونگی و هوسوک و تهیونگ توی ایستگاه اتوبوس بودن..
-وقتی رسیدی اونجا برو به این ادرسی که بهت میدم
و کاغذی از جیبش درآورد و دست تهیونگ داد
-بهش بگو از طرف منی، قبلا بهش زنگ زدم و میدونه امروز میری پیشش..فقط اینکه اونجا هتل بزرگیه، شاید یکم کارش سنگین باشه..
تهیونگ با قدردانی هوسوک رو نگاه کرد
-ممنونم هیونگ، واقعا اگه تو نبودی معلوم نبود چیکار باید میکردم..
یونگی بالاخره به حرف اومد
-ایکاش پیشمون میموندی
-نه هیونگ، بالاخره منم باید رو پای خودم وایسم..نمیخام زحمت باشم گردنتون
-زحمت نیستی
تهیونگ یونگی رو بغل کرد
-مرسی که به فکرمی هیونگ..نگران من نباش..اونجا غذا و جای خواب دارم..
رفت و هوسوک رو بغل کرد
-بازم ممنونم هیونگ
-خواهش میکنم تهیونگ..هر وقت کمک خواستی بدون ما اینجا هستیم
تهیونگ بالاخره ازشون خداحافظی کرد و اتوبوس به سمت سانفرانسیسکو حرکت کرد
.
.
.
3 ماه بعد

#تهیونگ

سه ماهه که توی هتل فیوژن کار میکنم..دوست هوسوک که اسمش سوکجین هست ، دوست پسر مدیر اینجا، کیم نامجونه… کیم نامجون یکی از هتلدار های موفق و پولدار سانفرانسیسکو عه و چندین هتل داره..هتلی که من توش کار میکنم خیلی بزرگه و تعداد خیلی زیادی هستن که اینجا کار میکنن..من چون همینجا میمونم بیشتر وقتا شبا توی بار هتل کار میکنم..راستش به رابطه ی سوکجین و کیم نامجون خیلی حسودیم میشه..هر دفعه که میبنمشون یاد خودم و جونگ کوک میفتم..
جونگ کوک..فکر کنم واقعا ازم متنفره..سه ماه گذشته و مطمئنم که ویدیویی که براش ضبط کردم رو دیده..یک بار هم باهام تماس نگرفت.. توی فکر بودم که گوشیم لرزید
-سلام هیونگ
-سلام ته..خوبی ؟
-خوبم..خودت چطوری..از کره چخبر
-منم خوبم..کره هم خوبه
با این حرف خندیدیم
-کار چطوره ؟؟ زیاد به خودت فشار نمیاد دیگه؟؟
-نه هیونگ خوبه..سوکجین شی کار راحتی رو بهم داده و سختم نیست
جیمین مکثی کرد
-داروهاتو میخوری دیگه؟
لبخندی به نگرانیش زدم
-اره هیونگ خیالت راحت باشه..
-خیلی دوست دارم برگردم..ولی واقعا شرایطشو ندارم..اینجا مادربزرگم هم نمیزاره یک لحظه از جلو چشمش دور شم..
-اشکالی نداره هیونگ..من حالم خوبه اینجا
میدونستم دوست داره راجب جونگ کوک بپرسه و بخاطرم نمیپرسه..
-کاری نداری هیونگ؟؟ کم کم باید اماده شم برم سرکارم
-نه کوچولو..مراقب خودت باشیا
-حتما..
با جیمین خداحافظی کردم..لباسامو پوشیدم و رفتم سمت بار هتل
.
.
.
#جونگ کوک

destiny [kookv] (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora